تنها نگرانی همسرم قبل از شهادت، تنهایی‌های من بدون او بود

09909

سهم‌خواهان، آفت‌های انقلاب

از همان دوران کودکی یادم می‌آید که اتاق پدر از کتاب و اعلامیه و جزوات مختلف پر بود. او آن‌ها را در اختیار افراد و گروه‌های مختلف قرار می‌داد. پدر با بسیاری از روشن فکرنماها مخالف بود و اعتقاد داشت که در میان گروه‌های انقلاب، گروه‌ها و افرادی هستند که برای سهم‌خواهی وارد انقلاب شده‌اند و این گروه‌ها را آفت انقلاب می‌نامید. وقتی گروهک منافقین وارد دبیرستان‌های دخترانه و پسرانه شده بود، من هم برای کنجکاوی از جزوات آن‌ها گرفتم و با خودم به منزل بردم. اما پدرم که با ماهیت آن‌ها آشنایی کامل داشت گفت: «این‌ها گروه‌های ناخالصی هستند که هیچ سهمی در انقلاب نداشتند.» بعد از آن بود که من وارد انجمن اسلامی مدرسه شدم و با هم فکری و یاری پدرم به مخالفت با آن‌ها پرداختم.

هادی صمدی، پسر شهید عباس صمدی

آخرین دعا قبل از شهادت

آخرین باری که برای مرخصی به خانه ‌آمد، نمی‌خواستم از پیشم برود و دوباره به جبهه بازگردد. او هم وقتی تردیدم را دید و خواسته‌ام را متوجه شد، با من از جبهه‌های جنگ و اینکه چقدر آنجا به امثال او نیاز است، صحبت کرد.

بعد از صحبت‌هایی که کرد، قانع شدم که برود. قبل از رفتنش به حرم امام‌رضا(ع) رفتیم. از طرفی مشخص بود در رفتنش به جبهه هیچ تردیدی ندارد و از طرف دیگر نگران تنهایی‌های من بود. بعد از اینکه از زیارت برگشت، دیدم بسیار گریه کرده است. گفت: «از امام‌رضا(ع) خواستم بچه‌ام دختر شود، که همدم تنهایی‌هایت باشد.»

تنها یادگار من از او، دخترمان شد.

همسر شهید کاظم اکرمی

خیال شهادت

روزی داخل اتاق دراز كشيد و چفيه‌اي را روي صورتش قرار داد. گفت: «فرض كن من شهيد شدم، تو هم بالاي سرم آمدی، مي‌خواهم ببينم عكس‌العملت چيست؟» گفتم محمد آقا! باز هم از اين حرف‌ها زدي؟ خيلي اصرار كرد. پيش خودم گفتم دلش را نشكنم. بالاي سرش آمدم. چفيه را كنار زدم. دست روي محاسنش كشيدم و گفتم محمد عزيزم شهادتت مبارك. بالاخره به آرزویت رسيدي! وقتي اين جمله را به زبان آوردم، خيلي خوشحال شد.

همسر شهید محمد منتظرالقائم

 


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31