انفجار دفتر حزب جمهوری چهره واقعی منافقین را آشکار کرد

Haghani

گروهک منافقین پس از پیروزی انقلاب اسلامی در 30خرداد1360 به مبارزه مسلحانه روی آورد و با ترورهای گسترده در نقاط مختلف کشور سعی داشت میان مردم رعب و وحشت ایجاد کند تا از این طریق حاکمیت نظام جمهوری اسلامی ایران را زیر سوال برده و قدرت را به دست بگیرد. از طرفی این گروه تروریستی از هیچ تلاشی برای از میان برداشتن افراد موثر در پیشرفت انقلاب فروگذار نکرد و خوش خدمتی‌اش به ایادی استکبار را به خوبی نشان داد. اکثر اعضای این گروهک که جوان‌های فریب خورده بودند پس از دستگیریشان اعتراف کردند که سران گروهک منافقین با وعده های دروغین و ادعاهای پوچ آنها را فریفته و این گروهک با ادعاهای نافرجام و حمایت‌های کشورهای غربی پابرجاست.

یکی از قربانیان جنایات تروریستی گروهک منافقین حجت الاسلام والمسلمین شهید غلامحسین حقانی بود که در ادامه شرح کوتاهی از زندگی‌نامه این شهید بزرگوار را می‌خوانیم.

حجت الاسلام والمسلمین شهید غلامحسین حقانی، 4فروردین1320 در روستای خاوه از توابع قم بدنیا آمد. پدرش حجت الاسلام والمسلمین محمد حقانی از روحانی‌های خوش‌نام حوزه بود. غلامحسین پس از بدنیا آمدن و با گذشت چند سال به همراه خانواده اش در تهران ساکن شد.

وی از هوش و استعداد بالایی برخوردار بود و دوره ابتدایی را به شکل جهشی به اتمام رساند. پس از آن به مدرسه آيت‌الله حاج شيخ احمد مجتهدي تهراني(ره) رفت. سپس در سال 1335 به زادگاهش بازگشت و علوم دینی را در مدرسه رضویه و فیضیه قم ادامه داد. غلامحسین در محضر اساتیدی همچون حضرت‌امام‌خميني‌(ره)، آيت‌الله سيدمحمدرضا گلپايگاني، آيت‌الله محقق داماد، آيت‌الله عباسعلي شاهرودي،‌ آيت‌الله شيخ مرتضي حائري‌يزدي، آيت‌الله سيدمحمدباقر سلطاني، زانوی شاگردی به زمین زد و به درجه اجتهاد نائل آمد. او همزمان با تحصیل علوم دینی به تحصیل دروس کلاسیک هم پرداخت، به طوری که دبیرستان را نیز در مدرسه دين‌و‌دانش قم تحت مديريت شهيد آيت‌الله دکتر بهشتي به پايان رساند.

در سال 1340، بیست ساله و ملبس به لباس روحانی بود که با دختری از اقوام ازدواج کرد. ثمره این ازدواج 4 فرزند دختر و 2 فرزند پسر است. در سال 1342، غلامحسین یکی از طلبه‌هایی بود که برای سخنرانی حضرت‌امام‌خمینی(ره) در مدرسه فیضیه حضور داشت. این نقطه آغاز فعالیت‌های سیاسی و ضد طاغوتی وی بود. وی در راه مبارزه با رژیم ستم‌شاهی بارها دستگیر و مورد شکنجه‌های بی‌رحمانه قرار گرفت. او به همراه برخي از علما و فضلای حوزه علميه قم،‌ دفتر تبليغات اسلامي قم را با هدف سازماندهي روحانيت در سراسر كشور تأسيس نمود و تا پیروزی انقلاب اسلامی سرپرستی آن را بر عهده داشت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی و به فرمان امام(ره) برای سر و سامان بخشیدن به مشکلات مردم هرمزگان، راهی بندرعباس شد و سپس در نخستین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی به عنوان نماینده مردم بندرعباس انتخاب شد و بر کرسی مجلس‌ شورای اسلامی تکیه زد.

