زمانیکه جنگ تحمیلی آغاز شد، علی بلافاصله به جبهه رفت. گاهی به او میگفتیم حالا که ازدواج کردهای و مسئولیت خانواده را برعهده داری، به جبهه نرو؛ اما علی میگفت: «نه. جبهه رفتن وظیفه است و هر چه خدا بخواهد همان میشود.»
وصیت شهید
مدتی قبل از آنکه پسرش در سال 1360 بهدنیا آید به جبهه رفته بود. وصیت کرده بود: «اگر صاحب فرزند پسر شدم، سالار شهیدان امام حسین (ع) الگویش باشد و اگر صاحب دختری شدم، حضرت فاطمه (س) الگویش باشد.» پس از آن که از جبهه بازگشت فرزندش بهدنیا آمد و نامش را محمدعلی نهاد.
مطیع امر پدر و مادر
برای پدر و مادرم احترام خاصی قائل بود. هیچوقت روی حرف آنها حرفی نمیزد. در خاطرم هست که یک روز پدرم کاری را از علی خواسته بود و او سهوی برعکس آن کار را انجام داده بود. با آنکه مسئلة خیلی مهمی نبود، با چشمانی اشکبار پدرم را میبوسید تا مبادا از او ناراحت باشد. همیشه کمک حال پدر و مادرم بود. زمانهایی که قرار بود به رسم هر سال خانه تکانی انجام دهیم، پردههای خانه پدر و مادرم را باز میکرد و به خانهاش میبرد. پردهها را با لباسشویی میشست و مجددا آنها را بر میگرداند و نصب میکرد.
امر به معروف
به جا آوردن صلهرحم برایش خیلی مهم بود؛ اما کسی را نیز تحت فشار نمیگذاشت. در رفتوآمد با دوستان و اقوام ملاک خاصی داشت. میگفت: «اگر کسی که نماز نمیخواند و مخالف انقلاب اسلامی است باید چند مرتبه امر به معروف کرد؛ اما اگر پاسخ نداد، بهتر است با او رفتوآمدی نداشته باشی.»
دلتنگ برادرم؛ محمود
برادرم محمود از علی کوچکتر بود و یک سال پیش از علی، به شهادت رسید. بعد از آن تغییر زیادی در حال و هوای علی بوجود آمد. هیچ وقت اجازه نداد کسی ناراحتی و دلتنگیاش را برای برادرم محمود ببیند. معتقد بود نباید در نزد دیگران اشک بریزیم تا دشمن خوشحال شود؛ اما در خلوت، دلتنگ برادرم محمود بود. مرتب میگفت: «ببین، محمود که از من کوچکتر بود شهید شد. پس من لیاقت ندارم.» صبحها قبل از آنکه به محل کارش برود به منزل مادر و پدرم میآمد. با آنها مشغول صرف صبحانه میشد تا بعد از محمود احساس تنهایی نکنند و پس از آن به محل کارش میرفت.
اقامه نماز جماعت
علی حتی در بانک نیز مشغول کارهای فرهنگی در زمینه انقلاباسلامی و عضو انجمناسلامی بود. در محل کارش هر روز نماز را به جماعت اقامه میکردند. به این شکل دیگران را نیز به نمازجماعت تشویق میکرد و هر زمان فرصت بود به همراه همکارانش به عیادت مجروحین میرفت.
عوضِ گُل برامون نعش جوون میاد هنوز
برادرم به شعرهای انقلابی علاقه خاصی داشت. یک بیت از آن شعرهایی که همیشه زمزمه میکرد و میگفت: «چه بهار سرخیه که بوی گُل میاد هنوز، عوض گُل برامون نعش جوون میاد هنوز...» فقط چند روزی تا عید نوروز فاصله بود که این حادثه خانوادههای زیادی را داغدار کرد و انصافا این بیت شعر به تعبیر نشست و در عید نوروز به جای گُل، پیکر شهدا را آوردند.