در انتظار رؤيت خورشيد(3)

Shahid Gelyan

بهتر آن باشد كه سر دلبران ، گفته آيد در حديث ديگران

الف) حسين فرزند انقلاب و محو امام بود

بلبل از فيض گل آموخت سخن ورنه نبود

اين همه قول و غزل تعبيه در منقارش

وصف حسين را از ارتباط و اعتقادش به امام و انقلاب بايد آغاز كرد . او به راستي كه فرزند انقلاب بود و محو امام . بر حفظ انقلاب اصرار داشت و در همين راستا بود كه با همت چند تن از برادران ، تشكيل سپاه در شيروان را با مسئولين در ميان گذاشت كه پس از آن شوراي فرماندهي سپاه تعيين شد و شروع به كار نمود ، در حل موضوع رخنه عناصر ناسالم و التقاطي در سپاه شيروان نقش عمده داشت و مسئله را با كمك امام جمعه و ساير مسئولين حل نمود .

آري در انقلاب اسلامي چهره هايي ديده مي شوند كه با وجود همه زمينه ها ، آنگونه خدمت به انقلاب را بر مي گزينند كه با مايه گذاشتن از خويش و فدا كردن همه چيزشان و تمامي استعدادها و نبوغشان همراه است ، حسين مصداق بارز اين عده بود .

او بي هيچ ادعائي خود را وقف انقلاب كرده و كار و خدمت به نهضت اسلامي را بالاتر از هر قيد و شرطي پذيرفته بود . تلاش شبانه روزي او در سنگر مبارزه با نفاق همگان را به تحير وا داشته بود ، حتي در آغاز فعاليت گروهك ها براي بر ملا شدن نيت هاي شوم آنان به برگزاري مناظرات آزاد در مسجد جامع شيروان اقدام نمود .

آنچنان به انقلاب عشق مي ورزيد كه براي او زمان و مكان و نوع كار مفهومي نداشت ، آنچنان كه بارها در جواب اين سؤ‌ال كه تا كي مي تواني اينگونه صبح تا شب و بدون وقفه كار كني ؟ و او هميشه پاسخش اين بود كه :‌ " تا وقتي كه لازم باشد ."

و همين عشق و علاقه بود كه او را به سنگر زندان و جبهه مبارزه با نفاق و كفر ِگروهكي كه كمتر كسي به راحتي آن را مي پذيرد ، سوق داده بود و نتيجه كار و تلاش پيگير و شبانه روزي او بود كه زندان گروهكي مشهد به بهترين كانون جذب و هدايت جوانان فريب خورده گروهك ها تبديل و در سطح كشور نمونه شده بود .

 

نكته قابل توجه اين است كه اين همه تلاش و ايثار را اخلاص و صداقت حسين ، رنگ و بوي خاصي بخشيده بود . اين دو صفت بارز آنچنان در وجود حسين درخشندگي داشت كه دوستان را شيفته و دشمنان را تسليم كرده بود . حتي كساني كه با حسين دشمني اعتقادي و سياسي داشتند ، وقتي كه از قلب سخن مي گفتند ، از حسين به احترام ياد مي كردند و او را آدم صادق و راسخ در اعتقادش مي دانستند .

سادگي و پاكي حسين از ديگر ويژگي هايي بود كه او را در كارش و به ويژه در برخورد با دوستان ممتاز مي كرد . آن قدر ساده و متواضع بود كه هر كس در برخوردهاي اول او را يك آدم معمولي مي انگاشت و شايد به آن همه عظمت و تدبير پي نمي برد و به خاطر همين روح زلال و چنين حقيقت بيني كه در او مي درخشيد بود كه حرف حق را از هر كسي مي پذيرفت .

 

در پذيرش حق توجهي به شخصيت اجتماعي و فردي خود نداشت و يا اين كه طرف مقابل كيست و در چه حدي است . روح پاك و تقواي بالايي كه سراسر وجودش را فرا گرفتته بود در تمامي پرتگاه ها و لغزشگاه هايي كه در محيط كار او كم نبود ، او را چون كوهي استوار و خلل ناپذير نمايانده و اين بعد از شخصيت ، او را در جمع دوستان از محبوبيت بالايي برخوردار كرده بود .