اما سرانجام در 7 تیر 1360، منافقین با نقشه‌ای از پیش تعیین شده اقدام به انفجار دفتر حزب‌جمهوری کردند و سرانجام حجت‌الاسلام والمسلمین غلامحسین حقانی به همراه 72 یار دیرینه، به شهادت رسید.

آنچه در ادامه می‌خوانید شرحی ‌است بر مصاحبه با همسر شهید حجت‌الاسلام والمسلمین غلامحسین حقانی:

زندگی اشخاصی همچون شهید حقانی آنقدر فراز و نشیب مبارزاتی و سیاسی دارد که نگارش آن به چند جلد کتاب می‌رسد. برای این دیدار همسر شهید قبول زحمت کردند تا برای مصاحبه از قم به تهران بیایند. زندگی شهید حقانی همچون کتابی گویا در لوح قلب ایشان حک شده است و کافی‌ست با هم آن را ورق بزنیم:

«محمدرضا کلاهی(عامل بمب‌گذاری دفتر حزب‌جمهوری) برای آقای حقانی سه دعوت‌نامه جلسه در دفتر حزب فرستاده بود. 7 تیر1360 بود، قبل از آنکه حاج‌آقا به دفتر حزب برود سفارش من را به بچه‌ها کرد و برای جلسه رفت. خداحافظی و سفارش‌هایش به بچه‌ها چیزی شبیه وداع بود. منزل ما نزدیک دفتر حزب، در خیابان گُل‌محمدی بود. من مشغول بچه‌ها بودم و متوجه صدای انفجار نشدم؛ اما بعد از این مرتب صدای آمبولانس می‌آمد. وقتی از دامادم علت نیامدن آقای حقانی را پرسیدم گفت در دفتر حزب بمب گذاشته‌اند و حاج‌آقا مشغول انتقال شهدا و مجروحین است. همه این مدت به خودم دلداری می‌دادم که برای آقای حقانی اتفاقی نیفتاده است. تا صبح خواب به چشمانم نیامد. فردای آن روز وقتی راننده ماشین بدون حاج آقا آمد، به یاد روز عاشورا افتادم که اسب امام‌حسین(ع) بدون صاحبش برگشته بود. اما باز هم نمی‌خواستم شهادت ایشان را بپذیرم تا آنکه از رادیو خبر شهادتش را شنیدم. اسم آقای حقانی نفر سومی بود که اعلام شد.

آقای حقانی بعد از آنکه ابتدایی را در تهران به اتمام رساند، مدت خیلی کوتاهی را به شاگردی جوراب‌بافی در بازار گذراند اما بعد از آن تصمیم گرفت به تحصیل علوم دینی بپردازد. 13 ساله بود که وارد مدرسه علمیه آیت‌الله‌ مجتهدی شد. بعد از گذشت دو سال از تهران به قم نقل مکان کرد. ابتدا در مدرسه علمیه رضویه و سپس در مدرسه علمیه فیضیه مشغول به تحصیل شد. درس‌خواندن و تدریس‌کردن را همزمان با هم داشت. رفت و آمد بین محل اسکان و حرم مسافت طولانی بود و آقای حقانی از نظر مالی در تنگنا بود. برای همین تمام این مسیر را پیاده به حرم می‌رفت. پای درس اساتید می‌نشست و بعد از آن با دو قران یک نان و کمی ماست می‌خرید و می‌خورد. همانجا در بقعه حرم، هم‌مباحثه‌ای پیدا می‌کرد و مشغول درس خواندن می‌شد.

آقای حقانی پسر دخترعمه من است اما من تا سال 1340 ایشان را ندیده بودم. یک شب در عالم خواب به من گفته شد، فردی برای خواستگاری می‌آید، او نوکر امام‌زمان(عج) است و قبولش کن. من 12 سالم بود که دخترعمه‌ام برای خواستگاری آقای حقانی به منزل ما آمد. بعد از قرار و مدار عروسی، آیت‌الله خوانساری از طرف من وکیل بود و عقدمان به صورت وکالتی خوانده شد. در مدت دو ماهی که عقد بودیم، یک روز  همراه مادرش به منزل ما آمد. تصمیم داشت با من صحبت کند و شرایطش را بگوید. در این جلسه از اصول دین، فروع‌دین و نحوه نماز خواندنم پرسید. پس از این گفت من طلبه هستم، هیچ چیزی ندارم و حتی در زندگی با من ممکن است یک روز تمام هیچ غذایی نداشته باشیم. گفت احتمال دارد دستگیر شود، به زندان برود و شاید هم کشته شود. در هر صورت من پذیرفتم با ایشان زندگی کنم .

