جریان برکناری شهید لاجوردی از دادستانی انقلاب

به شوراي عالي قضايي رفتيم. آقاي لاجوردي نشست. آقايان حرف‎هاي‎شان را زدند و آقاي لاجوردي گفتند: نه. روش من همان است كه به امام عرض كردم. روش برخورد با منافقان اين است كه تشخيص دادم. آزادشان نمي كنم تا محاكمه شوند و به جزاي شان برسند.

ليلا صدري-هفته نامه پنجره

Jolayiاسدا... لاجوردي از دادستاني انقلاب بركنار شد چون، مصلحت‎انديش نبود و اصولا جريان آقا و آقازادگي در برابر حقوق خدا و مردم برايش شأني نداشت. اسدا... جولايي، مشاور و همراه نزديك شهيد لاجوردي، كه حالا مدير عامل ستاد ديه كشور است، در اين گفت‎و‎گو از ماجراي عزل اولين دادستان انقلاب و روزهاي طولاني همراهي با او گفت‎.

 

دوران قبل از انقلاب، قبل از سال 77 هم سوء قصد جدي به جان شهيد لاجوردي شده بود؟

 

شهيد لاجوردي از ابتداي كار - سال 58 مسئوليت دادستاني به ايشان سپرده شد - تا اواسط سال 1363 دادستان انقلاب اسلامي بود كه آرامش و امنيت به ايران بازگشت. در اين مسير، بارها مورد سوءقصد قرار گرفت. از جمله زمان حضورش در حزب جمهوري كه جلسات اش يكشنبه ها تشكيل مي شد؛ در هفتم تير سال 60 هم قرار بود او حضور داشته باشد؛ ولي به دليل كثرت كارمان در دادستاني انقلاب نتوانستيم در اين جلسه شركت كنيم.

 

برنامه منافقان اين بود كه افراد مؤثر جامعه و ياران امام را به شهادت رسانند و يكي از اين افراد آقاي لاجوردي بود. اما آن شب به همه مقصودشان نرسيدند. فرداي آن روز، روز هشتم تير، ساعت 11 صبح آقاي لاجوردي زنگ زد و گفت با حاج احمد آقا - كه معاون اجرايي بود - بياييد دفتر، جلسه سري داريم. آقاي غفارپور و شهيد كچويي هم حضور داشتند.

 

موضوع جلسه چه بود؟ درباره همان ماجراي انفجار حزب جمهوري بود؟

 

تقريبا همين‎طور بود. آن جا بحث شد كه منافقان با برنامه ريزي يك نفر را براي سوءقصد اجير كرده اند و مي خواهند همه مسئولان قضايي را ترور كنند. شهيد كچويي به آقاي غفارپور گفت: نه، شما اشتباه مي كنيد؛ چنين چيزي نيست. آقاي لاجوردي هم حرف آقاي غفارپور را تأييد كرد، اما باز كچويي گفت: نه، آدمي را كه شما مي گوييد من مي شناسم و چنين آدمي نيست. حاج احمد آقا گفتند: من هم خبر دارم كه اين آدم چنين برنامه اي دارد. باز شهيد كچويي گفت: من اين آدم را مي شناسم. خودم او را به اين جا آورده‎ام و مي دانم كه چنين قصدي ندارد، شما بدبين هستيد. شهيد لاجوردي كه ديد صحبت هاي جلسه كارساز نيست، گفت: برويم در محوطه اوين ناهار بخوريم. دو نفر از آقايان حاكم شرع هم بودند، آقاي كچويي آمد. رفت آب بياورد، همين كه خواست بريزد توي ليوان، ديدم همان فرد منافق كه مسلح بود، حمله و به سمت ما تيراندازي كرد. ما همه روي زمين خوابيديم و جايي پناه گرفتيم، ولي آقاي كچويي رفت به سمت آن منافق و با اعتمادي كه به او داشت گفت: پسر چه كار داري مي كني؟ متأسفانه آن فرد منافق گلوله را به مغز ايشان شليك كرد و آقاي كچويي شهيد شد.

