اسناد اتحادیه کمونیست های ایران در واقعه آمل(45)

Amolآیت الله گیلانی : آقای محمد رضا سپرغمی شما در این زمینه اطلاعی دارید ؟

سپرغمی : یکی از کسانی که در این حادثه بود و دستگیر شده ، حمید شیرازی است که می تواند واقعه را تشریح کند . در ضمن منوچهر آر.پی.جی کسی است که در درگیری زرکه هم به چادر برادران سپاه آر.پی.جی می زند .

آیت الله گیلانی : بله ، ادامه بدهید آقای عبد منافی !

عبدمنافی : این یک بخش از درگیری بود که مطرح شد ، بخش دیگر درگیری در بالان منگلو ، جاده زرکه اتفاق افتاد که در اینجا اسماعیل و رشید و چند نفر دیگر با برادران پاسدار و ارتشی درگیر شدند . درگیری دیگر در پشت اردوگاه بالا اتفاق افتاد که شدید نبود ، ولی تیراندازی هم شده بود .

درگیری دیگری بود که من خودم در آن بوده ام ، این را دقیق می گویم ، آن صبح اول وقتی که تیراندازی شروع شد ، اسماعیل یک عده را برداشت رفتند طرف جاده زرکه و به من گفت شما اینجا بایستید که از پایین (رودخانه و پشت آن معدن سنگ) کسی نیاید . در میان ما بهزاد شمالی بود که شنیدم بالای کوه ها یخ زد ، خود شهاب (سید سیامک) هم بود ، دو برادر دیگر هم بودند که اسم یکی بابک بود ، یکی دیگری به نام مرتضی و مصطفی رهبر اهل تویسرکان بود که کشته شدند .

پیرمردی هم از گیلان بود به نام عمو تقی که چشمش تیر خورد و روز بعد او را سوار قاطر کردند و به تهران بردند . عیدی هم که در میان متهمین حاضر است ، بود . چند نفر از برادران پاسدار و غیره از پایین می آمدند و به نفع امام شعار می دادند و جلو می آمدند . من رفتم تا یک نفر به نام فرامرز را که از لحاظ نظامی وارد بود و مثل محمد تی.ان.تی و کاک محمد آموزش می داد ، بیاورم تا آنجا بایستد .

در همین موقع گفتند که از بالای اردوگاه سوم هم یک عده دارند می آیند . در این جریان بود که حسین شیرازی که بعداً به همین خاطر به " حسین محاصره " معروف شد و این برادران آمدند و تیراندازی شروع شد . من از بالا می آمدم ، دیدم که تیراندازی چند دقیقه بیشتر طول نکشید . جنازه هایی که دیدم یک برادر ستوان دوم ارتشی بود و یک برادر سرباز ژاندارمری بود ، برادر دیگری هم بود که گویا مربوط به بسیج بود .

در ضمن این را بگویم که بعضی از ماها اینقدر پست و نانجیب و غیر انسانی بودیم که هنوز خون این برادران خشک نشده ، پوتین هایشان را برداشتیم (اسلحه بر نمی داشتیم چون از ژ3 خوش شان نمی آمد و کلاشینکوف می خواستند!) آن قدر آنجا وحشی گری شد که من عارم می آید .

فکر می کنم هیچ کس حتی اگر مسلمان نباشد ، ولی به خدا اعتقاد داشته باشد ، چنین کارهایی بکند . توجیه این وحشی گری ها هم غلط است ، چون جداً فکر می کنم حرف آنها که ماده پرست و شکم پرست هستند (مثل ماها که اینگونه فکر می کردیم) هیچ کس دیگری نمی تواند چنین جنایاتی بکند . جیب ها را خالی کردند و پول ها را جمع کردند و خود شهاب به ناصر (ریاحی) داد.

یادم آمد در این درگیری فرامرز و یوسف گرجی که فکر می کنم هر دو تلف شده باشند ، رفتند بالای تپه اردوگاه و در ضمن درگیری یک نفر را می زنند که درج اش را نمی دانم ، ولی گویا فرمانده حمله بود . فرامرز و یوسف یک دستگاه بی سیم بزرگ را که پشت یکی از برادران بود برداشتند. این بی سیم را آوردند و دائماً یک نفر پای بی سیم می ایستاد و تمام صحبت های نقل و انتقال برادران پاسدار را روی این بی سیم می گرفتند .

من چیزی را که فرامرز می گفت نقل می کنم ، او می گفت : الان دارند می گویند نتوانستیم حمله را پیش ببریم و داریم به طرف دریا عقب نشینی می کنیم که کلمه دریا ظاهراً رمز جاده معدن بود و به محض این که این را شنیدند ، کاک محمد و دیگران گفتند که دسته کمین آل کیاسلطان چون همه ماشین ها از آنجا رد می شوند تقویت گردد . آن برادران شهید هم رد می شدند که بچه های کمین ، آنها را با آر.پی.جی زدند و سوزاندند و من شاهد بودم که جنازه چند تا از آن برادران چندین روز روی زمین افتاده بود .

