شهید سیدمجتبی هاشمی در سیزدهم آبانماه 1319 به دنیا آمد. نخستین فرمانده کمیته انقلاب مرکزی تهران و فرمانده گروه فدائیان اسلام در طول جنگ ایران و عراق بود که در ۲۸اردیبهشت۱۳۶۴ در خیابان وحدت اسلامی (شاپور سابق) تهران توسط عناصر گروهک تروریستی منافقین به شهادت رسید.
در ادامه به سرگذشتپژوهی او به روایت یارانش میپردازیم:
حاجمحمود صندوقچی، از نزدیکترین یاران شهید هاشمی:
فروشگاهی که محل تجمع نیروهای انقلابی شد
«من و سیدمجتبی بچهمحل بودیم. منزل پدری او در میدان وحدت اسلامی(شاپور سابق) سر بازارچه قوامالدوله بود. شهید هاشمی قبل از انقلاب یک مغازه پوشاک هم سر بازارچه نو داشت که در بحبوحه قبل از انقلاب با دوستان، آنجا را به تعاونی اسلامی تبدیل کردیم. مردم تا حدودی از نظر ارزاق در مشکل و مضیقه بودند. برای مثال ما مرغ به قیمت ۱۲ تومن میخریدیم و به قیمت ۱۱ تومان به مردم میفروختیم. مغازهداران دیگر در همین صنف، آخر شب سود حاصل از فروششان را محاسبه میکردند و ما چند نفر زیان را محاسبه میکردیم؛ البته بعدا به تعداد افراد خیّر در این مجموعه اضافه شد و ما از این طریق در خدمت مردم بودیم، از طرفی هم پایگاهی تشکیل شده بود تا از طریق آن یکدیگر را در جریان مسائل انقلاب قرار دهیم و به نوعی آنجا محل تجمع نیروهای انقلابی شده بود.»
وقتی شهید هاشمی از وعده نزدیک خداوند خبر داد
«شهید هاشمی باتوجه به اوضاع و احوال جنگ، ما را از پرداختن به مسائل عقیدتی محروم نمیکرد. اواخر آبانماه یا ایام محرم بود. ما سعی میکردیم در آن شرایط مراسم عزاداری حضرت اباعبداللهالحسین را در مقر هتل کاروانسرا برگزار کنیم و یا به هتل آبادان یا پرشین هتل (مقر سپاه خرمشهر و آبادان) میرفتیم و همه با هم مراسم را به جا میآوردیم . اوایل آبانماه به ما اطلاع دادند که آبادان در محاصره کامل عراقیها قرار گرفته است. از این رو در مقر ژاندارمری آبادان جلسهای اضطراری تشکیل شد. من در ستاد مانده بودم؛ ولی تمام فرماندهان نظامی منطقه از جمله شهید هاشمی در آن جلسه حضور داشتند. در آن جلسه، فرماندهان اطلاع دادند: «آبادان در محاصره کامل است و هیچ راه نجاتی باقی نمانده است، آخرین گلوله را برای کشتن خود نگه دارید تا زنده به دست دشمن نیفتید.» شهید هاشمی از شنیدن این حرف بسیار ناراحت شد، از جا بلند شد و بعد از اجازه برای صحبت، آیه اذا جاء را با صدای رسا تلاوت کرد. زمانی که شهید هاشمی به تلاوت آیات میپرداخت، متوجه شدم که او حال غریبی پیدا کرده است. او در آن جلسه گفت: «خودکشی در اسلام حرام است و وعده الهی نزدیک است. ما آخرین گلوله را هم برای دشمن نگه میداریم و با چنگ و دندان برای میهن میجنگیم.» در این بین عدهای از افسران تکبیر گفتند و با این سخنرانی و تلاوت آیه، جو دیگری در فضا حاکم و آن حالت یاس و ناامیدی و کسالت تبدیل به حالتی حماسی در میان جمع شد و با عزمی راسخ، هرکدام از ارگانها برای آمادهسازی نیروهای تحت امر خود اقدام کردند.»
بهترین ابداع شهید هاشمی از نظر شهید چمران
«بچهها در منطقه میدان تیر آبادان، سمت جاده ماهشهر مستقر شده بودند و شهید هاشمی دستور داده بود که از قسمت زیر خاکریز تا قسمتی جلوتر و زیر کامیونی که سوخته و حاوی اجساد سوخته عراقیها بود، کانالی حفر شود. با حفر این کانال یک نفر به راحتی میتوانست به حالت خمیده تا سنگر دیدهبانی که کمتر از ۳۰۰ متر با عراقیها فاصله داشت، رفت و آمد کند. یک تیربار هم آنجا کار گذاشته بودند و نیروی دیدهبانی به راحتی از این کانال به سنگر میرفت. از زمان احداث این کانال ما دیگر تلفاتی نداشتیم.
یکبار هم شهید چمران به آبادان آمده بود و به اتفاق شهید هاشمی از قسمتهای مختلف سنگرهای فدائیان اسلام و همینطور این کانال مارپیچ بازدید کرد و به نظر ایشان این کانال یکی از بهترین ابداعات آقای هاشمی بود. یکی از دلایلی که میدان تیر آبادان فتح شد، این بود که دشمن متوجه این کانال نشد.»
رفتار منصفانه با اسیران داشت
«در آبادان حمامی به اسم احمدیه بود. سیدمجتبی یک روز اسرای پنجم مهر را به حمام برد و خودش هم آنها را کیسه کشید و شست و بعد آنها را به ستاد تحویل داد. این نشان رافت اسلامی او بود. او به این ترتیب به بچهها یاد میداد که ما با این اسرا دشمنی نداریم و فقط به دفاع از میهن خود برخاستهایم و اصلا دشمنی در اسلام معنا ندارد. دشمن زمانی دشمن است که با اسلحه مقابل ما باشد. یکی از نکاتی که شهید هاشمی و خودم به رزمندگان میگفتیم، این بود که وقتی در مقابل دشمن قرار گرفتید، به این نکته توجه داشته باشید که آیا بهخاطر تمام شدن فشنگش تسلیم شده و دستش را بالا برده؟ در این حالت اختیار و نحوه برخورد با خودتان است؛ ولی اگر فشنگ و موقعیت شلیک داشته و شما را هدف قرار نداده، باید مراعات حالش را بکنید. ما با کسی دشمنی نداریم.»
سردار جواد غنچه از آشنایان دیرین شهید هاشمی:
مثل پهلوانان قدیمی راهگشا بود
«او از نظر اخلاقی، انسانی داشمشتی بود که هر کس نزد او میرفت، گرفتاریاش را حل میکرد. من ۲۲سالم بود که انقلاب شد و سید مثل پهلوانهای قدیمی، مشکلات همه را حل میکرد و کسی را ناامید برنمیگرداند. از لحاظ مالی هم وضعش خوب بود و کمکهای مالی فراوانی هم به فقرا میکرد. قبل از انقلاب هم خواروبار میخرید و به خانوادههای بیبضاعت میداد. به هر حال انسان همیشه هم دوست دارد و هم دشمن. بالاخره دشمنان در لباس منافقین زهرشان را به دین و روحانیت اصیل و همه کسانی که به مردم خدمت میکنند، میریزند.»
منبع: شاهد یاران٫ شماره ۴۳