 

آن منافق چطور به تشكيلات شما نفوذ كرده بود؟ او را مي شناختيد؟

بله. آن منافق كاظم افجه‎‎اي، يكي از توابين بود و آقاي كچويي پس از توبه، او را به كار گرفت. به همين دليل هم به او اعتماد داشت. اما بعدها معلوم شد در زندان با منافقان ارتباط داشته و براي اين كار آموزش ديده. آقاي لاجوردي، افجه اي را برد روي پشت بام كه از او بازجويي كند، يكي از دوستان‎مان با حاج آقا رفت روي پشت‎بام و دست مجرم را گرفته بود، ولي آن منافق دستش را كشيد و از بالاي پشت‎بام خودش را انداخت پايين و به درك واصل شد. ما كه از سال 41-42 در جلسه‎هاي شهيد حاج صادق اماني با آقاي لاجوردي آشنا شده بوديم، مي دانستيم اگر در آن مقطع ايشان به شهادت مي رسيد، انقلاب لطمات زيادي متحمل مي شد. امام اطمينان خاطر زيادي به ايشان داشتند.

 

ماجراي عزل آقاي لاجوردي از دادستاني چه بود؟

 

شناختي كه شهيد لاجوردي از منافقان داشت، هيچ‎كس نداشت. يادم هست در چند سخنراني، آقاي عسگراولادي مي گفت ما هم منافقان را دير شناختيم. كسي كه زودتر از همه ما در زندان، منافقان را شناخت، آقاي لاجوردي بود. در زندان با مرحوم طالقاني، آيت ا... مهدوي كني، آيت ا... انواري هم بند بود و همان موقع، آقاي لاجوردي در زندان منافقان، كمونيست‎ها و از جمله بهزاد نبوي را شناخت و بر طنابي كه آن‎ها لباس پهن مي كردند، لباس نمي انداخت.

 

خانواده هاي متدين اغلب طعمه گروهك ها براي جذب عضو بوده اند، مثل گروهك فرقان. بعد از اين كه لاجوردي وارد دادستاني شد، باز هم خانواده هاي متدينان براي يارگيري و انحراف، طعمه منافقان بودند. در اين شرايط وقتي اين افراد دستگير مي شدند، خانواده هاي شان سعي مي كردند براي آزادي اين افراد در آقاي لاجوردي نفوذ كنند اما هيچ‎وقت موفق نشدند. به همين دليل، جوسازي مي‎كردند. بنابراين جو بدي براي كار آقاي لاجوردي پيش آمده بود و اين حرف‎ها را به مسئولان و آقاياني هم كه در قم بودند، مي رساندند و آن‎ها هم با درشت‎نمايي، اين حرف ها را به حضرت امام منتقل مي كردند.

 

حتي كار به جايي رسيد كه راه ديدار آقاي لاجوردي با امام را قطع كردند. تا اين كه با شهيد اماني تماس گرفتيم. آمد به اوين و جلسه اي تشكيل شد. بعد از آن جلسه، شهيد اماني به محضر امام رفت و بعد از ديدار ايشان، حاج احمد آقا به لاجوردي زنگ زد و گفت: «امام با شما كار دارد.» آقاي لاجوردي كه خدمت امام مشرف شد، ما در دادستاني منتظر نشستيم تا ببينيم نتيجه چه مي شود. وقتي آقاي لاجوردي آمد در آستانه ورودي اتاق ايستاد و گفت: امام مطالب‎شان را فرمودند و من هم عرايضم را به امام عرضه داشتم و گفتم به‎نظر من راه مبارزه با منافقان اين است. البته باز مي گويم به‎عنوان ولي و مراد من اگر بفرماييد پيشاني‎ات را آن‎قدر به اين در بزن تا بميري، من به‎عنوان دستور ولي فقيه آن را اجرا مي كنم.

