سیزده آبان روزی مهم برای ملت ایران است. روزی که به فرمان امام خمینی(ره)، روز دانشآموز نام گرفت. این روز بزرگ، یادآور عظمت دانشآموزانی است که حماسهای جاوید و بزرگ خلق کردند.
پس از پیروزی انقلاباسلامیایران، دشمنان نظام برای رسیدن به اهداف شوم خود و براندازی نظامجمهوریاسلامی از هیچ تلاشی فروگذار نکردند و با تشکیل گروهکهای تروریستی، اقدامات تروریستی متعددی را علیه ملت ایران انجام دادند. از جمله میتوان به گروهکهای تروریستی مجاهدین خلق، جندالله، تندر و... اشاره نمود که مسبب شهادت جمعی از مردم بی گناه از جمله دانش آموزان در عملیات های تروریستی مختلف شدند.
آنچه در ادامه میخوانید شرحی است بر مصاحبه بنیاد هابیلیان(خانواده ۱۷۰۰۰شهید ترور) با خانواده چهار تن از شهدای دانشآموز ترور
شهیدان محمود و علیرضا آبیز
شهید محمود آبیز در سال۱۳۷۲ در زاهدان متولد شد. پدرش کارمند اداره پست و مادرش خانهدار بود. او فرزند سوم خانواده بود. زمانی که محمود آبیز به همراه برادر کوچکترش شهید علیرضا آبیز در تاریخ ۷خرداد۱۳۸۸ برای اقامه نماز به مسجد رفته بودند. در حادثه انفجار تروریستی مسجد علیبنابیطالب زاهدان به شهادت رسید. در زمان شهادت، شهید محمود آبیز دانشآموز مقطع دوم دبیرستان بود و برادر وی، شهید علیرضا آبیز نیز دانشآموز مقطع سوم دبستان بود.
مصاحبه با پدر دانشآموزان شهید محمود و علیرضا آبیز
«من کارمند اداره پست هستم و همسرم خانهدار است. حدود چهل سال است که ساکن زاهدان هستیم. خداوند پنج فرزند به ما هدیه داد، محمود سومین و علیرضا آخرین فرزندم بودند. محمود به قرآن علاقه زیادی داشت و مسائل قرآنی را بیشتر دنبال میکرد. علیرضا هم از محمود تبعیت می کرد و همیشه با هم بودند.
هر زمان برای نماز صبح بیدار میشدم، محمود مشغول آماده شدن برای رفتن به مسجد بود. او اوقات فراغتش را صرف حفظ قرآن میکرد. به یاد دارم روزی میخواست موضوع حفظ قرآنش را مطرح کند. به من گفت تاکنون چند جز قرآن را حفظ کرده است و قصد دارد حافظ کل قرآن شود. من هم از این موضوع استقبال کردم و به عنوان تشویق، اسمش را برای سفر حج نوشتم. محمود و علیرضا در ایام محرم به خصوص روزهای تاسوعا وعاشورا آرام و قرار نداشتند و از صبح زود آماده میشدند و جلوتر از بقیه، کفنپوش به سمت هیئتها میرفتند.
در تاریخ ۷خرداد۱۳۸۸ نذری داشتیم و گوسفندی را قربانی کرده بودیم. علیرضا و محمود مشغول توزیع گوشتهای نذری بودند. کارشان تا غروب طول کشید. نزدیک اذان مغرب هر دو وضو گرفتند و به سمت مسجد علیبنابیطالب رفتند. من هم با کمی تاخیر عازم مسجد شدم. زمانی که رسیدم انفجار اتفاق افتاده بود. نگران بودم و دنبال بچههایم میگشتم. آنچه در ذهنم متصور میشد صحنههای کربلا بود. بدن شهدا تکهتکه شده بود و در گوشه و کنار مسجد پراکنده بود.
زمانی که محمود و علیرضا را پیدا کردم پیکر بیجانشان کنار هم افتاده بود. هنگام انفجار بمب محمود که بزرگتر بود علیرضا را در آغوش گرفته بود. چشمان هر دو بسته بود و بدنشان گرم بود. انگار خواب بودند. علیرضای کوچکم و محمود نوجوانم در اوج مظلومیت و بیگناه به شهادت رسیدند.»