اسباب و وسایل زندگیمان بسیار مختصر بود و خانه‌ای اجاره‌ای داشتیم. تابستان‌ها برای آنکه اجاره خانه ندهیم، من و بچه‌ها از قم به تهران می‌آمدیم و در منزل پدر همسرم ساکن می‌شدیم. تابستان که تمام می‌شد دوباره در قم خانه‌ای اجاره می‌کردیم. این موضوع چند سالی ادامه داشت تا آنکه توانستیم خانه‌ای بخریم. ایشان ماه‌های رمضان و محرم برای تبلیغ به شهرهای مختلف می‌رفت.

فعالیت‌های مبارزاتی و سیاسی حاج‌آقا از همان دوم فروردین 1342 با اتفاقی که در مدرسه فیضیه رخ داد، آغاز شد. آن روز هیاهوی زیادی در خیابان‌ها بوجود آمده بود و مرتب آمبولانس در رفت و آمد بود. وقتی علت این شلوغی را پرسیدم متوجه شدم که نیروهای شاه به مدرسه فیضیه هجوم آورده‌اند. من آن روز گمان کردم حاج‌آقا هم شهید شده است اما چند ساعت بعد با سر و وضعی خاکی و عبایی پاره به خانه بازگشت.

پس از این مرتب اعلامیه‌های امام‌خمینی(ره) را به تهران و مکان‌های مختلف می‌برد. زمانی که امام‌خمینی(ره) به نجف تبعید شدند، حاج‌آقا برای ملاقات امام(ره) به نجف رفت. پس از بازگشت توسط نیروهای رژیم مورد بازجویی‌ قرار گرفت که چرا به نجف رفته است و شهید هم می‌گفت امام‌خمینی(ره) مرجع تقلیدم است. مادر و پدر هر دوی ما در تهران بودند. در همین ایام، یک روز شهید گفت با هم به تهران برویم. در بین راه ساکی را به من داد و گفت آن را در زیر چادرم پنهان کنم. من نمی‌دانستم علت این‌کار چیست اما وقتی سوار تاکسی شدیم و ساک را باز کردم ، با مقدار زیادی از اعلامیه‌های حضرت‌امام(ره) مواجه شدم. در ماشین یک افسر نظامی هم نشسته بود و ترس بدی به جانم افتاده بود، اما آقای حقانی اصلا هیچ ترس و دلهره‌ای نداشت. آن افسر مرتب از شاه تعریف و تمجید می‌کرد، حاج‌آقا هم آنقدر با او صحبت کرد که در نهایت آن افسر رژیم گفت: «بله، شاه خائن است»  

مطالب و مقاله‌های مختلفی را به اسم‌های مستعار به چاپ می‌رساند. اسم مستعارش «غلامحسین حقانی‌تهرانی» بود. همین اسم مستعار باعث شده بود فردی که نامش «حقانی تبریزی» بود دستگیر و مدتی شکنجه شود. در خاطرم هست آن زمان رژیم پهلوی دستور داده بود طلبه‌های سرباز را دستگیر کنند. با اصرار، ایشان را 20 روز در خانه نگه داشتم تا شناسایی نشود. در تمام این مدت و حتی زمانهایی که از دست نیروهای شاه فراری بود، من پیک او بودم. نامه‌ها و اخباری که باید بدست اشخاص مختلف می‌رسید را جا به‌جا می‌کردم تا ایشان از خانه بیرون نیاید.  

