دغدغه هایی برای آزادی ( 2 )

Askary

اردوگاه اشرف روزهای سختی را می گذراند . همه کلافه اند . همه سردرگم و بلاتکلیف هستند . کسی نمی داند باید چه کاری انجام دهد و کسی نمی داند تا کی باید در حصارفیزیکی اردوگاه اشرف و حصار اندیشه های واپس گرایانه ی رجوی روزگار بگذراند. قطعا بیشتر افرادی که در اشرف هستند از حضور در آنجا پشیمانند. آنهایی هم که فرمانده هستند دل خود را به وعده و وعیدهای رجوی و آینده ی ایران و پست و مقامی که قرار است بعد از رویای پیروزی بر "رژیم آخوندی " به آنها داده شود خوش کرده اند .

جایی که در زبان منافقین " شهر اشرف !" نامیده می شود به قلعه ای مخوف بیشتر شبیه است تا شهر! . غیر از نقشه ی جغرافیایی عراق و استان دیاله و شهر خالص عراق که در آنجا شهری به نام " شهر اشرف! " ثبت نشده است ، در آینده نیز قطعا هیچ گاه این اردوگاه محصور و وامانده از همه جا ، از نظر مردم عراق و دنیا به عنوان یک شهر ثبت و ضبط نخواهد شد . بهار و تابستان و پاییز و زمستان آنجا برای همه ی آنهایی که به زعم خود به هوای مبارزه به آنجا آمده اند یک حال و هوا دارد،حال و هوای غم و اندوه . همه می دانیم که دردین اسلام خانواده به عنوان مظهر نشاط و پایداری و تعالی عنوان شده است اما در " شهر اشرف " خانواده ها باید از هم بپاشند تا واژه ی پوچ " عشق به رهبری " معنا بیابد . کودکان باید از خانواده ها جدا شوند تا بی هویتی گسترش یابد . اشرف به سمبلی از دروغ و تظاهر و شکنجه و بی هویتی تبدیل شده است . اما هنوز کسانی در این اردوگاه هستد که تیغ جلادان اشرف را قبول می کنند تا راه آزادی را در پیش گیرند . آنها که قصد رفتن دارند بسیارند . برخی همت بلند دارند و خود آغاز راهِ رفتن را انتخاب می کنند ، برخی باهمت افراد دیگر که قصد رفتن دارند پای در راه می گذارند و برخی نیز با امید تلاش هایی خارج از سیم خاردارهای اشرف زندگی می کنند . همه ی آنها که اراده به رفتن می کنند زمانی حاضر به خدمتگزاری به سازمان تا حد اعلای آن بودند . اصغر فرزین یکی از آنهاست که می گوید : " بعد از این همه سال که در سازمان شبانه روز کار کردم ، وقتی می خواستم از آنها جدا شوم نگذاشتند هیچ وسیله ای رابا خودم ببرم و حتی کتم رانیز از تنم در آوردند و مرا مزدور و خائن و نفوذی نامیدند و اگر آمریکایی ها حضور نداشتند چه بسا برخورد فیزیکی هم می کردند . " عجیب است در دنیایی که امروزه آزادی بیان یکی از اصول مسلم آن به حساب می آید و تعامل میان گروه ها و کشورها در حد اعلای آن مشاهده می شود . ، باید بعد از سالها خدمت به فرقه ی خطرناک رجوی ، هنگام جدا شدن بهای رفتن را هم پرداخت . سالها خدمت بدون جیره و مواجب و بازنشستگی به اسم مبارزه فنا شود و کتک نخوردن در هنگام جدایی شانس فرض شود . کتک و تحقیر و گرفتن اعتراف و اقرار به زور همیشه جزیی از برنامه های سازمان مجاهدین خلق در برابر جداشده ها بوده است . در این مورد لطف باند رجوی شامل حال خیلی ها شده است که غلامرضا صادقی یکی از آنها است : " در زمانی که در سازمان اعلام جدایی کردم وقتی فشارهای روانی بر من کارساز نشد به برخورد فیزیکی روی آوردند که در نتیجه انگشت دست مرا شکستند . " و این شیوه بر خلاف آنچه در "سیمای آزادی! " ذکر می شود متداول ترین روش سازمان رجوی در مقابل جدا شده ها می باشد . اصولا رجوی برای نگاه داشتن نیروها و مجاب کردن آنها هر گاه که به بن بست می رسید ( مثل همیشه ) از چاکران و مریدان خود می خواهد به سراغ منتقدین و معترضین بروند و حقشان را کف دستشان بگذارند . شکنجه ، زندان و ترور نیز ابزار و توصیه های رجوی به چماغ دارانش است . سرگذشت علی بیگلری برای جدایی از فرقه البته سخت تر از موارد قبلی است : " مرا تنها به خاطر اینکه خواهان جدایی بودم زندانی و شکنجه کردند و بعد