گروه ابوذر

Ketab Aboozar

ابوذر، نامي بود كه جمعي از جوانان متدين و انقلابي شهرستان نهاوند براي گروه خود انتخاب كرده بودند. همگرايي و اجتماع بين آنها، از طريق مجالس ديني و خصوصا انجمنهاي ديني ضدبهائيت حاصل مي‌شد و مهمترين دغدغه آنان مبارزه با فقر و فساد بود. افراد اين گروه اكثرا جوان و دانش‌آموز دبيرستاني بودند اما در اثر ارتباط با انجمنهاي ديني و سياسي همدان و به ‌ويژه ارتباط با آيت‌الله رباني شيرازي به استحكام فكري و سياسي دست يافتند و توانستند امور تشكيلات را به‌خوبي پيش ‌برند. روي‌آوردن اعضاي گروه ابوذر به اقدامات مسلحانه و خرابكاري، به‌عنوان يك تصميم، مستقيما توسط خودشان اتخاذ شده بود و مورد همراهي و سفارش شخصيتهاي معتبر ديني و سياسي قرار نگرفت. البته اقدامات گروه ابوذر محدود و محلي بود و صرفا در حد انجام برخي عملياتهاي ضدتبعيض و فساد در شهرستان نهاوند محدود مي‌شد، اما دستگيري و اعدام رهبران گروه، به يك موضوع ملي و يك خبر جهاني تبديل گرديد؛ به‌گونه‌اي‌كه اخبار مربوط به آن، حتي در سطح راديوها و خبرگزاريهاي معتبر خارجي انعكاس يافت. در مقاله زير با چگونگي پيدايش، اهداف، اقدامات و سرنوشت گروه ابوذر آشنا خواهيد شد.

گروه ابوذر متشكل از برخي جوانان مبارز بود كه در شهرستان نهاوند فعاليت خود را شروع كردند. آنان، تجربه فعاليتهاي سياسي خود را از شركت در جلسات مذهبي موجود در اين شهر آغاز نمودند و سپس به فعاليتهاي سياسي كه جنبه دفاع از مذهب داشت، روي آوردند. اين گروه، در تداوم فعاليتهايشان، با برخي از روحانيون، از جمله با مرحوم آيت‌الله رباني شيرازي، مرحوم حجت‌الاسلام موحدي‌ساوجي و حجت‌الاسلام فاكر ارتباط برقرار كردند و همزمان تحت‌ تاثير انديشه‌هاي شهيد مطهري و دكتر شريعتي قرار گرفتند.

فعاليتهاي ديني ــ سياسي اين گروه با تشكيل انجمن ضدبهائيت در سال 1349 در نهاوند آغاز شد. آنان سپس يك مدرسه اسلامي با نام مهديه در اين شهر تاسيس نموده و در آنجا به تربيت و آموزش جوانان مسلمان پرداختند.[1] علاوه بر موارد مذكور، برخي عوامل ديگر نيز در شهرستان نهاوند دست‌به‌دست هم دادند تا سرانجام گروه ابوذر شكل گرفت.

انجمن ضدبهائيت

بهائيان در دوران حكومت پهلوي، آزادانه به تبليغ آيين خود مي‌پرداختند و در اين راستا مبلغاني را به تمام نقاط كشور مي‌فرستادند. براي مقابله با بهائيان انجمني در سال 1332 به‌نام «انجمن خيريه حجتيه مهدويه» تاسيس شد كه به «انجمن ضدبهائيت» معروف شد.[2] اين انجمن هرگاه مطلع مي‌شد در جايي از ايران، بهائيان به تبليغ مسلك خود مي‌پردازند، فورا جهت مقابله با آنها اقدام به تاسيس انجمني در آن منطقه مي‌كرد و افراد خود را جهت مباحثه با بهائيان روانه مي‌نمود تا از گسترش بهائيت در ميان مردم جلوگيري كند.[3]

انجمن مزبور اهداف خود را از راههاي فرهنگي دنبال مي‌كرد؛ چنانكه موضوع جلسات آن فقط به مبارزه با بهائيت اختصاص داشت. آنها در بدو ورود اعضا به انجمن، از آنان تعهد كتبي مبني بر عدم دخالت در سياست مي‌گرفتند، اما همين مساله، خود به دليل عمده‌اي براي انتقادهاي بعدي از انجمن تبديل شد. بااين‌همه، در نهاوند برخي از كساني‌كه بعدا گروه ابوذر را تشكيل دادند و در آن زمان دانش‌آموزان دوره دبيرستان و مايل به گرايشات شديد مذهبي براي مبارزه با رژيم بودند، نيز گاه در جلسات انجمن شركت مي‌كردند. اين افراد با طرح اشكال درخصوص تاكيد انجمن مبني بر عدم دخالت در سياست، جلسات انجمن را به تعطيلي مي‌كشاندند.[4]

