مسجد امام عليابن ابيطالب(ع) زاهدان پس از مسجد جامع اين شهر دومين مسجد اصلي شيعيان است. اين مسجد محل اصلي گردهماييهاي شيعيان اين شهر ميباشد به طوري كه در زمان دفاع مقدس اين مسجد محل اعزام رزمندگان به جبههها بوده است که در 7خرداد1388 توسط عناصر گروهک تروریستی جندالشیطان در یک عملیات انتحاری معراج 21 تن از مردم زاهدان شد.
در این عملیات تروریستی که با انفجار در صفوف نماز جماعت مغرب صورت گرفت 125 تن زخمی شدند.
در میان شهدای این حادثه 4 دانش آموز وجود دارد:
شهید علیرضا آبیز
تولد:1378
شهادت:7/3/1388
شهید محمود آبیز
تولد:1372
شهادت:7/3/1388
شهید علیرضا عسکری
تولد:1378
شهادت:7/3/1388
شهید علی یوسفی
تولد:1380
شهادت:7/3/1388
آنچه در ادامه میخوانید بخشی از مصاحبه با پدر شهیدان آبیز است:
«من کارمند اداره پست هستم و همسرم خانهدار است. حدود 40سال است که ساکن زاهدان هستیم. خداوند 5 فرزند به ما هدیه داد که محمود سومین و علیرضا آخرین فرزندم بودند. من و همسرم تمام تلاشمان را در تربیت صحیح و اسلامی فرزندانمان به خرج دادیم.
محمود بزرگتر بود و عاقلانهتر برخورد میکرد. او به قرآن علاقه زیادی داشت و مسائل قرآنی را بیشتر دنبال میکرد. علیرضا هم از محمود تبعیت میکرد و همیشه با هم بودند.
هر زمان برای نماز صبح بیدار میشدم محمود مشغول آماده شدن برای رفتن به مسجد بود. او اوقات فراغتش را صرف حفظ قرآن میکرد و گاهی هم با چوب کاردستی درست میکرد که الان از او به یادگار مانده است.
او خیلی مودب بود و احترام خاص و ویژهای برای مهمان قائل بود. به یاد دارم روزی که میخواست موضوع حفظ قرآنش را مطرح کند خیلی خجالت میکشید. گفت: «بابا میخواهم موضوعی را در میان بگذارم؛ اما خجالت میکشم!» بعد از اینکه کلی اصرار کردم گفت تا کنون چند جز قرآن را حفظ کردهام و قصد دارم حافظ کل شوم. من هم از این موضوع استقبال کردم و بعنوان تشویق اسمش را برای سفر حج نوشتم.
برخلاف محمود که خیلی آرام بود علیرضا بچه پر شر و شوری بود با این حال مودب و سر به راه بود. کلاس ژیمناستیک ثبت نامش کرده بودم و ورزش میکرد. به کارهای فنی خیلی علاقه داشت و محال بود وسیلهای در خانهمان خراب شود و او بازش نکند!
ایام محرم به خصوص روزهای تاسوعا و عاشورا محمود و علیرضا آرام و قرار نداشتند و از صبح زود آماده میشدند و جلوتر از بقیه، کفنپوش به سمت هیئت میرفتند.
روز7خرداد 1388 بود. نذر داشتیم و گوسفندی را قربانی کرده بودیم. علیرضا و محمود مشغول توزیع گوشتهای نذری بودند. کارشان تا غروب طول کشید. نزدیک اذان مغرب هر دو وضو گرفتند و به سرعت به سمت مسجد علیبنابیطالب رفتند. من کمی با تاخیر عازم مسجد شدم. زمانی که رسیدم انفجار اتفاق افتاده بود. نگران بودم و دنبال بچهها میگشتم. آنچه میدیدم صحنههای کربلا بود. بدن شهدا تکهتکه شده بود و در گوشه و کنار مسجد پراکنده بود. زمانیکه محمود و علیرضا را پیدا کردم پیکر بیجانشان کنار هم افتاده بود. زمانیکه بمب منفجر شد محمود که بزرگتر بود علیرضا را در آغوش میگیرد. چشمان هر دو بسته بود و بدنشان گرم بود. انگار خواب بودند. همسرم بعد از شنیدن خبر حادثه به سرعت خودش را به مسجد رسانده بود. از دست هیچ کس کاری برنمی آمد. علیرضای کوچک و محمود نوجوانم در اوج مظلومیت و بیگناه به شهادت رسیدند.
مسئولیت این جنایت را گروهک تروریستی جیشالشیطان به عهده گرفت؛ اما هیچگاه به این سوال پاسخ نداد که شهدای این فاجعه به چه جرمی باید این چنین از دنیا میرفتند؟ اعضای این گروهک ادعای مسلمانی میکنند در حالی که اگر مسلمانند باید به قرآن ایمان داشته باشند. کدام قسمت قرآن امر به کشتن انسانهای بیگناه کرده است؟!»