ترور؛ واژهاي آشنا براي همه كساني است كه زيستن در جهان مدرن را تجربه ميكنند. جهاني كه همپايه پيشرفتهاي فرهنگي و تكنولوژيكي، مصائبي همچون شيوههاي نوين آدمكشي و تجاوز به حقوق ديگران را نيز با خود به همراه آورده است.
اگرچه به عقيده بسياري از صاحبنظران، ترور به معناي عام خود، يعني قتل چهرههاي شناخته شده به منظور دستيابي به امتيازات سياسي، در تاريخ ايران و جهان سابقهاي بس طولاني داشته و در ادوار مختلف رخ داده است، مانند قتل خسروپرويز به دست درباريان، كشته شدن خواجه نظامالملك طوسي، وزير سلجوقيان و يا به هلاكت رسيدن ناصرالدينشاه قاجار و...، اما شكلگيري شبكه ترور و به عبارتي ديگر «تروريسم»، بيترديد محصول پيچيدگي جامعه امروز است كه خود تحت شرايطي ويژه پديد آمده و به تعبير هانا آرنت، معلول ناكامي شديد قوه عمل در جهان جديد ميباشد.
زايش فرزند شوم دنياي مدرن
برخي انديشمندان، رواج تروريسم را حاصل تحولات ربع پاياني قرن بيستم ميدانند و معتقدند كه در اين دوره، ترور جايگزين كنشهاي ديگر سياسي همچون جنگ و انقلابهاي كلاسيك شد. آنگونه كه وزارت امور خارجه آمريكا گزارش داده است، تنها از سال 1968 تا 1982 بيش از 8هزار عمليات تروريستي در جهان رخ داده(1) با اين حال ريشهشناسي واژه ترور نشان ميدهد كه اين واژه از زمان انقلاب فرانسه در سال 1973 كه منجر به مرگ 20 هزار نفر از روحانيون مسيحي و هواداران سلطنت شد، بر سر زبانها افتاد و بار معنايي منفي به خود گرفت.(2)
پراكندگي معنايي يك پديده
اما براي تاريخنگاري تحولات معنايي تروريسم، ابتدا بايد تعريف مشخصي از اين واژه داشت. براساس برخي گردآوريها، تاكنون 212 تعريف براي ترور و تروريسم ارائه شده و هريك از منظري به اين مفهوم پرداختهاند.
اگرچه در يك تعريف كلي ميتوان گفت كه هر ترور(terreur)، پديدهاي معنادار و كنشي معطوف به هدف بر مبناي محاسبه سود و زيان است و چون همريشه با ترس(ters) است، همراه با خشونت و ترس ميباشد اما طيف گسترده تعاريف مرتبط با تروريسم نشان از پيچيدگي مفهوم ترور در جهان امروز دارد.
به عنوان مثال، درحالي كه در سال 1990 وزارت دفاع آمريكا تروريسم را «كاربرد غيرقانوني يا تهديد به كاربرد زور يا خشونت بر ضد افراد يا اموال آنان براي مجبور يا مرعوب ساختن حكومتها يا جوامع، اغلب به قصد دستيابي به اهداف سياسي، مذهبي يا ايدئولوژيك صورت ميگيرد»، ميداند، دانشنامه بريتانيكا از تروريسم به عنوان «كاربرد سيستماتيك ارعاب يا خشونت پيشبينيناپذير بر ضد حكومتها، مردمان يا افراد براي دستيابي به هدف سياسي» نام برده (the new Encyclopedia Britanica, 1986, P.65) و انديشمندي چون ريچارد دهنل در كتاب «تروريسم؛ شكل جديد جنگ» ترور را يك ترس فلجكننده شديد يا بيم از آن ميداند. وي تروريسم را تلاش آگاهانه براي اعمال ترور از طريق يك عمل نمادین ميخواند كه استفاده از زور مهلك غيرطبيعي را به منظور نفوذ بر يك شخص يا گروه هدف در بر دارد.(3)
اندیشمندان دانشگاه كلمبيا نيز در تعريفي ديگر از تروريسم، آن را استفاده غيرقانوني يا بهرهگيري تهديدآميز از نيرو يا خشونت فردي يا گروهي سازمان يافته عليه مردم و دارايي آنها به قصد ترساندن يا مجبور كردن جوامع يا حكومتها، اغلب به دلايل ايدئولوژيك يا سياسي ميدانند.
