شهید باهنر دشمن اصلی افکار انحرافی بود

Ju

چند سال داشتید که پدرتان به شهادت رسید؟

پانزده سال.

 مهم‎ترین ویژگی‎هایی که از پدرتان به یاد دارید، کدامند؟

صبر و طمأنینه. سعه صدر و تحمل فوق‎العاده زیاد، همه اقوام و از جمله خواهر و برادرهای پدرم می‎گویند که هیچگاه عصبانیت ایشان را ندیده‎اند.

به نظر شما چه عواملی باعث می‎شوند که فرد واجد چنین ویژگی‎هایی گردد؟

تربیت خانوادگی، زندگی شخصی آرام و رفتار پدر و مادر. اصولاً کرمانی‎ها آدم‎های آرامی هستند.

تقوا و خلوص و کار برای خدا از دیگر عوامل است. انسانی که در پی کسب رضایت حق است، از نهیب هیچ‌کس برآشفته نمی‎شود و نشیب‎ و فرازهای زندگی او را از حالت تعادل خارج نمی‎سازد. دوستان پدرم نقل می‎کنند که او برای همه کارهایش پیشاپیش برنامه‎ریزی و فکر می‎کرد و لذا هیچ حادثه‎ای او را دستپاچه نمی‎کرد.

آیا در این مورد خاطره‎ای دارید؟

مرحوم رضا برقعی سال‎های سال در آموزش و پرورش و در تدوین کتاب‎های درسی با پدرم همکاری می‎کرد. در اواخر عمرش به سراغ ایشان رفتم. مرا که دید، سخت گریست و گفت: «من و پدرت 15 سال با هم در یک اتاق کار می‎کردیم و حتی یک بار هم پیش نیامد که عصبانی شود و یا برخوردی با هم داشته باشیم. من گاهی اوقات از شدت حلم او عصبانی می‎شدم. او بسیار کم حرف و صبور بود.»

خاطره دیگر مربوط به دوره وزارت ایشان می‎شود. در دوره پاکسازی‎ها، روزی پدرم در معیت چند تن از همکاران‎شان به وزارتخانه می‎روند. یکی از خانم‎هایی که پاکسازی شده بود، در حالی که حجاب درستی هم نداشته، پیش می‎آید و از پدرم می‎پرسد: «شما وزیر را می‎بینید؟» پدرم لبخندی می‎زند و می‎گوید: «بله، می‎بینم.» آن خانم حرف‎های تندی می‎زند و حتی فحاشی می‎کند و می‎گوید که او را بیهوده پاکسازی کرده‎اند.

دوستان پدرم می‎گویند هر چه به چهره او دقت کردیم، نشانی از تکدر و عصبانیت ندیدیم. جالب این بود که هر چه خانم تندی بیشتری می‎کرد، لبخند شهید باهنر عمیق‏تر و آرامش چهره‎اش بیشتر می‎شد. وقتی که خانم حرف‎هایش را زد، پدرم گفت: «وزیری که می‎گویید من هستم. طبیعی است که در این غربال ‎کردن‎ها، گاهی خالص و ناخالص در هم آمیخته می‎شوند. من رسیدگی می‎کنم و اگر حقی از شما تضییع شده باشد، آن را باز می‎گردانم.» آن خانم عذرخواهی کرد و بسیار شرمنده شد.

خاطره سوم من به زمانی مربوط می‎شود که جلسه شورای انقلاب در منزل ما تشکیل شده بود. پدرم عادت داشت که هیچ تلفنی را بی‎پاسخ نمی‎گذاشت. در فاصله جلسه، تلفن زنگ زد و پدرم را خواستند. پدر بیرون آمد و به تلفن جواب داد. من در اتاق بیرونی قدم می‎‎زدم که بعد از مدتی دیدم شهید مطهری برآشفته و عصبانی بیرون آمد و گفت: «می‎شود برای چند لحظه ملاحظه کسانی را که تلفن می‎زنند نکنید و بیایید به کارمان برسیم؟»

از پرکاری شهید باهنر بسیار گفته‎اند، آیا شما چیزی به یاد دارید؟

پدر چه قبل و چه بعد از انقلاب به شدت کار می‎کرد. ایشان جمله معروفی داشت و همیشه می‎گفت: «من هرگز خستگی را ملاقات نخواهم کرد.»