هم ادامه کار رابه دستگاه امنیتی عراق سپردند. در داخل زندان یک بار به علت فشارهای شدید روحی دست به خود کشی زدم که جان سالم به در بردم . " در گذشته کسانی که به باند رجوی می پیوستند در کوتاه مدت خود را گرفتار چنگال اختاپوسی مسعود رجوی می دیدند که همچون زالو برای ادامه ی حیات خود خون طرفدان فریب خورده را می مکد . اسماعیل هوشیار یکی از این افراد است . او به عنوان پناهنده در سوئیس زندگی آرامی را سپری می کرد اما وعده های دلفریب سازمان منافقین خلق باعث شد تا او زندگی بی دغدغه ی خود را رها کند و برای مبارزه با باد و هوا ! راهی جهنم اشرف شود . او می گوید : " وقتی یک رزمنده ی قدیمی قصد جدا شدن راداشت او را در محلی که 400 نفر حضور داشتند قرار می دادند و همه ی آن افراد می بایست به بدترین وضع ممکن به او فحاشی می کردند و به روی او تف می انداختند . " وقتی اسماعیل برای جدا شدن تلاش می کرد به او گفتند تو رابه اروپا می فرستیم اما به جای اروپا 11 ماه حبس انفرادی راتحمل کرد . اما چرا این فرقه برای دیدار خانواده ها از فرزندان و خویشان خود در اشرف تا حد جنون و دیوانه وار از خود واکنش های هیستریک نشان می دهد . دیدار پدر و مادر و برادر و خواهر از بستگان خود آنها بعد از سالها ، باید با اشتیاق زایدالوصفی درانسان همراه باشد . اما شستشوی مغزی و فرقه محوری آن قدر در اردوگاه اشرف چمبره زده که باعث می شود خانواده ها از برخوردهای عزیزانشان هنگام دیدار با آنها حیرت زده شوند . چرا باید دیدار بتول سلطانی و اکبر مرادی با برادرش حسین مرادی به جای خاطره ی خوش دیدار این دو منجر به شکایت از فرقه ی رجوی و حسین مرادی به دادگاه های عراق شود ؟ آن هم به جرم ایراد ضرب و جرح بتول سلطانی توسط همسر سابق خود حسین مرادی . چرا هنگام دیدار رضا اکبری نسب با برادرش مرتضی اکبری نسب ، او باید مورد بدترین هتاکی ها ، دشنام ها و الفاظ رکیک واقع شود ؟ گناه اشتیاق دیدار برادر چیست ؟ چرا وقتی علیرضا بشیری و دخترش نوشین بشیری از راه دور برای دیدار مادر نوشین عازم اشرف می شوند مادر نوشین – راضیه خبازان – باید عاطفه و مهر مادری را فراموش کند و با بدترین جملات از آنها پذیرایی کند ؟ چه کسی است که باور کند راضیه خبازان، عاطفه و مهر مادری را فدای فرقه ی رجوی کرده است ؟ سمیه محمدی تا چه حد باید شستشوی مغزی داده شده باشد که تلاش پدر رابرای آزادی خود مزدوری و جاسوسی تلقی کند . آیا اگر سمیه و بقیه ی افرادی که برخوردهایی از این دست دارند در فضایی آزاد و دور ازاختناق لب به سخن می گشودند باز هم چنین می گفتند و چنین می کردند ؟ قطعا همه ی این افراد یاد شده در تنهایی خویش به رفتار خود تاسف می خورند زیرا مسلما حسین مرادی و مرتضا اکبری نسب و راضیه خبازان و سمیه محمدی و افرادی از این دست هنوز انسان هستند و مطمئنا این فرقه نمی تواند روزگار وصل را از آنها بگیرد . کافی است حرف های تعداد زیای از جدا شده ها را قبل و بعد از جدایی از فرقه ی رجوی مورد مقایسه قرار داد تا ابعاد این واقعیت بیش از پیش آشکارشود و معلوم شود سخن گفتن در دنیای فارغ از فرقه با سخن گفتن در دل فرقه تا چه اندازه تفاوت دارد . آشکار است که اوضاع در حال تغییر است . تلاش ها از بیرون برای آزادی اسیران فرقه ی رجوی روز به روز بیشتر و بیشتر می شود . آزادی در دو قدمی حصارهای اشرف قرار دارد و مطمئنا این انتظار دیر زمانی نخواهد پایید . البته با افزایش امید به آزادی یقینا فشارهای موجود در اشرف نیز بیشتر می شود ، تهمتها و انگ ها پر رنگ تر می شود ، شستشوی مغزی و حتی شکنجه نیز درراه خواهد بود . اما همه ی این موارد را می توان با امید به آزادی و تابیده شدن خورشید، به سر کرد . آن روز دور نخواهد بود .


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31