چون اینها عجیب ترسیده بودند ، زود اثاثیه را جمع کردند و از یکی دو کوه رد شدند و رفتند و مقدار زیادی از اثاثیه را هم نتوانستیم برداریم و گذاشتیم توی سوراخ تنه درخت بزرگی که آنجا افتاده بود . تمام مهمات و ماشین برق و غیره را که آورده بودند ، توی آن درخت جاسازی کردند ، بقیه اثاثیه را هم با دست کشیدیم و بردیم .

رهبران به محض این که به محل جدید رسیدند جلسه گذاشتند و چند انتصاب کردند و به جای 9 گروه 8 نفری قبلی ، پنج گروه تعیین کردند و مسئول گروه ها رشید بود و مرا هم معاون رشید کردند ، مسئول سیاسی گروه ما ، یل محمد یا محمد رضا سپرغمی بود .

از آن به بعد اختلافات شروع شد ، عده ای از ماها می گفتند ما نمی خواهیم توی جنگل باشیم ، ما اصلاً مخالف چنین جریانی هستیم و این راه غلط است . وقتی اختلافات اوج می گرفت باز آقای شهاب سخنرانی می کرد و با هوار ستارخان و چگوارا می گفت و زمین و زمان را به هم ربط می داد و توجیهاتی می آورد .

ولی من به چشم خودم دیدم که خیلی از کسانی که آمده بودند ، ترسیده بودند . همه خودشان را به مریضی زده بودند ، همین کسی که آمد جریان آن کیا سلطان را گفت ، تا اعتراض به وضع می کردی ؟ می گفتند : نمی کشد پیر و خرفت شده است .

بین راه زرکه در دو تالاری که گیر آورده بودند ، عده ای از ما که مخالف بودیم ، جلسه گذاشتند ، جلسه را در حوزه ای گذاشتند که یل محمد مسئولش بود ، ما حرف هایمان را زدیم و باز ایشان (شهاب) صحبت کرد که ما را قانع بکند . بعد چون دیدند اوضاع بد است ، همه غر می زدند ، ناراحت هستند ؛ یک جلسه سخنرانی عمومی گذاشتند ، سخنران همان شهاب بود . (که من فکر می کنم فقط سخنرانی بلد است والان هم حتماً جمع بندی کرده است که ما به بن بست رسیده ایم ! ) شهاب گفت : هر کسی چنین صحبت هایی دارد می تواند اینجا بگوید که چرا مخالف است .

جهانگیر احمدی که او را خیلی احساساتی کرده بودند ، بلند شد و به همه ما نگاه کرد (یک نفر به نام بهزاد اهل گیلان و فرخ هم صحبت کردند) و گفت هر کسی صحبتی دارد اینجا بکند ، اگر پشت سر بگوید معلوم می شود نامرد است! که البته با معیارهای جوانی خودش درست می گفت ، به هر حال در آن جلسه چنین شرایطی به وجود آوردند .

بعد از آن به منطقه دیگری رفتیم و باز هم جلسه گذاشتند و مرا به خاطر صحبت هایی که کردم (یل محمد هم یادش است) باعث شده بود که تمام گروه از هم بپاشد ، لذا از معاونت خلع کردند . من همانجا با شهاب صحبت کردم و گفتم دیگر عضویت در این تشکیلات را نمی خواهم (این را حالا برای تبرئه خودم نمی گویم ، مقصودم این است که مردم بدانند که اینها چه روش هایی دارند و به چه شکلی امثال ما را به گمراهی می کشانند) .

به هر صورت گروه ما از هم پاشید و بنده را خلع کردند . من مسئولیت قبول نمی کردم ، یک نفر به نام حسین اهوازی را معاون رشید کردند . من با خود این شخص هم صحبت کردم و گفتم شرایط چیست و این نشان می دهد که اینها به بن بست رسیده اند . این کار مقابله با مردم است ، خود او هم ول کرد و رفت . خود من هم با هزار زحمت مریضی را بهانه کردم و به شهاب گفتم مریضم می خواهم بروم شهر .

شهاب گفت مرا مسئول کردند با تو صحبت کنم که نباید بروی ، سن و سال و سابقه مبارزاتی ات را در نظر داشته باش (در حالی که اینجا گفته شد ، مبارزه ای که مردم ایران و روحانیت مبارز انقلاب اسلامی کرد ، اصلاً در مقابل 15 سال خارجه نشینی ما قابل قیاس نیست) . خلاصه این که شهاب گفت : باید بمانی و الا روحیه همه پایین می رود ، من جواب دادم : من مریضم ، ناراحتم ، باید بروم . هر چه صحبت کردم نشد .