مسجد؛ پايگاه فعاليت<

اعضاي موسس گروه ابوذر براي آشناشدن هرچه‌بيشتر افراد با يكديگر، جلسات مذهبي و هياتهاي قرآني تشكيل مي‌دادند. اين جلسات عمدتا در مساجد و گاه نيز در منازل اعضاي گروه برگزار مي‌گرديد. در اين جلسات اعضاي گروه هر چند شب يا هفته‌اي يكبار گرد هم مي‌آمدند و علاوه بر آشنايي بيشتر با قرآن، با شيوه‌هاي مبارزه با ظلم و وظايفشان در مقابل يكديگر، و نيز با وظايفشان در ارتباط با توده‌هاي مردم آشنا مي‌شدند. در همين جلسات بود كه آنها با رساله امام‌خميني(ره) آشنايي يافتند.[5] مسجد، علاوه‌ برآنكه امكان تشكيل جلسه‌هاي مختلف مذهبي را ميسر مي‌ساخت، از جنبه ديگري نيز حائز اهميت بود و آن، سخنراني وعاظ مذهبي و روحانيون انقلابي در آنجا بود كه باعث آشنايي هرچه‌بيشتر اعضاي گروه با اوضاع سياسي روز مي‌گرديد.

فعاليت در مدرسه

بيشتر اعضاي گروه ابوذر، دانش‌آموزان دبيرستاني بودند و ارتباط آنها با معلمان مذهبي، به‌ ويژه ارتباطشان با محمد طالبيان، در تسريع حركت مبارزاتي آنها موثر بود. مدرسه، يكي از جايگاههاي مهم فعاليتهاي اين گروه به‌شمار مي‌رفت. درس انشاء و ادبيات، يكي از بسترهاي اعلام نارضايتي‌ها از مسائل سياسي و اجتماعي تلقي مي‌شد. آنان در سال 1351 با افتتاح كلوپ ديني دبيرستان «ابن‌سينا»يِ نهاوند، فرصتي يافتند تا با مطرح‌كردن نقطه ‌نظراتشان در آنجا، همديگر را هرچه‌ بهتر بشناسند. مسووليت اين كلوپ بر عهده محمد طالبيان بود. در جلسه افتتاحيه آن، پس از قرائت قرآن توسط منشط، ولي‌الله سيف اقدام به سخنراني ‌كرد و در جلسات بعدي نيز به‌ ترتيب كساني‌كه خواهان مطرح‌ كردن نقطه‌ نظرات خود بودند در آنجا به سخنراني ‌پرداختند. كلوپ مذكور داراي يك نشريه بود كه بيشتر به مسائل مذهبي مي‌پرداخت و به علت ضعف مالي، بيش از سه شماره از آن چاپ نشد.[6] اما دركل بايد گفت اين مكان و مباحث طرح‌شده در آن، باعث ايجاد همفكري و هماهنگي بيشتر در ميان اعضا گرديد و همين مساله، يكي از عوامل تاثيرگذار در سوق ‌دادن اعضا به تشكيل گروه ابوذر تلقي مي‌گردد.

جلوگيري از برپايي جشن

در راستاي برگزاري جشنهاي دوهزاروپانصدساله، شهرداري نهاوند در نظر داشت مراسم جشني با حضور برخي خوانندگان آن زمان برگزار كند. با انتشار اين خبر، افراد گروه ابوذر و در راس آنها منشط، دست به كار شدند تا از اجراي مراسم جلوگيري كنند. آنان براي اين منظور، نزد روحاني و مجتهد شهر رفته و از او خواستند مانع اين عمل شود، اما وي اظهار ناتواني كرده و افزود كه مرا هم تهديد كرده‌اند. بااين‌همه، بچه‌هاي گروه موضوع را پيگيري كرده و در نهايت حجت‌الاسلام حيدري پس از آگاهي از اين موضوع به‌آنان پيشنهاد نمود: «جلسه و منبري راه بيندازيد و من صحبت مي‌كنم.» افراد گروه با دعوت از همه مردم، جلسه سخنراني آقاي حيدري را تدارك ديدند اما ماموران شهرباني از ورود وي به محل سخنراني جلوگيري به‌عمل آوردند. بااين‌همه، حيدري از درب پشت مسجد وارد شده و به منبر رفت و گفت: «اي يزيد! منبر مال من است، مال پدر من است.»[7] و با ذكر خطبه حضرت زينب(ع) از منبر پايين آمد. در اين هنگام، مجتهد شهر طي سخنراني كوتاهي خبر داد كه پس از مذاكره با شهرداري و شهرباني، موفق شده است برنامه جشن را لغو كند و اين خبر موجب شادماني مردم گرديد.

