«آفتاب مطهر»(28)

Bookroom.ir File 3945«فصل هشتم»

قاطعیت در برابر التقاط

نغمه نفاق :

پس از یک دهه که امواج الحاد، مادی گرایی و تبلیغات مارکسیستی اندکی فروکش کرد و شهید مطهری و دیگران توانستند تا حدی جلوی این تخریب‌های فکری و فرهنگی را بگیرند، یک موج جدید پدیدار شد.

این جریان خزنده، موجی مادی گرایاننه، پوشش دار و نفاق آمیز بود که آن را «موج التقاط» می گویند. یعنی کسانی آمدند و ادعا کردند ما هم اسلام را قبول داریم و هم مارکسیسم را، نمونه بارز این افراد مجاهدین خلق (1) هستند.

آنان می گفتند ما با اسلام موافق هستیم، یعنی نماز می خواندند و روزه می گرفتند، در آغاز برخی از سران آنان اهل تهجد و نماز شب و گروهی از آنان نیز حافظ نهج البلاغه بودند، اما اعتقاد داشتند که گرچه دین، قرآن و نهج البلاغه خوب، سودمند و اثر گذارند ولی به تنهایی کافی نیستند.

یعنی دین یک بال است و بال مورد نیاز دیگر برای اوج گیری پرواز و رونق، مارکسیسم است. باید این دو را توأمان پذیرفت و تروج کرد. نتیجه این تفکر شد التقاط که نمونه بارزش گروه مجاهدین خلق، گروه فرقان (2) و برخی گروهک های دیگر بودند.

اینان عناصری از تفکر مارکسیسم را با مذهب می آمیختند، یا مبانی مذهبی و معارف دینی را آنگونه تعبیر و تفسیر می کردند که با اندیشه‌های مادی هماهنگ باشد. ایشان اسلام را نفی نمی کردند، ولی دیالکتیک مارکس را هم قبول داشتند، یعنی بگونه ای مرموز و با جمع نقیضین، هم می گفتند ملحدان درست می گویند و هم ادعا می کردند اسلام آیین خوبی است و ما هر دو را به طور هماهنگ و هم سو قبول داریم، این دو یکدیگر را تکمیل می کنند و ما را برای رسیدن به رشد و پویایی یاری می دهند!

در دوران مبارزات مردم مسلمان علیه رژیم پهلوی، این افراد التقاطی برای این که بتوانند در جامعه اسلامی نفوذ یابند و اوضاع اجتماعی و سیاسی را به دست گرفته، خودی نشان دهند، این حرکت منافقانه را تشدید کردند.

این شیوه ای است که در طول تاریخ، در همه کشورهای دنیا به کار گرفته شده است. هر گاه بخواهند در جریان های فعال سرزمینی نفوذ یابند، ظاهر و الفاظ را حفظ می کنند، ولی محتوایی دیگر به آن می دهند. در برخی کتاب ها این جمله معروف به چشم می خورد : «فرم و شکل را حفظ کنید، محتوا را تغییر دهید.»

در بین نویسندگان معاصر از زمان مشروطه به بعد، نخستین کسی که بر این مسئله تأکید کرد، فتحعلی آخوندزاده (3) بود. وی از نویسندگان بسیار فعال و از کسانی بود که در ترویج اندیشه های سکولاریسم و لائیک در ایران بسیار مؤثر بود.

او به دوستان خود سفارش می کرد آشکارا با اسلام و موازین مذهبی مخالفت نکنید، زیرا مردم به این زودی ها از دیانت و اعتقادات شان دست بر نمی دارند. ظواهر و الفاظ را نگاه دارید و بکوشید معنایی دیگر به آنها بدهید. ایشان برای رسیدن به هدف خود در پس واژه ها و مباحثی که مسلمانان به آنها حساسیت نداشتند، کارشان را پی می گرفتند و این نیرنگی بود که بسیاری از گروه های دیگر نیز از آن بهره می بردند.

همچنین مارکسیست های دوران نهضت اسلامی می گفتند ما قرآن و سنت اسلامی را قبول داریم، اما معنا و تفسیر این اسلام، غیر از تفسیر متداول است که شماری از علما و اهل مذهب مطرح می کنند، بلکه باید یک قرائت دیگر از مفاهیم اسلامی ارائه کرد.