به اعتقاد بسیاری از صاحب‎نظران کتب درسی، کتاب‎های تعلیمات دینی پس از انقلاب جذابیت و تأثیر کتاب‎هایی را که شهید باهنر و دیگران با وجود فشارهای جانکاه رژیم ستم‎شاهی نوشتند، ندارد. شما علت را در چه می‎بینید؟

پدر من همراه با شهید دکتر بهشتی و مرحوم رضا برقعی، چندین سال برای نگارش آن کتاب‎ها زحمت کشیدند. البته محتوای آن کتاب‎ها متناسب با شرایط پیش از انقلاب بود و پدرم اعتقاد داشت که باید کتاب‎ها را متناسب با وضعیت پس از انقلاب نوشت و پاسخ نسل جدید را داد.

با توجه به پیشرفت‎های شگفت‎آور علمی و دسترسی آسان به اطلاعات و علوم، ظاهراً دانشمند شدن کار چندان دشواری نیست. با این همه اطلاعات گسترده در زمینه‎های مختلف، مشکل در کجاست؟ چرا از رضایت و شادمانی امثال پدر شما در ما اثری نیست؟

عرض کردم که این برمی‎گردد به هدفی که ما از انجام کاری در ذهن داریم. وقتی هدف رضایت خداوند و خدمت خالصانه به مخلوقات او باشد، شادمانی را در پی دارد. مادرم می‎گفت: «در تمام طول زندگی‎ام مردی به خوشخلقی پدرتان ندیده‌‎ام. ایشان ساعت 11 شب هم که به خانه می‎آمد، کوله‎بار خستگی و کار را پشت در خانه به زمین می‎گذاشت و می‎آمد و با خوشرویی می‎گفت بیایید برایتان تعریف کنم که چه خبر است.»

آیا از موضوعاتی هم که اسباب نگرانی شما را فراهم می‎کرد، صحبت می‎کردند؟

خیر، ایشان فقط از موضوعاتی حرف می‎زدند که در آن نکته‎ای و آموزشی بود و پیوسته در پی آن بودند که ببینند برای حل مشکلات چه می‎توان کرد.

آیا جرأت و جسارت بیان عقیده را در فرزندان ایجاد می‎کردند؟

بله، شیوه و لحن صمیمی ایشان به ما جرأت می‎داد، در عین حال که حریم‎ها را حفظ می‎کنیم، بسیار راحت حرف‎هایمان را بزنیم.

پدرتان فرصت تفریح هم داشتند؟

پدرم علاقه زیادی به طبیعت داشتند و دلشان می‎خواست که ما را به جایی که مناسب می‎دانستند، ببرند. منتها متأسفانه در آن هنگام تفریحگاه‎های سالم زیاد نبودند. برای همین ایشان در تنکابن و در دل کوه، آن سوی جنگل‎های دو هزار زمینی خریدند و به فکر بودند که در آنجا ساختمان کوچکی بسازند و موقع تعطیلات خانواده را ببرند که به انقلاب خورد و کار متوقف شد.

از برخورد پدرتان با مخالفان سیاسی چیزی به یاد دارید؟

قبل از انقلاب، پدرم در آموزش و پرورش با یکی از کمونیست‎های مشهور، با یکی از سرشناس‎های آنها صمیمی شده بود و حتی با او رفت‌وآمد هم می‎کرد. بسیاری از نزدیکان پدرم به ایشان اعتراض می‎کردند که این کارها از شما بعید است. پدرم می‎گفت اگر قرار است کاری بکنم باید در مورد این افراد انجام بدهم که هم خودشان به اسلام ضربه‎های اصلی را می‎زنند و هم به دلیل تأثیری که روی نسل جوان دارند، آنها را به انحراف می‎کشانند.

ظاهراً پدر شما مثل شهید بهشتی، از دوستان مشفق زیاد حرف می‎شنیدند.

هر کس که بخواهد کار بنیادی، اساسی و اصولی انجام بدهد، حرف می‎شنود. مسئله این است که حرف‎‌ها در اعتقادات انسان تزلزل ایجاد نکند. پدرم با سعه صدر بالایی که داشت با همه گروه‎ها، از جمله جبهه ملی‎ها، نهضت آزادی‎ها، هیئت مؤتلفه‎ها، مجاهدین خلق و امثالهم جلسه و صحبت داشت و می‎گفت این‌ها مجموعه‎ای هستند که علیه رژیم فعالیت می‎کنند، بنابراین دست کم در این نقطه، اشتراک داریم و باید بر اساس همان هم حرکت کنیم. جالب اینجاست که پدر به سراغ آن‌ها نمی‎رفتند، بلکه به دلیل سلوک خاص ایشان آن‌ها بودند که مشتاقانه می‎آمدند و می‎خواستند جلسه بگذارند.