شهید علیرضا انتظامی
شهید علیرضا انتظامی در تاریخ ۲۵دی۱۳۷۶ در شیراز به دنیا آمد. علیرضا فرزند اول خانواده بود. او در تاریخ ۲۴فروردین۱۳۸۷ به همراه برادر خردسال خود، عرفان انتظامی بر اثر انفجار بمب توسط گروهک تروریستی تندر در حسینه سیدالشهدا شیراز به شهادت رسید. علیرضا انتظامی در زمان شهادت دانشآموز مقطع پنجم ابتدائی بود.
مصاحبه با پدر و مادر دانشآموز شهید علیرضا انتظامی
گفتوگو با مادر شهیدان عرفان و علیرضا: «در حادثه انفجار حسینه سیدالشهدا هر دو فرزندم، علیرضا و عرفان به شهادت رسیدند. علیرضا فرزند اولم بود و عرفان فرزند دوم بود. همین دو پسر را داشتیم که در راه انقلاب شهید شدند. علیرضا عاشق قرآن بود. جزء۳۰ را حفظ کرده بود. خیلی متین و مودب برخورد میکرد. علیرضا عاشق ائمه علیهمالسلام بود. یک سال برای زیارت به مشهد رفتیم. خستگی برای او معنا نداشت. هر زمان به حرم میرفتیم غسل زیارت میکرد و آماده میشد. زمانی که در حرم بودیم اصلا خستگی در چهره این پسر نمیدیدم. بین ائمه ارادت زیادی به امام حسین علیهالسلام داشت. مدتی بود بعد از اینکه از هیئت برمیگشت گریه میکرد و میگفت چرا اسم مرا حسین نگذاشتهاید؟
از سال۱۳۸۴ بود که با علیرضا به حسینه سیدالشهدا رفتیم. فقط ۶ماه با من آمد و بعد گفت من بزرگ شدهام، دیگر با پدرش در مراسم آقایان شرکت میکرد. سرانجام در ۲۴فروردین۱۳۸۷ علیرضا و عرفان عزیزم بر اثر انفجار بمب توسط گروهک تروریستی تندر در حسینه سیدالشهدا شیراز به شهادت رسیدند. عرفان و علیرضا همیشه با هم بودند و آخر با هم رفتند.
پدر شهید در ادامه صحبتها گفت: «هر زمان در حسینیه سیدالشهدا کنار هم مینشستیم بعد از اینکه به دعای آخر که، دعای شهادت بود میرسیدیم علیرضا و عرفان دستهایشان را به یکدیگر میدادند و دست مرا میگرفتند و آمین میگفتند. آمین علیرضا و عرفان مستجاب شد. همیشه برای هدایت و شهادتشان دعا میکردم؛ اما شهدای به این کوچکی لطف حضرت رقیه(س) بود.»
شهید عرفان کطری
شهید عرفان کطری در ۱۲فروردین۱۳۸۲ در چابهار به دنیا آمد. پدرش شغل آزاد داشت و مادرش خانهدار بود. این کودک بیگناه، سرانجام در روز تاسوعایحسینی ۱۳۸۹ در مراسم عزاداری سرور و سالار شهیدان به دست عاملان انتحاری به درجه رفیع شهادت نائل گردید. در زمان شهادت شهید عرفان کطری در مقطع دوم ابتدایی در دبستان ذوالنورین مشغول به تحصیل بود.
مصاحبه با پدر دانشآموز شهید عرفان کطری
«عرفان فرزند اول ما بود، بعد از او خدا چهار فرزند دیگر به ما داد. از همان کودکی روحیهای متفاوت داشت. با وجود سن کمی که داشت نسبت به مسائل مذهبی حساس بود. به یادگیری قرآن بسیار علاقهمند بود. به همراه پدر بزرگش در نماز جماعت شرکت میکرد. او بسیار آرام بود. در مدرسه هم شاگردی مودب درس خوان بود.
او با وجود سن کمی که داشت به فکر نیازمندان بود؛ در اقواممان خانوادهای وجود داشت که از لحاظ مالی وضعیت مناسبی نداشتند، عرفان همیشه از ما میخواست که به آنها کمک کنیم.بیست روز قبل شهادت عرفان ما سفری به مشهد داشتیم. در آنجا عکسی از او گرفتیم، مادر عرفان وقتی عکس را دید به عرفان گفت چقدر شبیه شهدا شدهای!
حال و هوایش تغییر کرده بود. شب قبل از شهادتش خیلی خوشحال بود. با خواهر و برادرش بازی میکرد، انگار میخواست جبران نبودنهایش را بکند. خیلی دیر خوابید و صبح زود هم بیدار شد.