آقای حقانی آنقدر در تلاش و فعالیت بود که زمان تولد هیچ‌کدام از بچه‌هایش حضور نداشت اما آنقدر به نحوه تربیت بچه‌ها اهمیت می‌داد که حتی در تابستان من را به تهران می‌آورد تا در سخنرانی‌های آیت‌الله فلسفی که با موضوع تربیت کودک بود، شرکت کنم. ایشان مدت کمی را در خانه بود، اما در همان زمان کوتاه خلاءها را پر می‌کرد. وقتی به خانه می‌آمد خسته بود اما با این حال با بجه‌ها بازی می‌کرد و سراغ درس آنها را می‌گرفت.

شهید حقانی کتاب «اسلام پیرو نهضت‌ها» را نوشته بود و در سال 1344 به چاپ رساند. این موضوع یکی از مواردی بود که از نظر نیروهای رژیم پهلوی تخلف محسوب می‌شد. سال 1345، اولین‌بار زمانی دستگیر شد که برای تبلیغ به شیراز رفته بود و بعد از 7 روز آزاد شد. دومین‌بار در سال 1350 ایشان را به اتهام اقدام عليه امنيت داخلي کشور به سه ماه حبس محكوم و راهي زندان قصر كردند. حاج‌آقا حتی زمانی که از زندان آزاد می‌شد دست از فعالیت‌هایش بر نمی‌داشت. ساواک مرتب در تعقیبش بود، اما همسرم نیز یک‌جا نمی‌نشست که به راحتی دستگیرش کنند و مدام به شهرهای مختلف در رفت و آمد بود.

حاج‌آقا برای ملاقات با امام‌خمینی(ره) به عراق رفته بود اما بعد از آن او را ممنوع‌الخروج کرده بودند و گذرنامه نداشت. سال 1346 در سفر تبلیغی به کرمان، فردی آقای حقانی را نائب خود قرار داد که به جای او به سفر حج برود. آن زمان حاج‌آقا به صورت قاچاقی به نجف و خدمت امام‌خمینی(ره) رفت و از آنجا برای سفر حج گذرنامه تهیه کرد. زمانی که از این سفر بازگشت گفت 11 امام را زیارت کردم و حالا به مشهد می‌روم تا ان‌شاءالله امام‌رضا(ع) را هم زیارت کنم. در همان سفر به نجف امام‌خمینی(ره) کارهایی را به ایشان سفارش کرده بودند که در آن زمان دست نوشته‌های ایشان نیز موجود بود.

سال 1354 بود. ما در خانه‌مان فرش نداشتیم. یک روز دیدم آقای حقانی روی زمین و بدون زیرانداز خوابیده است. به او گفتم پتویی بیندازد تا بدنش درد نگیرد. اما حاج‌آقا گفت خانم این‌طوری لوس می‌شوم. بعد از این من را به زندان می‌بردند و شلاق می‌زنند، بگذار بدنم به شکنجه‌های آنها عادت کند. از این صحبتش فقط چند دقیقه گذشت، نیروهای ساواک که سرانجام موفق به شناسایی‌اش شده بودند، وارد خانه شدند و او را دستگیر کردند.

آقای حقانی به مدت 6 ماه در كميته مشترك ضد خرابكاري تحت شكنجه‌هاي وحشيانه قرار گرفت. در این شش‌ماه هیچ خبری از ایشان نداشتیم. آنقدر شکنجه‌ها سخت و بی‌رحمانه بود که چند ماه بعد از آن وقتی ملاقاتی هماهنگ شد، اگر صدایش را نمی‌شنیدم اصلا نمی‌شناختمش. بعد از این در ابتدا گفتند آقای حقانی را اعدام می‌کنند اما سپس او را به 12 سال حبس محکوم کردند.

در اواخر مرداد 1356 ، با افزايش موج اعتراضات مردمي ، رژیم به ناچار محکومیت‌های سنگین و اعدام‌ها را متوقف کرد و بسیاری از زندانیان مورد عفو قرار گرفتند. حاج آقا نیز بعد از 30 ماه رنج و مشقت زندان، مورد عفو قرار گرفت و آزاد شد.

قبل از آنکه نیروهای ساواک دستگیرش کنند، من برایش پیراهنی دوخته بودم و آن روز که دستگیر شد ، همان را پوشیده بود. وقتی از زندان آزاد شد گفت این پیراهن در همه شکنجه‌ها همراهم بود و آغشته به خون بدنم شده است. سفارش کرد و گفت زمانی که از دنیا رفتم آن را در کفنم قرار بدهید.  