از ويژگي هاي ديگر اين شهيد عزيز مي توان از توكل و اعتماد او به مبداء لايزال اقدس احديت و ائمه اطهار اسلام نام برد . چهره گشاده و سعه صدر او در برخورد با مشكلات و معضلات حكايت از اين ويژگي مهم مي نمود . كمتر شده بود كه كسي او را شاكي و خسته از كار و مشكلات ببيند و يا اين كه در او تزلزلي در ادامه كار و راهش مشاهده نمايد . اين بعد از شخصيت وي را به درستي در تنگناها و فشارهاي مختلفي كه بر وي وارد مي شد مي توان درك كرد .

 

بسيار مي شد كه او را بعد از يك روز پر ماجرا و سراسر مشكلات در اواخر شب در حالي كه شايد آثار خستگي بر جسم او كاملاً مشاهده مي شد ، از اراده محكم و عزم استوار او بر ادامه تلاش و فعاليت ، هر انساني را به تعجب وا مي داشت و تازه در اين ساعات شب زمان فكر و برنامه ريزي و جمع بندي فرا مي رسيد .

و در يك جمله بايد گفت كه مشكلات و فشارها در برابر توكل و اتكاء حسين به خداوند زانو زده و از او يك انسان با پشتكار و پيگيري ساخته بودند كه شايد كمتر ديده شده باشد كه كاري را به دليل سختي و مشكلاتش شروع نكند و يا ناتمام بگذارد . بارها اين جمله از او شنيده شده بود كه "‌ كار بزرگ و اساسي ، مشكلات بزرگ هم به دنبال دارد و بنابراين توكل و پشتكار بزرگ هم مي طلبد ."

صفا و صميميت حسين كه از ايمان و تقواي او ناشي مي شد آنچنان دوستان را مجذوب او كرده بود كه شايد بتوان گفت كه مصاحبت و ديدار او را براي خود يك توفيق مي دانستند و اين ويژگي از او يك چهره دوست داشتني ساخته بود و ديده نشده بود كه احدي از دوستان و نزديكان از برخورد با وي رنجشي و يا كدورتي داشته باشند .

 

و باز همين ويژگي ها بود كه عناصر و بچه هاي گروهك ها را نيز سخت شيفته او كرده و خارج از مسائل سياسي و اعتقادي به وي علاقه خاصي داشتند و كساني كه به اشتباه خود پي برده و نادم شده بودند او را يك دوست و مربي دلسوز خود به حساب مي آورند .

و با وجود همه ويژگي هاي ذكر شده كه هر يك به نوبه خود از جايگاه و مرتبه خاصي برخوردار مي باشند شايد بتوان گفت كه عظمت حسين در اين بود كه همه را در خدمت يك انسان فكور و مدير و مدبر به كار گرفته بود .

وقتي از اين زاويه به شخصيت اين شهيد عزيز مي نگريم ابعاد تازه اي را در برابر خود مي بينيم ، يك انسان ساده ، صميمي ، متواضع ، متقي ، پركار ، متكي ، پاك و در عين حال مدير و برنامه ريز ، دقيق و آينده نگر ، ژرف انديش ، قاطع و مسلط به زواياي كار .....

در راستاي همين خصوصيات بود كه از سوي افراد متعهد و روحانيون و امام جمعه شيروان از وي درخواست گرديد كه در شيروان بماند و مسئوليت هايي از قبيل فرماندهي سپاه ، آموزش و پرورش را عهده دار شود .

 

در برخورد با هر كاري ولو جزئي ، از قبل با برنامه اي مدون و حساب شده وارد مي شد و در طول كار نيز با تدبير و درايت خاصي آن را به اتمام مي رساند ، با هر كسي بر اساس نوع كار و سطح فكر و توان و ظرفيت وي برخورد و او را هدايت مي كرد . آن قدر ژرف بين و عمق نگر بود كه به تمام زواياي كار و مسئوليت خود اشراف و نظارت داشت .