نامگذاري گروه

درباره اين‌كه اولين‌بار چگونه اعضا به اين فكر افتادند كه نام «ابوذر» را براي گروه خود انتخاب نمايند، بايد گفت: اين نام با آگاهي از شخصيت و عملكرد ابوذر غفاري ــ از صحابه پيامبر ــ و نيز با آگاهي از زندگي ساده ايشان و مبارزه‌ وي عليه عثمان، براي اين گروه انتخاب گرديد. اعضاي گروه با توجه به بينش مذهبي خود، ابوذر را به‌خوبي مي‌شناختند و با انتخاب نام ايشان درواقع مي‌خواستند او را الگوي اعمال خود قرار دهند.[8] ظاهرا براي نخستين‌بار منشط و خدارحمي اين نام را مطرح كرده بودند و پس‌ازآنكه با استقبال ساير اعضا مواجه شد، آنان گروه خود را «ابوذر» ناميدند.[9]

اهداف گروه

همچنان‌ كه پيشتر نيز اشاره شد، مسجد، مدرسه، هياتهاي قرآني و انجمن ضد بهائيت اصلي‌ترين عوامل زمينه‌ساز تشكيل گروه بودند. لذا مي‌بينيم كه اكثرا اهداف آنها نيز به‌ نحوي به مذهب و تعاليم مذهبي برمي‌گردد، به‌طوري‌ كه در همان اولين شب شكل‌گيري، «وظيفه ديني» اصلي‌ترين انگيزه شروع فعاليت آنها معرفي مي‌شود. اعضاي گروه براي رسيدن به هدف خود مبني بر تغيير وضع موجود، از جانشان مايه گذاشتند؛ چنانكه در همان جلسه اول، با آگاهي از سرانجام كار خود، به همه اعضا اتمام‌ حجت ‌كردند كه شما بايد در اين راه از جان خود بگذريد.[10] يكي ديگر از اهداف گروه، تلاش براي ازبين‌ بردن فقر و بدبختي و مبارزه با رژيم حاكم ــ به‌عنوان عامل اصلي اين فقر و بدبختي ــ بود. آنها كه از ديدن فقرا و ستمديدگان در پيرامون خود بسيار رنج مي‌بردند، تصميم گرفتند با به ‌وجودآوردن گروه مذكور و ضربه ‌زدن به رژيم، انتقام ستمديدگان را بگيرند و ازاين‌طريق، خاطر خود را تسلي بخشند.[11] در اين رابطه، اعضا تاجايي كه در توان داشتند، مستمندان را مدنظر قرار داده و به آنها كمك مي‌كردند. محمد طالبيان در بازجويي‌هاي خود، يكي از هدفهاي تشكيل گروه ابوذر را ضربه‌ زدن به استعمار و در راس آن آمريكا، بيان كرده و مي‌گويد: «درحالي‌كه مردم اين آب و خاك گرسنه بودند، آمريكا نفت ما را مي‌برد. پس بايد با امريكا مبارزه كرد.»[12] يكي ديگر از اهداف آنها را مي‌توان مبارزه با فساد اخلاقي موجود در جامعه آن روز ايران ذكر نمود. اين پديده كه توسط رسانه‌هاي گروهي به ‌ويژه تلويزيون و سينما به سرعت درحال گسترش در ايران و در تقابل مستقيم با آموزه‌هاي مذهبي بود، انگيزه‌‌اي قوي به افراد ــ گروه كه به ‌شدت مذهبي بودند ــ مي‌داد تا با هرچيزي كه احساس مي‌كردند در اين راستا فعاليت مي‌كند، به مخالفت برخيزند.

رهبري و تشكيلات

در مقايسه با سازمانهاي چريكي موجود در دهه پنجاه ايران، گروه ابوذر از ساده‌ترين نظام و شبكه داخلي بهره مي‌برد. اعضاي گروه را جواناني آموزش ‌نديده، اما پرشور تشكيل مي‌دادند كه حتي بيشتر آنها دوره سربازي را نگذرانده بودند. اين عدم سازماندهي و تشكيلات منسجم، از مسائل مختلفي نشأت مي‌گرفت كه عمده‌ترين آنها را مي‌توان خام ‌بودن و فقدان تجربه عملي در بين اعضاي گروه دانست. ضمن‌آنكه آنها با سازمانهاي چريكي ديگري كه از شبكه دروني پيشرفته و پيچيده ‌تري برخوردار بودند هيچگاه نتوانستند ارتباط برقرار كنند.[13] كم‌ سن‌ وسالي و دانش‌آموزبودن اعضا را نيز مي‌توان يكي ديگر از دلايل نبود يك تشكيلات منسجم در گروه دانست. اين موارد باعث مي‌شد تا آنها علاوه بر كم‌تجربگي، به‌خاطر دانش‌آموزبودن مقداري از انرژي خود را صرف تحصيل كنند و چنانكه بايدوشايد نتوانند به مبارزه چريكي كه در پيش‌ گرفته بودند، بپردازند. گروه ابوذر، همچنان‌كه برآمده از محدوده فعاليتها و شرايط موجود در نهاوند بود، در همان حصار بومي ــ محلي خود باقي ماند و نتوانست در صحنه اعتقادي و در عرصه جنگهاي چريكي در سطح ملي راه يابد.[14] اين گروه از هنگام پيدايي تا زمان فروپاشي، با هيچ گروهي در ارتباط نبود و اعضاي آن توانستند در حد خود، عليرغم تمامي كمبودها، مستقل بمانند و ضرباتي چند نيز بر پيكر رژيم شاه وارد سازند.