ظاهراً این رفتار پدرتان بنی‎صدر را هم خیلی آزار می‎داد.

بله، او می‎گفت مشکل اصلی من با کسانی نیست که سر و صدا می‎کنند، بلکه با کسانی امثال باهنر است که ساکت می‎نشینند و دقیق گوش می‎دهند و آن جایی که گمان می‎کنی خلع سلاح شده است، چنان موشکی به هدف می‎زند که انسان را از همه چیز ساقط می‎کند.

دشمنان اصلی افکار انحرافی، اتفاقاً عالمان صبور و باهوش و دقیق هستند و دشمن این را خیلی بهتر از ما می‎داند.

بله و به همین دلیل هم دست روی امثال شهید بهشتی، شهید مطهری و پدرم می‎گذارد.

آن شهید باهنری که می‎شناسم، دغدغه اصلی‎‌اش سرنوشت و تفکر نسل جوان بود. انقلابی که پیش آمد، حاصل شکیبایی، پشتکار، تحمل، دانش‌اندوزی و ایمان امثال پدرم بود. با توجه به این که جوان‎ها طینت پاکی دارند، اگر بخواهیم سرمایه‎گذاری حقیقی بکنیم، باید متوجه آن‌ها باشیم و ببینیم شهدای ما چگونه زندگی کردند که در عمر کوتاه خود به چنان تربیتی دست یافتند.

به جای تقدیر و بزرگداشت‎های تشریفاتی و توخالی، باید با شیوه‎های دقیق، منطقی و عالمانه از این شهدا الگو سازی کنیم. نسل جوان جز با الگو مقبول و عالمانه و مخصوصاً مطلوب، نمی‎تواند راه خود را به درستی بیابد. احتمالاً یکی از علت‎ها این است که مؤلفین این کتاب‎ها به زبان و شخصیت نوجوان و جوان در حدی که شهید باهنر، شهید بهشتی و مرحوم برقعی آشنایی داشتند، آگاه نبودند.  

من همین قدر می‎دانم که پدرم حتی برای دوره پیش از دبستان هم در حد توان ذهنی کودک و به زبان او متون دینی تهیه کرده بود که البته چاپ نشده است. ایشان از سطح پیش‌دبستانی تا دانشگاه این مطالب را نوشته بودند.

شما خودتان پاسخ سؤال مرا دادید. آگاهی دقیق به مفاهیم دینی از یک سو و قدرت علمی و ادبی برای تشخیص مناسب مخاطب، رمز این موفقیت بوده که در هر سه بزرگوار مؤلف کتاب‎های تعلیمات دینی وجود داشته است.

بله، آن‌ها مبانی اسلام را بسیار عمیق و دقیق می‎دانستند. با مفاهیم قرآنی و کلام معصومین مأنوس بودند و هر سه در مقاطع مختلف، آموزگار و استاد بودند و زبان مخاطب را می‎دانستند.

 از شهید بهشتی گفتید. نظم بی‎نظیر ایشان نکته‎‎ای است که همگان بر آن متفق‎القولند. آیا پدر شما هم از چنین نظمی برخوردار بودند؟

پدرم چه از لحاظ ظاهر، چه برنامه‎ریزی کاری و چه مسائل دیگر برنامه‎ریزی و نظم داشتن؛ اما نظم شهید بهشتی نوعی نظم آهنین و در جامعه ما غیر متعارف بود. شما این نظم را در میان انسان‎های مسئول و عالم و محقق غرب، به شکلی کاملاً طبیعی می‎پذیرید؛ ولی در جامعه ما چنین انضباطی درست تلقی نمی‎شود؛ لیکن شهید بهشتی به رغم آن که بسیاری از نظم ایشان یکه می‎خوردند و حتی گلایه می‎کردند، لحظه‎ای اجازه نمی‎داد که کسی وقفه‎ای در برنامه‎های ایشان ایجاد کند.

 

 

 


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31