چهارشنبه ۲۴آذر۱۳۸۹ روز تاسوعا حسینی بود. خودش را آماده شرکت در مراسم کرده بود. لباس سفیدی به تنش کرد. با هم از خانه خارج شدیم. او به همراه دوستش شهید احمد چاردیواری از من خداحافظی کردند و به سمت دستههای عزاداری رفتند. مدتی بعد صدای انفجار مهیبی آمد. من سراسیمه به سمت خانه دویدم و سراغ عرفان را از مادرش گرفتم. او گفت که هنوز به خانه نیامده است. به دلم افتاده بود که اتفاقی افتاده است. سریع خودم را به محل حادثه رساندم اما آنجا نبود. متوجه شدم که مجروحین را به بیمارستان امامعلی(ع) چابهار منتقل کردهاند. خودم را به آنجا رساندم. مشخصات عرفان را گفتم و از آنها سوال کردم کسی با این مشخصات هم اینجا هست؟ آنها جنازه بیجان عرفان را به من نشان دادند. وقتی پسرم را در این وضعیت دیدم دیگر متوجه چیزی نشدم حالم بسیار بد شد...
به بدن عرفان کوچکم چند ترکش خورده بود. یکی به قلبش و دیگری به مغزش اصابت کرده بود. منافقین خودفروخته، دشمنان اسلام هستند و باید به سزای عملشان برسند. آنها خون مردم بیگناه را ریختند و بسیاری از خانوادهها را داغدار کردند.»
شهید زینب کمایی
شهید زینب کمایی در ۸خرداد۱۳۴۶در شهر مقاوم آبادان به دنیا آمد. پدرش کارگر و مادرش خانهدار بود. او قبل از سن تکلیف نماز میخواند و روزه میگرفت. از همان سنین کودکی با توجه به تربیت آگاهانه مادرش حجاب اسلامی را انتخاب کرد. با شروع جنگ تحمیلی عراق زینب و خانوادهاش مجبور به ترک شهر آبادان شدند و به شاهینشهر اصفهان مهاجرت کردند. او پس از گذشت شش ماه از حضورش در شاهین شهر به علت فعالیتهای فرهنگی-انقلابی، توسط سازمان منافقین شناسایی شد و در شب ۱فروردین۱۳۶۱ در راه بازگشت از مسجد به خانه، توسط اعضای گروهک منافقین به شهادت رسید.
مصاحبه با خواهر دانشآموز شهید زینب کمایی
«زینب از همان کودکی نسبت به اطرافیانش روحیهای متفاوتی داشت. او قبل از سن تکلیف نمازش را میخواند و روزه میگرفت. زینب ارادت خاصی به خانم فاطمه زهرا(س) داشت و همیشه از ایشان سخن میگفت. او به خاطر علاقه زیاد به ائمه نام خود را از میترا به زینب تغییر داد و فقط هنگامی که او را زینب صدا میکردند پاسخ میداد. دوران قبل از انقلاب را به یادگیری قرآن و خودسازی خود مشغول بود. زینب علاقه زیادی به امام خمینی(ره) داشت و دیدگاههای حضرت امام تاثیر عمیقی در نوع نگاه زینب به زندگی و ادامه فعالیتهایش داشت.
با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، او با خرید گل و کتاب به دیدار مجروحین جنگ میرفت و با آنها مصاحبه میکرد. او هیچگاه نماز شبش را فراموش نمیکرد و همیشه در اتاقی تنها برای اینکه دیگران متوجه نشوند نماز میخواند. علاقه خاصی به گلزار شهدای اصفهان داشت و شبهای جمعه بر سر مزار شهدای گمنام میرفت. سرانجام در ۷مهر۱۳۶۱ خودش را برای رفتن به مسجد آماده کرد. قبل از رفتن به مسجد غسل شهادت کرده بود. در راه بازگشت از مسجد به خانه، اعضای گروهک منافقین او را ربوده و با گره زدن چادرش به دور گردنش او را خفه کرده و به شکل مظلومانهای به شهادت رساندند. گزارش پزشکی قانونی از معاینه جسد این شهید ۱۴ساله: «به علت ضعف جسمانی و جثه کوچک بر اثر اولین فشار وارده به قتل رسیده است.» در زمان شهادت زینب چهارده سال داشت و دانشآموز سال اول دبیرستان بود. میخواهم از منافقین بپرسم به کدامین گناه دختر ۱۴سالهای که هیچ مسئولیتی در نظام نداشت را به شهادت رساندید؟»