اشتراكات معنايي ترور
با وجود اين تعاريف گسترده و بعضا ناهمگون، ميتوان ويژگيهاي مشتركي را براي تروريسم در نظر گرفت و گفت كه ترور اولا سياسي است، ثانيا همراه با خشونت و يا تهديد به خشونت است، ثالثا بر عقلانيت سودمحور تكيه دارد و رابعا معنادار و حامل پيام ميباشد. اگر بپذيريم كه اين عناصر چهارگانه همواره در تروريسم دخيل است و به آن معنا ميدهد، آن وقت ميتوان دستهبنديهاي متفاوتي از تروريسم ارائه داد و بر مبناي آن به تحليل آنچه امروزه به عنوان «ترور» مطرح ميشود پرداخت. در واقع گذار معنايي هر يك از اين چهار عنصر در طول تاريخ، باعث شده است تا پديده ترور امروزه در مختصاتي که ميشناسيم و لمسش ميكنيم ظاهر شود و بيترديد بدون ريشهيابي اين عناصر، قادر به تحليل شرايط موجود نخواهيم بود.
زيرشاخههاي تروريسم
به عنوان مثال در آنچه كه امروز بهعنوان «تروريسم سنتي» از آن ياد ميشود، به دليل تعبيري اوليه از خشونت، «حذف فيزيكي چهرههاي برجسته» بيشتر مدنظر تروريستها قرار گرفته و آنان از اين راه تلاش ميكردند تا مقاومت خود نسبت به روند حاكم را نشان داده و امتيازاتي را طلب كنند، اما در «تروريسم مدرن»، حذف عناصر برجسته سياسي، اقتصادي و... جاي خود را به حذف جمعي مردم داده و به اين ترتيب مردم به صحنه جنگ قدرت كشيده شدند. در واقع در اين شكل جديد، نه فقط اهداف سياسي و يا نظامي، بلكه امنيت عمومي شهروندان هدف قرار گرفته و خدشه به احساس امنيت تمامي شهروندان مدنظر است اما اين پايان تحولات معنايي تروريسم و نيز زيرشاخههاي اين پديده هراسانگيز نيست؛ چراكه «تروريسم پستمدرن» محصول تضعيف دولتهاي ملي به دليل ورود به عصر جهانيشدن، باعث گرديد تا شكل نويني از پديده ترور رخ نمايانده و تخريب شخصيت افراد مورد هدف از طريق رسانهها يا دستكاري بازارهاي مالي به روش اختلاس و به هرج و مرج كشاندن اقتصادي جايگزين شيوههاي كلاسيك ترور شود. بهعبارت ديگر ميتوان گفت كه اگرچه تروريسم قديم، منفعتمحور بوده، اما تروريسم نوين تحريككننده است و بهشدت بر روي رسانهها سرمايهگذاري كرده است. «تروريسم مجازي» كه با بهرهگيري از شبكه اينترنت، زيربناي انرژي، حمل و نقل، فعاليتهاي دولتي و ارزشهاي فرهنگي جوامع را دچار تغيير هدفمند ميسازد نيز محصول همين روند تروريسم پستمدرن ميباشد كه به دليل فراگيري در عصر كنوني، به عنوان يك زيرشاخه مورد توجه قرار گرفته است.
بنابراين بسته به اينكه تروريستها كدام امتيازات سياسي را طلب كرده، چه پيامي را ميخواهند منتقل كنند و عقلانيت سودمحور آنان چهاندازه از خشونت را مجاز ميداند، زيرگروههاي چهارگانه تروريسم بروز يافته و مورد توجه قرار ميگيرد.
رهيافتهاي چهارگانه براي درك تروريسم
اما رهيافتهاي تحليل تروريسم نيز بسته به اينكه كدام ناظر از كدام دريچه آن را رصد ميكند نيز داراي انواع مختلفي است. به عنوان مثال، رهيافت مذهبي تحليل تروريسم كه بهويژه پس از حملات 11سپتامبر رواج يافت، ريشه رفتارهاي تروريستي را تعصبات مذهبي ميداند يا رهيافت روانشناختياجتماعي، تروريستها را انسانهايي ميداند كه از اختلالات شخصيتي و تعارضات روانشناسانه رنج ميبرند. رهيافت فلسفي براي تحليل تروريسم اما جهانيشدن و قدرتيافتن خرده فرهنگها در عصر كوچك شدن دولتهاي ملي را عامل اصلي حركت تروريستها به سوي تروريسم قلمداد كرده و خشونت حاصل از آن را از پيامدهاي مدرنيته تلقي ميكند.
در نهايت، رهيافت منطقيعقلاني، ترور را كنشي اجتماعي معطوف به هدفي مشخص ميداند كه نه ناشي از اتفاق و تصميم آني، بلكه زایيده انديشهورزي براي گرفتن امتيازات و منافع بيشتر است.