بد نیست به منزله یک نکته تاریخی و برای یادآوری و عبرت آموزی جوانان، به برخی کژ اندیشی های آن دوران اشاره شود. گروهی پیدا شدند که برخی از آنان درس های علوم اسلامی را در حوزه ها خوانده بودند، حتی برخی از ایشان در درس های ما هم شرکت کرده بودند. اینان در آغاز انسان هایی معتقد، متدین و خوش فکر بوند، اما ناگهان دچار انحراف شدند.

گاه یک انسان در سلامت کامل به سر می برد و مشکلی هم ندارد، ناگهان می بینی رنجور و ضعیف شده، رنگ چهره اش پریده و سر و کارش با پزشک، دارو و بیمارستان می افتد. شگفت زده می شوی که ای آقا! شما که باکی نداشتی، بیمار نبودی، چطور شد؟ پاسخ می دهد ویروسی به اندام های بدنم هجوم آورده و مبتلایم ساخته است.

پس از بررسی معلوم می شود سلول های ایمنی بدن و عواملی که باید وی را در برابر بیماری ها نگاه دارند، ضعیف بوده است، بنابراین میکروب ها به خون راه یافته و او را درگیر بیماری کرده اند.

در مسائل عقیدتی و فکری نیز اینگونه است. آن شاگرد درس خوان، مؤمن و اهل عبادت گرفتار یک انحراف و التقاط شده است و لذا ناگهان می آید و می گوید ما قرآن را قبول داریم، اسلام را می پذیریم، ولی معنای آیات قرآن چیزی دیگری است.

برای نمونه می گفتند کلمه «آخرت، یوم آخر و قیامت» به معنای روز قیام، فرمان جنبش و حرکت است، که البته نباید این قیام را آشکار کرد، فعالیت زیر زمینی است و اگر زمان و چگونگی قیام افشا شود نمی توان به مبارزه ادامه داد. همچنین می گفتند «جن»  یعنی مخفیانه عمل کردند، استراتژیک بودن و رعایت تاکتیک ها. برای «غیب» نیز تفسیرهایی انحرافی داشتند.

آنان در زمینه تفسیر قرآن کتاب ها نوشتند و برخی شخصیت ها همین مطالب را به نام تفسیر قرآن درس می دادند. از جمله آثاری که با این روش آفت زده و بیمار به رشته نگارش در آمد ، کتاب «توحید» از فردی به نام حبیب الله آشوری است.

آشوری از مشهد به قم آمده بود و در مدرسه آیت الله بروجردی بحث می کرد و با گیرایی و حرارتی ویژه برای طلبه های جوان به سخنرانی می پرداخت. او در کتاب خود نوشته است: «ما نه با ماتریالیسم فلسفی که با ماتریالیسم اخلاقی مخالفیم.»

گروهی ظاهر بین که فریفته جذابیت های ظاهری وی شده بودند، به تهران رفتند و به هر قیمت گاه به طور قاچاقی این کتاب را می خریدند و قربة الی الله در قم پخش می کردند. از مطالب عجیب این کتاب این بود: «اگر ماتریالیسم فلسفی پویا و زایا باشد بد نیست.» یعنی اگر انسان به خدا اعتقاد نداشته باشد اشکال ندارد، آنچه اهمیت دارد این است که اخلاق مادی نداشته باشد و ماتریالیسم و روح مادی گرایی در رفتار آدمی رسوخ نکند.

ایشان خود را بسیار ساده و زاهد می نمایاندند، غذای ساده می خوردند و ظاهر سازی هایی عجیب می کردند، ولی در باطن رفتارشان گونه ای دیگر بود. آشوری با ظاهری مذهبی و کسوتی دینی در قم سخنرانی می کرد، رفته بود در شهری، -ظاهراً شاهرود- و در بین دوستان خود گفته بود ما بگونه دسته جمعی ازدواج و این سنت را احیاء می کنیم، زیرا مطابق قرآن است!