 

بعد از آن جلسه، شرايط براي شهيد لاجوردي تغييري نكرد؟

 

البته امام با درايتي كه داشتند، اجازه دادند لاجوردي مطابق دستورهاي شرعي انجام وظيفه كنند. اما باز هم خيلي ها مانع شدند و نگذاشتند. خيلي اذيت مي كردند و تنگنا ايجاد مي كردند. چه براي اختصاص بودجه در مجلس و چه در دستگاه قضايي.

 

آقاي لاجوردي با توصيه شهيد بهشتي دادستان شدند و پس از شهادت ايشان، شوراي عالي قضايي لاجوردي را بركنار كردند!

 

بله. خيلي سخت مي گرفتند. ايراد مي گرفتند و مرتب زير سئوال مي بردند. متأسفانه آن زمان جوسازي ها زياد بود.

 

روزي كه حكم بركناري صادر شد يادتان هست؟ واكنش شهيد لاجوردي به اين حكم چه بود؟

 

بله، آن روز آقاي لاجوردي در محوطه زندان ايستاده بود. به من گفت بيا برويم كار را تمام كنيم. گفتم حاج آقا كمي تحمل به خرج دهيد. شما كه تا حالا صبر كرده‎ايد به حاصل كار فكر كنيد كه مي خواهيد به امام عرضه كنيد. اما ايشان گفتند: نه، ديگر فايده اي ندارد. به شوراي عالي قضايي رفتيم. آقاي لاجوردي نشست. آقايان حرف‎هاي‎شان را زدند و آقاي لاجوردي گفتند: نه. روش من همان است كه به امام عرض كردم. روش برخورد با منافقان اين است كه تشخيص دادم. آزادشان نمي كنم تا محاكمه شوند و به جزاي شان برسند. بعد از يكي – دو ساعت كه جلسه طول كشيد، به نتيجه اي نرسيدند و ما به اوين برگشتيم. ساعتي نگذشته بود كه حكم آوردند در آن برادر ديگري را به اين سمت منصوب كرده بودند. هيچ رونوشتي هم از اين نامه براي آقاي لاجوردي نزده بودند.

 

متأسفانه به هر دليلي- كه من نمي دانم - هر پنج نفر شورا هم زير آن حكم را امضاء كرده بودند؛ در حالي كه معمول بود اين نامه ها را فقط رييس ديوان عالي كشور امضا كند. بعد ازظهر آن روز آقاي صانعي به اوين آمدند و بچه ها جمع شدند كه توديع و معارفه برگزار شود. در آن جلسه هم جنجالي پيش آمد. بچه ها شعارهايي دادند و مرگ بر سازشكار گفتند. آقاي صانعي هم خيلي عصباني شد و عمامه‎اش را پرت كرد و... خلاصه غائله اي كه منافقان به پا كرده بودند و برخي همفكران و كساني‎كه شايد فريب خورده بودند، از آن حمايت كردند، به نتيجه رسيد و آقاي لاجوردي از صحنه دادستاني كنار گذاشته شد.

 

چند سال بعد هم كه مسئول سازمان زندان ها شدند.

 

بله. بعد از ارتحال حضرت امام آقاي لاجوردي را دعوت كردند كه در خدمت انقلاب با آيت ا... يزدي كار كنند كه آن جا مسئوليت سازمان زندان ها را به عهده گرفتند. در آن جا هم با رنج ها و زجرهايي كه در دوران طاغوت در زندان ها متحمل شده بودند، زنداني و زندانباني را خوب مي شناختند. آن جا زندانباني واقعي اسلامي را پياده كردند و شيوه‎نامه اي را نوشتند كه اگر نظارت كننده هاي جهاني مي ديدند و در سازمان ملل ثبت مي شد، روش زندانباني در اسلام كاملا تبيين مي شد.

توجه به برقراري عدالت درباره زندان و زنداني و خانواده‎شان و ايجاد ملاقات هاي آسان براي خانواده هاي زندانيان از برنامه‎هايي بود كه از مكتب اسلام آموخته بودند و به‎خوبي پياده مي كردند

 


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31