مشكلات و معضلات خود و ديگران را در برخورد با كار آنچنان با با سر انگشت تدبير حل و فصل مي كرد كه انسان را به تعجب وا مي داشت ، كمتر شده بود كه هجوم كار و فشارهاي مختلف او را از فكر كردن و عمق نگري باز دارد .

كساني كه با حسين كار مي كردند او را به حق يك مدير لايق و شايسته براي خود مي دانستند ، براي هر كس و كاري وقتي مشخص و برخوردي مناسب را انتخاب مي كرد و به همين دليل با وجود وسعت و سنگيني مسئوليت وي ، كمتر مي شد كه مسئله اي از ديد وي مخفي بماند و يا اين كه بدون تدبير با آن برخورد كند .

 

از ديگر ويژگي هاي بارز اين شهيد درك عميق وي از مسائل سياسي اجتماعي و اعتقادي بود و شايد همين عامل وي را به كار و مبارزه با نفاق و منافقين كشاند . او مبارزه با گروهك هاي الحادي و التقاطي و ارشاد و هدايت فريب خوردگان را به عنوان يك كار و شغل ، بلكه چكيده اي از اعتقاد و ايمان به اسلام و ولايت فقيه مي دانست .

بارها مي گفت "‌ خطر التقاط و نفاق براي انقلاب و اسلام از خطر آمريكا كمتر نيست " ، از اين رو با مسلح بودن به چنين بينشي بود كه با وجود امكانات و مسئوليت هايي كه به وي پيشنهاد مي شد اين سنگر را برگزيد و عليرغم اين كه خستگي مفرطي سراسر وجودش را فرا گرفته بود ، او همچنان به تلاش بي وقفه خود در اين مسير مقدس ادامه مي داد و هر از چند گاهي با حضور در جبهه و بهره وري از فضاي عطر آگين ميدان هاي نبرد اين خستگي را اندكي التيام مي بخشيد .

 

پيكار او در اين سنگر حساس و اصولي كه آثار سازنده آن به خوبي گوياي اين حقيقت است تا بدانجا رفت كه جان عزيز خويش را نيز به عنوان شاهدي بر اهميت مبارزه ، قرباني كرد . شهادت حسين را به حق بايستي يك شهادت در همه ابعاد دانست ، شهادتي بر اصالت و حقانيت وي و راهي كه برگزيده بود .

شهادتي بر جنايت و خباثت و دنائت و رذالت كشندگان وي كه همانا شب پويان سيه روزي هستند كه التقاط به عنوان يك تفكر انحرافي در اسلام را به خدمت زورمداران و استكبار جهاني و رژيم صهيونيستي عراق و دشمنان قسم خورده اين امت گرفته اند.

 

و از همه مهمتر شهادتي است به اهميت راه و حساسيت اين مسير كه چون مولا و آقايش علي (ع) قرباني مسلمان نماياني شد كه با دوري از محور اسلام يعني ولايت به دنبال راه نجات مي گشتند . او با شهادت خويش اين پيام را بر جاي گذاشت كه : " خط انقلاب و اسلام جز با حفظ اصالت آن و دفع انحراف ميسر نيست ."

 

ب) قامت بلند قانع در بلنداي جبهه

دانشجويي شهيد حسين قانع گليان افتخار جمع دانش و چراغي پر فروز بر فرا راه همه دانش پژوهان و دانشجويان بود كه در مسير زندگي خويش با اعتقاد به حقانيت مكتب رهايي بخش اسلام و پيروي از ولايت فقيه با امام خويش پيمان بسته اند تا جاري شدن همه احكام اسلام آرام نگيرند و در سنگر تعهد و تقوي ، با هدايت علم و ايمان در راه خدا جهاد كنند تا سرانجام مجاهدت ها ، وصال به جمال محبوب و ديدار معشوق را بر ايشان فراهم سازد .

قانع سراپا محو كلام امام خويش و مطيع دستورات خدا بود ، تفكر و انديشه او ماحصل يك فرهنگ غني و ريشه دار در اعمال فطرت انسان ها و علم و تقواي زاهدانه اش نمايانگر عرفان و معرفتش به حق تعالي بود و بدينسان دست پروده مكتب و در يك كلام انسان مكتبي . بارها تا مرز شهادت شتافت و با شهادت زيست ، در آغوش شاهدان پرورش يافت و هماره همراه و همگام شهيدان بود .

