هنگامي كه اعضاي سازمان مجاهدين ، به ايران باز مي گردند و يا به اروپا مي روند ، قبل از همه ديده هاي اشكبار و دلهاي تنگ شده خانواده آنان و بخصوص مادران آنان ملتهب ديدارشان مي باشد.
بسياري از مادران ، در حسرت اين كه اي كاش فرزندشان ، راهي براي بيرون رفت از اسارتگاه بيابد ، دست پشت دست مي كويند و به درستي نمي دانند كه دست نيازشان را بايد به پيش چه كسي دراز كنند!
مادر ابوذريان را در جلسه انجمن نجات در مشهد ديدم ، او كه خواسته بود تا افرادي كه بازگشته اند ،نام و نشاني از دو فرزندش به او بدهند ، بيش از همه مي دانست كه فرزندانش و نظاير آنان ، زنداني باور بي معني القائات سازمان مجاهدين مي باشند و از اين درد مي گريست.
مسعود و مهناز نزديك به بيست سال است كه از وي جداشده اند ، و او اين روزها اميدوار است كه بتواند آنان را راضي كند كه در صورت بازگشت به ايران اتفاقي براي آنان نخواهد افتاد ، تا بدينگونه باور غلطي كه از اجتماع و فضاي ايران دارند بشكند.
او احساس مي كند كه با دريافت امان نامه و ارائه آن به فرزندانش مي تواند آنها را با خود همراه سازد ، اما نمي تواند تصور كند كه هيچگاه به او و ساير مادران اجازه نخواهند داد ، تا لحظاتي آرام در كنار فرزندانش جاي بگيرد و درد دل كند...
گمان نمي كنم فيلمي كوتاه ، تمام آنچه درون يك مادر منتظر مي گذرد بتواند نمايان سازد ، اما بيان حالي از رنجها و دردهايش مي تواند باشد.
براي مشاهده فيلم اينجا را كليك كنيد.