حتی طرفدارانش، دخترها و پسرها همه را جایی گرد آورده بود تا با هم به طور جمعی ازدواج کندند و به این آیات استناد کرده بود: « نِسَآؤُكُمْ حَرْثٌ لَّكُمْ » (بقره/223) ، «أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيَامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَآئِكُمْ» (بقره/187) او گفته بود: «نساء» به «کم» نسبت داده شده است، پس مجموعه ای از زنان می توانند متعلق به مجموعه ای از مردان باشند!

این اعمال را به نام دین انجام می دادند و چنین کسانی با این نگرش های التقاطی و باطل می خواستند سپر نهضت اسلامی را منحرف و جامعه اسلامی را به کارهایی بیهوده و نادرست سرگرم کنند. اگر معلوم شود چه کسانی حتی پس از پیروزی انقلاب اسلامی از حبیب الله آشوری حمایت می کردند، همگان شگفت زده می شوند. برخی جوانان با استعداد اینگونه مبتلا شدند و به دام تحریف و التقاط افتادند.

کسی که پای در میدان نهاد و در برابر اینان ایستاد، شهید مطهری بود. هیچ کس مانند او توان درک و پیش بینی این آفت ها و بلاها را نداشت. دیگران به هر دلیل اشتباهاتی داشتند و رفتار این گروه ها را توجیه، بلکه در دوران مبارزه از آنان حمایت می کردند. حبیب الله آشوری خود را با کسانی که مسلمان بودند و مبارزه می کردند همسو نشان می داد و آنان نیز در برابر تحریفات وی خاموش بودند.

تنها شهید مطهری بود که فریاد زد ما باید خط اسلام ناب، مسیر قرآن و سنت محمدی و راه اهل بیت (ع) را از خط کفر و نفاق جدا کنیم. مبارزه برای نگهداری اسلام است، نمی توانیم برای این که در قلمرو سیاسی با آن منافق و ضد دیانت هدفی مشترک داریم، در عقاید اسلامی، چشم خود را بر روی جریان التقاطی ببندیم.

مطهری نمی پذیرفت کسی دین دار و مسلمان باشد و عقاید منکران خدا را هم بپذیرد. این روند امروز نیز همچنان ادامه دارد. در آن روزها می گفتند قرائت مارکسیستی از اسلام، و امروز از چندین برداشت یا پلورالیسم سخن می گویند. اینان نه مشرکان، کفار و بی دین ها، بلکه کسانی هستند که خود را پشتیبان اسلام و نظام اسلامی می دانند. این فتنه ها همیشه بوده است و خواهد بود. مسلمانان هستند که باید بکوشند درکی درست از جامعه داشته باشند، آفات را بشناسند و وظیفه خود را در این مواقع تشخیص دهند . (4)

پی‌نوشت‌ها:

1. در شهریور 1342 بعضی جوانان که عضو نهضت آزادی بودند و حتی برخی از آنان در قیام 15 خرداد همین سال به زندان رفته بودند، دور هم جمع شدند و با تحلیل و جمع بندی علل ناکامی جریان های گذشته، به این نتیجه رسیدند که فقدان یک سازمان، تشکیلات قوی و ایدئولوژی مدون از مشکلات اساسی است. حنیف نژاد، سعید محسن و بدیع زادگان که هر سه مهندس بودند معتقد به نقش مذهب در جامعه و حرکات مبارزاتی بودند، ولی فکر می کردند تا این مذهب به صورت ایدئولوژی راهنمای عمل متناسب با یک سازمان تشکیلات مخفی در نیابد، قادر به مبارزه اصولی و بهره گیری به موقع از امکانات و نیروها نیست، بنابراین هسته اولیه با بهره گیری از تفکرات افراد مبارز سیاسی، شروع به تدوین ایدئولوژی می نمایند.