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، آقای حقانی به دستور امام(ره) برای سازماندهی اوضاع جنوب کشور به بندرعباس رفت. امام‌جمعه آن شهر بود. آنقدر خدماتش مورد رضایت مردم بندرعباس بود که در نخستین انتخابات مجلس شورای اسلامی ، ایشان را به عنوان نماینده خود در مجلس انتخاب کردند.

حاج‌آقا به عنوان نماینده مردم بندرعباس وارد مجلس شورای اسلامی شد اما اصلا از مجلس حقوقی نمی‌گرفت و حقوقش همان حقوق طلبگی بود. با این حال بسیار فعال و کوشا بود، آنقدر که می‌گفت اگر یک دقیقه دیرتر به مجلس بروم مانند آن است که نماز صبحم قضا شده است.

در منزل ما افرادی همچون شهیدان مطهری، بهشتی ، دستغیب و ... در رفت و آمد بودند. آقای حقانی از نمایندگان پرکار مجلس بود. در دو كميسيون تحقيق و دفاع‌ملي بعنوان نائب‌رئيس انجام وظيفه مي‌كرد. همچنين ایشان عضو هيئت شش نفره‌اي بود كه امام‌خمینی(ره) به عنوان بالاترين مقام تصميم گيرنده تبليغات كشور منصوب كرده بود و يكي از فعال‌ترين اعضاي شوراي تبليغات اسلامي بود. اما همه فعالیت‌هایش به این حد محدود نمی‌شد ، ایشان گاهی به زندان اوین و قصر می‌رفت و به گروه فرقان درس می‌داد. گاهی در همین رفت و آمدها حاج‌آقا می‌گفت امروز منافقین تا دم در خانه تعقیبم کردند.

چند روز قبل از شهادتش با هم از مسیر دفتر حزب‌جمهوری به خانه بر می‌گشتیم. در همین لحظه که به دفتر حزب رسیدیم حاج‌آقا گفت عنقریب است که دفتر حزب هم به هوا برود. وقتی علت را پرسیدم گفت درست بازرسی نمی‌کنند که در این شلوغی افراد چه چیزی همراهشان دارند.

آقای حقانی همچون استادی بود که من شاگردش بودم. با آنکه از نظر مقام و تحصیلات خیلی بالاتر از من بود، اما همواره تواضع و خشوع خاصی داشت. در زمان شهادت ایشان ، من هفت ماهه باردار بودم. پسر دومم دو ماه بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد و اسمش را به یاد شهید ، «غلامحسین» گذاشتیم.

کاری که منافقین انجام دادند بی‌تشابه به کار یزید و امثالهم نیست. اما راه شهید و خون پاک شهید هیچ‌وقت از بین نمی‌رود. بعد از شهادت حاج‌آقا، چه آن پسرم که در زمان حیات پدرش بود و چه پسر دومم که بعد از شهادت آقای حقانی بدنیا آمد، هر دو جا پای پدرشان گذاشته‌اند و روحانی و مبلغ دین هستند.»


مطالب پربازدید سایت

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

مروری بر جنایات گروهک تروریستی منافقین؛

ترور شهید عشرت اسکندری بر سر سفره صبحانه

روایتی از ترور شهید گودرزی به دست منافقین؛

ابراز امیدواری درباره نتایج دادگاه

امیدوارم دوستانم بعد از شهادتم راهم را ادامه دهند

وصیت نامه شهید جعفر نعمت زاده

جدیدترین مطالب

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

روایتی از ترور شهید گودرزی به دست منافقین؛

ابراز امیدواری درباره نتایج دادگاه

مروری بر جنایات گروهک تروریستی منافقین؛

ترور شهید عشرت اسکندری بر سر سفره صبحانه

امیدوارم دوستانم بعد از شهادتم راهم را ادامه دهند

وصیت نامه شهید جعفر نعمت زاده

فرزند شهید آستانه پرست در دیدار با دبیرکل بنیاد هابیلیان خواستار شد:

باید انتقام خون شهدای ترور از منافقین سفاک گرفته شود

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان