از کلاهی که بر سرشان گذاشته‌اند تا کلاهی که بر سرشان رفت...

Photo 2019 07 28 14 20 11

هوا گرم بود، خیلی گرم؛ در عبور از کوچه های قدیمی و کاه‌گلی به این فکر می کردم که او چطور آدمی است؟ چرا نخواسته نامش را کسی بداند؟!

آدرسش را پیامک کرده بود، کوچه اردیبهشت/ پلاک ۹۵ و من دقیقا روبروی خانه اش ایستاده بودم، در باز بود البته گفته بود در خانه اش به روی همه باز است... آرام در را هل دادم، بوی کاهگل می آمد، بوی عطر شمعدانی، همه حیاط خانه اش را آب پاشی کرده بود، حتی شمعدانی های گل قرمزش را آب داده بود.

خورشید از لابلای درخت اقاقیا سلام می داد و او آرام از پله‌های خانه قدیمی اش پایین می آمد، دمِ عصر بود، بر روی تخت چوبی قدیمی کنار حیاط نشستیم، انگار هوا آنجا خنک تر بود.

 می‌دانست وقت تنگ است، از یک تُنگ زیبا، یک لیوان شربت خاکشیر ریخت و شروع کرد...

نامش را فروغ جاویدان گذاشته بودند، عملیاتی که به ظاهر توسط سازمان مجاهدین خلق یا همان منافقین خودمان طرح ریزی شده بود و ما نامش را به حرمت تنگه مرصاد، مرصاد گذاشتیم.

قدمتی ۳۱ ساله دارد، سال ۶۷ بود که میان نیروهای مردمی و سپاه و ارتش ما با گروهک منافقین درگیری در گرفت؛ با چند هزار نیرو و جنگ افزارهای اهدایی صدام و اربابانشان و با حمایت هوایی بعثی‌ها و شخص صدام وارد کشور شدند و حمله خود را از غرب کشور آغاز کرددند.

با هزار تا وعده و وعید از گوشه و کنار اروپا وازده‌ها و فراریها رو جمع کرده بودند توی عراق تا در سودای واهی، تهران را آزاد کنند و شهر به شهر که پیش می‌روند، مردم به آنها بپیوندند و یگانهای ناقص را هم تکمیل کنند...!

اما... زهی خیال باطل... در بدو ورود به کشور غافلگیر شدند

نیروهای مردمی، در کنار پاسداران و ارتشیان غیور، راه را بر آنها سد کردند و نه فقط اجازه ندادند تا به قلب کشورمان نفوذ کنند! بلکه شروع حمله تا شکست آنها چند روز بیشتر طول نکشید و مقاومت مردمی پس از چند روز درگیری و نبرد تن به تن، پیروز شد.

دانه های اشک از کنار چشمانش سر خورد و من نمی دانستم اشک شوق است یا ...؟

یک جرعه از شربت خاک شیرش نوشید و ادامه داد:

 برایشان بد تمام شد و حتی فکرش را هم نمی کردند که شکست بخورند، بدجوری طعم تلخ شکست را چشیدند.

یک گردان کوچک بودیم که در ۵ مرداد ۶۷ مرصاد را معنا بخشیدیم، زمین‌گیرشان کردیم، شکستشان دادیم این نیروهای چند هزار نفری را، این منافقینی را که در هشت سال دفاع مقدس کنار صدام علیه مردم خودشان، خائنانه مثل یک ماشین جنگی قرار گرفته بودند...

۱۲۰ دستگاه تانک، ۴۰ دستگاه نفربر، ۱۷۰ قبضه خمپاره، ۳۰ قبضه توپ و البته یک کلاه را به غنیمت گرفتیم.

پرسیدم: کلاه؟!

خندید، رفت و کلاه کهنه ای را با خود آورد، گفت: «این هم افتخار من است... در نبردی تن به تن از یکی از منافقین به غنیمت گرفتمش.»

 به یک گوشه ی دیوار زل زده بود، آرام گفت کلاهش را از سرش برداشتم و آوردم... او حتی دیگر کلاه هم نداشت.

گفت آنها کلاه بر سرشان کرده بودند تا کلاه بر سرشان رود.

 او نه فقط از عملیات مرصاد مدال پیروزی را با خود همراه داشت بلکه کلاه یک منافق را هم از سرش برداشته بود .

گفت: تاریخ تکرار می‌شود، همیشه تکرار شده است اما هیچ کس در هیچ جایی نمی تواند هویت ایران و ایرانی را زیر سوال ببرد چه با لشکرکشی و جنگ سخت و چه با جنگ نرم....

و من اما به تنگه ی مرصاد می اندیشیدم به همه روزهایی که عرصه را بر ما تنگ کردند و اطمینان داشتم که هیچ گاه دست در دست دشمن نمی گذاریم تا کلاه بر سرمان رود.


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31