این که بشر می تواند با استفاده از دستاوردهای علمی، نزدیک به راه انبیاء حرکت کند از محصولات فکری بازرگان بود که بر نیروی فکری این سازمان تأثیر زیادی نهاد. در مقطعی از این توجه به علم، به ویژه علوم اجتماعی، مجاهدین با مارکسیسم در ارتباط قرار گرفتند، زیرا آنان هم مدعی شناخت قوانین جامعه بر اساس علم بودند و هم داعیه دار مبارزات ضد امپریالیستی. در این حال مجاهدین، مارکسیسم را علم انقلاب زمان تلقی کردند و به این مرام گرایش یافتند. آنها می پنداشتند می توانند بر اساس یک دیدگاه توحیدی از تعالیم مارکسیستی استفاده کنند، غافل از این که در این سیر تفکرات زیر بنایی، التقاط هایی صورت می گیرد.

مجاهدین در کنار کار مدرن سازی ایدئولوژی راهنمای عمل، برای یک حرکت مسلحانه و جنگ چریکی شهری نیروهای مستعد خود را آماده ساختند، بخشی از نیروهای سازمان در اردوگاه های فلسطینی جنگ های چریکی را آموختند و سازمان با تأسیس خانه های تیمی و دیگر اقدامات ضروری خود را آماده رویارویی با رژیم ساخت. در سال 1350 عملیات برای تهیه سلاح، منجر به ردیابی سازمان و متلاشی شدن تعداد زیادی خانه تیمی و دستگیری 36 نفر از اعضا گردید. همه اعضای کادر مرکزی به جز مسعود رجوی محکوم به اعدام شدند و حکم اعدام در سال 1351 به اجرا در آمد و رجوی با یک درجه تخفیف به حبس ابد محکوم گردید.

نام سازمان مجاهدین خلق در زندان و پس از دستگیری سران بر روی این سازمان نهاده شد، بعد از این ماجرا عده ای اندک از اعضای سازمان در خفا تغییر مرام دادند و ایدئولوژی مارکسیستی را پذیرا شدند. سه سال پس از اعدام اعضای اصلی، در سال 1354 شبه کودتایی در سازمان صورت گرفت و اعلامیه تغییر مواضع که از سوی رهبر جدید منتشر شده بود، سعی در توجیه دلایل واژگونی ایدئولوژی قبلی و گرایش به مارکسیسم داشت. سازمان مجاهدین که با نیرنگ و فریب و روشی منافقانه عده ای جوان را به سوی خود جذب کرد، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی برنامه های خود را در مبارزه با امپریالیسم، استبداد و ارتجاع معرفی نمود و بدین گونه با خط امام و رهبری انقلاب به مخالفت برخاست و به جمهوری اسلامی رأی مشروط داد و در رفراندوم قانون اساسی شرکت نکرد و رفته رفته ضدیت خود را با نظام جمهوری اسلامی آشکار ساخت.

سازمان مزبور که یک بار در قرار دادن آیت الله طالقانی در مقابل امام خمینی (ره) ناکام گردید، برای شکستن اقتدار و صلابت رهبری در پشت سر بنی صدر سنگر گرفت و صحنه گردان بسیاری از وقایع گشت و مشغول مهره چینی و تشکیل خانه های تیمی و مبارزه مسلحانه با امت مسلمان و نظام اسلامی گردید. از این پس آنان برای مبارزه با نظام اسلامی، فعالیت های تروریستی را آغاز کردند. آنها ابتدا به جان مقام معظم رهبری از اعضای شورای انقلاب و امام جمعه تهران سوء قصد کردند. در هفتم تیر 1360 دست به انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی زدند که منجر به شهادت دکتر بهشتی و یارانش شد.

به شهادت رسانیدن رئیس جمهور محبوب مردم، رجایی و نخست وزیر او باهنر و نیز ترور امام جمعه های تبریز، کرمانشاه، شیراز و یزد از دیگر فعالیت های تروریستی آنها بود. هم زمان عده ای از مردم کوچه و بازار را نیز در عملیات تروریستی به شهادت رسانیدند، سرانجام بنی صدر و رجوی با توطئه ای طراحی شده و پذیرش خفتی آشکار به فرانسه پناهنده شدند.