با همین حالت پیش ناصر رفتم و گفتم : ناصر کمک کن من باید بروم نمی توانم ، دارم دیوانه می شوم . ناصر گفت : برو پیش اسماعیل . اسماعیل هم گفت : نمی شود ، هیچ راهی هم ندارد . (توجه داشته باشید که ما راهها را بلد نبودیم)

کاک اسماعیل آدمی بود که جداً تربیت نداشت و همه حرکاتش آمرانه بود ، در آنجا یک پادگان نظامی ضد انقلابی به وجود آورده بود ، به او گفتم : من می خواهم بروم . گفت : نمی شود ، تو پیر شدی ، خرفت شدی . من گفتم : خیلی خوب حالا که می گویی نمی توانم بروم ، من هم خودم را می کشم (ای کاش همان موقع خودم را کشته بودم) ، او هم جواب داد ، اگر این طوری است ، پس گورت را گم کن .

خلاصه مرا با 4 – 3 نفر فرستادند و من به تهران آمدم ، و روز بعدش از طریق مسئولم یعنی داود (رحام ضرغامی) قراری برای ملاقات با مراد مسئول کل تدارکات به من دادند که من مراد را دیدم و به او گفتم من این کار را قبول ندارم و نمی توانم بیایم .

جنایتی که من دارم از آن صحبت می کنم عجیب بود ، وقتی به برادران سپاه و غیره حمله می کردند به محض این که آنها می افتادند ، کفش هایش را در می آوردند و محتویات جیب آنها را خالی می کردند . من فکر می کنم هیچ جای دنیا چنین جنایتی نشده و فکر می کنم کل این گروه منجمله خود من مستحق مجازات هستیم .

این گروه اگر چه به نظر من ، لااقل خودم ، هیچ وابستگی به سیا و غیره ندارم ، چون 15 سال در خارج کار می کردم ، منتهی وقتی به گذشته نگاه می کنم ، فکر می کنم کارهای ما از کارهای سیا هم بالاتر است و از ته قلب در برابر این جمهوری و مردمش و جلوی خانواده شهدا می گویم که این کارها در خدمت آمریکا و سیاست .

از محلی هایی که در آل کیا سلطان همکاری کردند ، مشهدی قربان فامیل محمود رودگریان بود . او چندین بار به اردوگاه وسط آمد و با محمود تماس می گرفت و هر وقت ما به آل کیا سلطان می رفتیم ، شب ها را در محل امامزاده کوچک آنجا جا می داد .

توی همان ده ، یک نفر بود به نام رضوانی که همکاری می کرد ، او را هم گرفتند . مطمئناً سلطنت طلب بود و من به 3 – 2 نفر گفته بودم که سلطنت طلب است ، او حتی یک بار با دامادش آمد و قاطرهای ما را نعل کرد ، البته به میل خودش ، یکی دیگر هم بود که فکر می کنم برادرش بود که از او یک کوسفند خریدیم .

سپرغمی : این شخص که گفتید از همان خانواده رضوانی بود و حدود 50 – 40 تا گوسفند داشت و 60 – 50 ساله بود . یک نفر هم به نام اسفندیار رضوانی که اره برقی برای چوب بری داشت و چند مورد از او کمک گرفته شد ، عده ای هم در محل ده بودند که گاهگاهی می رفتند و یک چیزهایی تهیه می کردند و دقیقاً اسم آنها را نمی دانم .

عبد منافی : یک نفر دیگر هم به نام مشهدی حسن بود که توی دو سه اردوگاه می آمد و آدم چاقی بود .

سپرغمی : این همان عمو حسن معروف یا حسن ابراهیمی است که دستگیر شد .

آیت الله گیلانی : خوب ، شما تا اینجا که صحبت کردید ، خودتان را به صورت ناظر و شاهد قلمداد می کردید ، خودت چه کاره بودی ؟ اسلحه شما چی بوده ؟

عبدمنافی : اولین سلاحی که به من دادند یک کلت 45 بود . چند تا کلت 45 داشتند ، یکی که خیلی هم بزرگ بود و تجملی هم بود مال ناصر (حسین ریاحی) بود که می گفتند رهبر حزب کمونیست آمریکا (آواکیان) به اینها داده بود . چند تا کلت 32 هم بود . یکی از کلت های 45 هم موقعی که هیچ درگیری نبود به من دادند .

در روز درگیری اسلحه سازمانی من ژ3 بود . من در آن روز هیچ شلیکی نکردم ، آقای عیدی که در آن درگیری بوده شاهد است ، ولی این جنایات و جرم را هم قبول دارم که من مسئول بودم تا اینها را برای دفاع از اردوگاه وسط آرایش بدهم ، این کار من بود .

آیت الله گیلانی: چقدر شلیک کرده اید ؟

اسناد اتحادیه کمونیست های ایران در واقعه آمل(۴۴)


مطالب پربازدید سایت

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

جدیدترین مطالب

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار با خانواده شهید کامیاب مطرح کرد:

مجازات منافقین را در محاکم بین المللی نیز دنبال خواهیم کرد

بنیاد هابیلیان (خانواده شهدای ترور کشور)

باز هم تروریسم و باز هم کاپشن صورتی

حمله تروریستی به سه نقطه شهرستان چابهار و راسک

تعداد شهدای حمله تروریستی به راسک و چابهاربه 16 نفر رسید

فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان