شهید غلامحسین صفری ۲اردیبهشت۱۳۳۸ در روستای «حیدرآباد خزائی» به دنیا آمد. پدرش کارگر بود و کشاورزی نیز میکرد. مادرش خانهدار بود. غلامحسین پسری مهربان بود و در کنار پدر به معیشت خانواده کمک میکرد؛ اما به دلیل مشکلات اقتصادی موفق به تحصیل نشد.
پس از پیروزی انقلاب و آغازهای جنگهای تحمیلی و داخلی، برای خدمت سربازی عازم جبهههای کردستان شد و در ۱۲مهر۱۳۶۷ به دست عناصر گروهک تروریستی کومله و دمکرات به شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید، شرحی است بر گفتوگوی هابیلیان با مادر شهید غلامحسین صفری:
کوچه و محل زندگیشان به نام ماندگار شهید بود. زمان دیدار هوا به شدت سرد و بارانی بود. زنگ در را فشردیم. آدرس مورد نظر منزل خواهر شهید بود.
او ما را به سمت منزلی که در همان کوچه روبهروی خانه بود، راهنمایی کرد. آنجا منزل مادر شهید بود. وارد راهرویی آجری و تاریک شدیم که در گوشهای از آن اتاقی قرار داشت.
وارد اتاق شدیم. مادر شهید که از پا افتاده بود، به سختی خودش را به سمت ما میکشاند. بعد از سلام و احوالپرسی در بستری که گوشه اتاق پهن بود، نشست و تنها پسرش را برایمان اینگونه روایت کرد:
«خداوند 12 فرزند به من و همسرم عطا کرد؛ اما هیچکدام به جز دخترم و غلامحسین زنده نماندند. پسرم را هم این از خدا بیخبرها شهید کردند. کومله تنها پسرم را به شهادت رساند. لحظه به دنیا آمدنش ابتدای روز بود.
غلامحسین از کودکی مهربان و سربهراه بود. دوران کودکیاش با کمک کردن به من و پدرش گذشت و به خاطر مشکلات اقتصادی، مجبور شد درس را ترک کند؛ اما به اصرار پدرش به کلاس قرآن رفت و در سه ماه قرآن را آموخت. پدرش خیلی مقید بود. غلامحسین کمکحالم بود؛ اما الان غریب وتنها شدهام.»
خواهر شهید اینگونه برادرش را روایت کرد:
«من و برادرم خیلی با یکدیگر صمیمی بودیم. از همان ابتدا همراه هم بودیم و هر چه گذشت، همراز یکدیگر شدیم. هنگام عروسی من طاقت نداشت، به سفر رفت و سه روز بعد برگشت. به حجابم خیلی اهمیت میداد.
اهل کمک به همسایهها و فامیل بود. همه هم به او اعتماد داشتند. برادرم از همان اول راهش را انتخاب کرده بود.
قبل از عزیمتش به جبهه ازدواج کرد و قبل از شهادتش صاحب دو فرزند شده بود. همسرش از همروستاییهایمان بود. بعد از ازدواج و قبل از عزیمت به جبهه برای زندگی به مشهد آمدند.
هر وقت که از جبهه به مشهد میآمد، زیارت امامرضا(ع) میرفت.
پدرم عضو شورای روستا بود. هنگام شروع جنگ، اولین کسی که در روستا، پسرش را راهی جبههها کرد، پدرم بود.
پدرم اولین نفر اسم پسرش را نوشت تا دیگران هم این کار را انجام دهند. غلامحسین در جبهه قاری قرآن شده بود و در مراسمها قرآن میخواند.
آخرین مرتبهای که از جبهه به خانه آمد، هنگام بازگشت به همسرش گفت: «من اینبار شهید میشوم.»
همین هم شد. در مورد شهادتش چیزی به ما نگفتند و فقط همین را فهمیدیم که در سردشت به دست گروهک تروریستی کومله و دمکرات شهید شد.
همیشه میگویم خدا سرکردگان گروهکهای تروریستی را لعنت کند که برادرم و سرپرست مادرم را از ما گرفتند.»
بیشتر بخوانید:
جایگاه زن از دیدگاه شهید سیداحمد آقامیری
پاداش ترور