در اوج جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، منافقین موجی از ترور و خشونت را در ایران پدید آوردند و در داخل به رهبری موسی خیابانی و در خارج به فرماندهی رجوی در مقابل مردم قرار گرفتند، سرانجام رجوی از فرانسه به عراق آمد تا زیر چتر حزب بعث و حمایت های صدام حسین عفلقی نقشه هایی را علیه مردم مسلمان ایران و نظام اسلامی به اجرا بگذارد، که نه تنها موفقیتی به دست نیاوردند، هر روز که می گذرد به سوی زوال و خفت و خواری پیش می روند. (گلی زواره)

2. فرقان گروهی بودند که حداکثر اعضا و افرادش به شصت نفر می رسیدند. رهبر گروه که در اوج فعالیت هایش جوانی بیست ساله می نمود، اعضای گروه خود را در طول سه یا چهار سال از میان چند دوره جلسه قرائت و به اصطلاح تفسیر قرآن در تهران برگزید، او مطالبی را که در این محافل تدریس می کرد، جمع آوری، تدوین و تکثیر می کرد و این سال ها را ایام تدوین ایدئولوژی نامید. اکبر گودرزی رهبر گروه فرقان، طی چهار سال دروس مقدمات و بخشی از سطح را در حوزه های علوم دینی خوانسار، قم و تهران یاد گرفته بود. او قبل از تحصیل مدتی در مزرعه پدرش کشاورزی کرده بود و در مدارس جدید موفق شده بود تا کلاس سوم متوسطه را بخواند و از نظر علوم حوزوی تا اوایل رسائل و نیز منطق مظفر را هم آموخته بود، ولی در حکمت و فلسفه و نظایر آن تحصیلاتی نداشت.

دوره تدوین ایدئولوژی فرقان در زمان طاغوت بود و در این ایام یک گروه ضد رژیم جلوه کرده بودند. آنان تأویل ها و توجیهات التقاطی نسبت به آیات قرآن کریم، روایات و نهج البلاغه داشتند و در جلسه ای که چهار یا پنج نفر از آنان حضور داشتند و طی آن مسائل روز را تحلیل می کردند، تصمیم هایی می گرفتند. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی افرادی را که به قول آنان ضد خلق بودند و با نظام جمهوری اسلامی همکاری داشتند، ضد توحیدی معرفی می کردند و می گفتند باید ترور شوند و شخصیت های برجسته ای چون شهید مطهری، دکتر مفتح و نیز سرلشکر قرنی را بر اثر این نگرش غلط و منجمد به شهادت رساندند.

3. میرزا فتحعلی آخوند زاده متخلص به صبوحی آذربایجانی، ملقب به آخوندوف و گوگول شرق در سال 1227 هجری متولد و در 1295 هجری در گذشت. از او آثاری در ادبیات، نمایشنامه و نیز چند ترجمه از نویسندگان روسی باقی مانده است. آخوندزاده طرفدار سرسخت تغییر الفبای عربی و جایگزینی یک الفبای دیگر به جای آن در فارسی و حامی زردشتی ها بود. او هنگامی که در خدمت دولت تزاری روس قرار داشت، بر ضد منافع ایران عمل می کرد.

وی پس از آشنایی با فردی به نام میرزا شفیع از افکار اسلامی خود دست برداشت. اگر چه آخوندزاده را جزو پیشگامان روشنفکری در ایران دانسته اند، ولی ادعاهایش بر خلاف ارزش های بومی و اسلامی بود و در عمل به طور عمده برای تأمین منافع استعماری، تجاوز روس ها به ایران، ترویج بی ایمانی و آشفتگی فرهنگی تلاش می کرده است. روس ها از او حمایت کردند و مجسمه اش را در تفلیس (مرکز گرجستان کنونی) و بادکوبه (از توابع جمهوری آذربایجان) نصب نمودند. (گلی زواره)

4. ویژه نامه روزنامه رسالت به مناسبت فرا رسیدن پانزدهمین سالگرد شهادت استاد مطهری تحت عنوان «فروغ اندیشه» ، 11/2/1373. سخنرانی به مناسبت شهادت استاد مطهری در جمع طلاب مدرسه معصومیه، 10/2/1379. دیدار استاد مصباح با داشنجویان اهواز شرکت کننده در اردوی تابستانی آبعلی، 27/5/1379

«آفتاب مطهر»(۲۷)


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31