گروهک تروریستی کومله، پس از پیروزی انقلاب اسلامی و درگیری ایران با نیروهای بعثی، فرصت را مغتنم شمرد تا انقلابی نیز در وضعیت کردستان به وجود آورد و با تسلط کامل بر کردستان، آن را از ایران جدا سازد و قدرت را در کردستان به دست بگیرد؛ هر چند توطئه این حرکت زیر نظر غرب و رژیم صهیونیستی بود. کومله باعث ریخته شدن خون هزاران جوان ایرانی مخصوصا غیورمردان کردستان شد.
در ادامه برگی از جنایات گروهک تروریستی کومله را مرور میکنیم.
شهید عبدالله اناری مومنآبادی در تاریخ 1فروردین1341 در روستای مومنآباد بردسیر در خانوادهای سادهزیست متولد شد.
پدرش کشاورز و مادرش خانهدار بود. آنها پنج برادر و دو خواهر بودند و عبدالله فرزند دوم خانواده بود. او تحصیلاتش را تا مقطع ابتدایی ادامه داد، سپس به دلیل مشکلات مالی و نبود امکانات، درس را رها کرد و به کشاورزی مشغول شد.
پس از مدتی کار کشاورزی، عازم خدمت سربازی شد. دوره آموزشی را در جهرم گذراند و برای انجام خدمت سربازیاش ابتدا به تهران، سپس به کردستان رفت.
سرانجام عبدالله اناری مومنآبادی در تاریخ 6مهر1362 در جاده سردشت-مهاباد توسط عناصر گروهک تروریستی کومله به شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید شرحی است بر گفتوگوی بنیاد هابیلیان با برادر شهید عبدالله اناری مومنآبادی(علیجان اناری مومنآبادی):
«برادرم سرباز ژاندارمری در تهران بود. پس از مدتی خدمت در تهران، برای ادامه خدمتش به کردستان رفت و پس از یک ماه به مرخصی آمد. از شرایط ناامن کردستان میگفت؛ اینکه دائم با کوملهها درگیری دارند و همیشه، خطر کمین آنها وجود دارد.
برایم از خاطرات همرزمان شهیدش گفت؛ که چگونه قبل از عملیات همگی خوشحال بودند و التماس دعای شهادت داشتند. عبدالله میگفت: «باید انتقام خون همرزمانم را بگیرم.»
برای خداحافظی به خانه فامیلهایمان رفت. وقتی برایش شربت آوردند، گفت: «این شربت شهادت من است. من در کردستان شهید میشوم.» از آنجا به خانه آمد و از من خواست که ساعت مچیام را به او بدهم، من هم ساعت را به عبدالله دادم.
هفت روز بعد خبر شهادت برادرم را آوردند.
گردانی که برادرم نیز جزو آن بود، در جاده سردشت مهاباد در کمین کوملهها گرفتار شد. کومله تمامی اعضای آن گردان را به آتش کشید و به شهادت رساند.
بنیاد شهید خبر شهادت برادرم را به ما داد و جنازه عبدالله را 11 روز بعد به بردسیر آوردند. برای شناسایی به معراج شهدا رفتم. جنازهای که به شدت سوخته بود را به من نشان دادند. قابل شناسایی نبود. با دقت به جنازه نگاه کردم و متوجه ساعتی که در دست داشت، شدم. آن ساعت دقیقا همان ساعتی بود که در آخرین دیدار به برادرم دادم. از همان ساعت برادرم را شناسایی کردم و به خانواده خبر شهادت را رساندم.
مراسم تشییع با استقبال مردم در بردسیر انجام شد. عبدالله را در گلزار شهدای بردسیر به خاک سپردیم.»