 

اما ذكر چند لحظه با او و به ياد او ‌:

 

غروب دلتنگ يك روز زمستاني ، سخن از رفتن به جبهه بود و حسين در انتظار دريافت لباس رزم ، بر ديوار پادگان بسيج تكيه داشت و قامت رعنايش شمع وجود يك محفل ملكوتي گرديده بود كه دور تا دورش را انبوه دانشجويان رزمنده فرا گرفته و گوش دل به سخنان شيوايش سپرده بودند ، او از جبهه مي گفت و از دانشگاه ، از رسالت دانشجو و ادامه جنگ و من غرق تماشاي وجودش ، با هر كلام تازه اش به اندازه وسع ادراك خويش كمال و معرفت وي را لمس مي كردم .

صبح روز بعد كه قرار بر اعزام بود او را همراه دانشجويي ديدم كه از چهره وي همان خوانده مي شد كه رخسار مظلوم حسين نقش بسته بود ، پسري مؤدب با لباس ساده و اندامي لاغر ، كه هر نگاهش مظهري از متانت طبع و رياضت نفس و عزت روح بلندش بود .

او هم متعهدي وارسته و مجاهدي مخلص از خيل دانشجويان خط امام بود ، و او شهيد محمد مهدي تهراني بود كه همراه حسين و همپاي او گام بر مي داشت ، هر كس شهيد قانع و شهيد تهراني را از نزديك ديده باشد به نارسايي قلم در وصف اين لحظات اعتراف خواهد كرد .

در شهر مريوان :

اولين شب بعد از سازماندهي رزمندگان ، شهيد قانع و شهيد تهراني رسالت انقلابي خويش را انجام داده و يك گردهمايي از دانشجويان رزمنده در اتاق اقامت خويش ايجاد كردند و در پرتو وجود برادر اسير مجيد رياحي ، محفلي مملو از معنويت فراهم آمد و اولين كسي كه لب به سخن گشود شهيد قانع بود .

همه ساكت و در انتظار كلامي كه از دل بر آيد و منزلي به جز دل نشناسد ، باز سخن از جبهه بود و دانشگاه و اين بار نه دانشگاه محصور در افكار و افراد معدود ، كه سخن از دانشگاهي به گستردگي همه عالم ، برنامه ريزي متنوع براي بهتر استفاده كردن از اوقات پيشنهاد اول شهيد قانع بود و به دنبال آن تشكيل محافل مذهبي ، كلاس هاي عقيدتي و نظامي .

 

يك روز هنگام ظهر شهيد قانع دانشجويان را فرا خواند و دسته جمعي به پارك شهر مريوان رفتيم ، در آن جمع عزيزاني همچون شهيد تهراني ، شهيد زنده دل ، شهيد مسرور خوان ، برادر اسير محمد قديمي ، برادر مفقود الاثر محمد رضا براتي و تني چند از برادران دانشجو شركت داشتند .

از شهيد قانع پرسيدم چرا برادران را جمع كرده ايد ؟ در جواب گفت : " مثل اين كه مدت اقامت ما در مريوان به پايان رسيده است و احتمال دارد عملياتي آغاز شود ، خواستم گفت و شنودي دوستانه داشته باشيم و چند عكس دسته جمعي به يادگار بماند ." و قضيه ثبت چند تصوير بود كه همان طور شد و در بازگشت از عمليات بسياري از عزيزان عاشقانه عروج كرده بودند .

 

هرگز آن لحظه از يادم نمي رود كه جلو سنگرها مخفي شده در دل كوه ، قامت رعناي شهيد قانع به بلندي ابديت ايستاده بود در حالي كه لباس رزم بر تن داشت با نگاهي پر معنا مرا تعقيب مي كرد ، با زباني شكسته چند كلامي به او گفتم ، من را به داخل سنگر راهنمايي كرد و با عجله به راه افتاد .

 


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31