طبيعي است، هريك از انديشمندان، بسته به اينكه خود در كدام دستگاه فكري سير كرده و كدام پديده تروريستي را مدنظر قرار داده باشند، رهيافتي متفاوت نسبت به تروريسم را برگزيده و برمبناي آن تن به توصيف و تحليل ميدهند. اگرچه به عقيده برخي انديشمندان، تروريسم نه يك مكتب نظري، بلكه استراتژي و عملي است كه تنها ابزاري براي كسب منافع بهشمار ميآيد، اما به نظر ميرسد كه تروريستها نميتوانند بدون برخورداري از يك منظومه فكري دست به اقدامات تروريستي زده و فجايعي را گاه در حد و اندازههاي جهاني رقم بزنند. چنين است كه نوع انتخاب رهيافت لازم براي تحليل رفتارهاي تروريستي ميتواند درك بهتري از اين رفتارها و پيشبيني آينده اين نوع حركات به دست دهد.
امواج ويرانگري كه جهان را لرزاند
اما فارغ از رهيافتهاي معناشناختي تروريسم، در تاريخ جهان، 4 موج عظيم ترور را شاهد بودهايم كه هر يك، برگي از دفتر تاريخ تروريسم را ورق زدهاند. اين امواج تروريستي بيشتر معطوف به شكلگيري تروريسم بينالمللي بوده و در واقع حاصل برنامهريزي شبكههاي چندملیتي تروريستي بوده است.
ديويد راپوپورت (Davaid C.Repoport) محقق انگليسي در تشريح اين چهار موج تاثيرگذار، اولين آنها را به رفتارهاي آنارشيستي در دهه 1880 منسوب كرده است. در اين موج 40ساله، «قتل افراد تاثيرگذار» تاكتيك تروريستها محسوب ميشد. در موج دوم اما تعصبات قومي و رفتارهاي ضداستعماري، محور تحرك قرار گرفته و برپايه ايدئولوژيهاي ناسيوناليستي، موجي از حمله به اهداف نظامي استعمارگران از دهه 1920 آغاز گرديد و تا 1960 ادامه يافت. در دهه 1990 اما موجي ماركسيستي مورد توجه قرار گرفت. اين موج كه با رفتارهاي جديدتر نسبت به روشهاي پيشين، هواپيماربايي را در دستوركار خود داشت، با فروپاشي اتحاد جماهير شوروي خاتمه يافت.
و اما با افول ايدئولوژيهاي آنارشيستي، ناسيوناليستي و ماركسيستي، از سالهاي پاياني دهه 1990 افراطگرايي مذهبي باعث ايجاد موج جديدي از رفتارهاي تروريستي شد. پيشبيني ميشود كه اين موج تا سال 2015 ادامه يافته و سپس جاي خود را به رفتارهاي نژادگرايانهاي دهد كه جديدترين نمونه آن در حمله تروريستي اخير يك نروژي به جوانان حزب حاكم نمود يافت.
ايران؛ هميشه قرباني
با نظر به آنچه درباره ريشههاي فكري و تاريخي تروريسم گفته شد، ميتوان دريافت كه سخن گفتن از اين پديده شوم، با دشواريهاي زيادي روبروست. تكثر معاني و نيز تشدد در درك مصاديق، همه و همه باعث شده است تا ترور، همچون اختاپوسي هراسناك وجوهي باورنكردني داشته باشد.
با اين همه به روايت تاريخ، ايران سالهاست كه قرباني رفتارهاي تروريستي از اشكال مختلف خود بوده و تاكنون بخش عمدهاي از سرمايههاي اين كشور كهن صرف مبارزه با اين پديده ناميمون شده است. ايران كه در چهارراه فرهنگي جهان قرار گرفته و جامعهاي متكثر از نظر فرهنگي، مذهبي، سياسي، قوميتي و... دارد، طي دهههاي اخير چنان از ريشه دواندن تروريسم ضربه خورده است كه شايد بزرگترين جنگها و بلاياي طبيعي نيز نتواند چنين ضربههاي پيدا و پنهاني را بر پيكره جامعه ايراني وارد آورد. با اين همه ايران اسلامي در زير ضربههاي پياپي گروهكهاي تروريستي تاكنون ايستاده و حتي بسياري از انديشههاي افراطي را در درون خود هضم كرده است.
با اين وجود، شناسايي گروهكهاي تروريستي در تاريخ اين مرز و بوم، ضمن ياري رساندن به شناخت بهتر تاريخ كشور، بهويژه تاريخ معاصر، ميتواند درك آينده را آسانتر كرده و رهيافتهايي بومي براي مقابله با رفتارهاي ناصواب را در اختيارمان قرار دهد.
پی نوشت:
1. فيرحي، داوود، تروريسم؛ تعريف، تاريخچه و رهيافتهاي موجود در تحليل پديده تروريسم، سياست، پاييز 1387 ص146.
2. پورسعيد، فرزاد، تحول تروريسم در روابط بينالملل، مطالعات راهبردي. صص145-170.
3. دهنل، ريچارد، تروريسم؛ شكل جديد جنگ، 1383، ص136.