اقدامات گروه ابوذر

نخستين تمهيدات

اعضاي اين گروه را جمعي از جوانان باورمند تشكيل مي‌دادند كه اساسا براي ضربه ‌زدن به رژيم پهلوي گردهم آمده بودند. درواقع اين گروه پس از تجربه‌ فعاليتها و جلسات مذهبي ــ اعتقادي در راستاي توسعه و تبليغ ديني‌، به اين نتيجه رسيدند كه تا زماني‌كه وارد مرحله مبارزه مسلحانه با رژيم نشوند، نخواهند توانست اقدام بنيادي و موثري در راستاي اضمحلال حاكميت وقت و زمينه‌سازي براي حكومت آرماني اسلامي انجام دهند و ازاين‌رو به‌تدريج از نظارت و كنترل محركان و مبلغان اوليه مذهبي ــ سياسي خارج شدند و گام در مسير عمليات مسلحانه گذاشتند.

ابوذريان مي‌كوشيدند با پيوستن به گروههاي مبارز و ايجاد ارتباط با آنها، از تجربه و امكانات لازم برخوردار شوند. كاظم اكرمي كه يكي از اميدهاي گروه براي برقراري پيوند با گروههاي مبارز بود، مي‌گويد: «آنها در سال 1351 در آخرين ملاقاتي كه آقاي طالبيان و منشط با بنده كردند، اصرار زياد مي‌كردند براي‌اينكه من دست آنها را به مجاهدين برسانم و اسلحه در اختيارشان بگذارم. آقاي ولي‌الله سيف هم بود. به آنها گفتم: من قطعا و يقينا وارد كار اسلحه نيستم. من كارم فرهنگي است و اگر مي‌خواهيد تفسير به شما بدهم. كتب حديث مي‌خواهيد، بدهم. يادم هست اصراركردم كه تفسير “فيض من القرآن” تفسير بسيار خوب اجتماعي ــ سياسي است.»[15] بااين‌همه، عليرغم رد درخواست آنان از جانب اكرمي و پيش از آن از سوي حجت‌الاسلام فاكر، جوانان گروه ابوذر، خودشان به فكر دستيابي به اسلحه يا ايجاد ارتباط افتادند.

در جستجوي سلاح

انگيزه اصلي عمليات خلع‌سلاح، تهيه سلاح براي گروه بود. آنها راههاي مختلفي را براي به‌دست‌آوردن اسلحه پيمودند اما هيچ‌كدام از آنها نتيجه‌اي به‌بار نياورد. آنها سرانجام بدين‌منظور به خلع‌سلاح پاسبان شهرباني قم اقدام نمودند اما اين عمليات به كشف و دستگيري اعضاي آن منجر گرديد.

ماجرا از اين قرار بود كه در بيست‌وپنجم تير 1352، اعضاي انتخاب‌شده براي انجام عمليات به سمت قم حركت كردند. بدين‌منظور، عبادالله خدارحمي به بروجرد رفت و از آنجا رهسپار قم ‌شد و دو نفر ديگر نيز از نهاوند عازم قم گرديدند. محل ملاقات اعضا با يكديگر، مسجد اعظم قم بود. ولي‌الله سيف مي‌گويد: «ما تازه از راه رسيده و دم حوض ميان مسجد اعظم بوديم كه ديديم عباد هم مي‌آيد. سه نفري با هم وضو گرفته، نماز را در مسجد اعظم خوانديم. درحدود ساعت سه بعدازظهر ناهار خورديم و ساعت شش‌ونيم به خيابان آمديم، گشتي زديم، سپس براي خواندن نماز عصر برگشتيم. بعد از اتمام نماز، رفتيم نشستيم لب حوض، نان خورديم و بلند‌ شديم، افتاديم گردش. چند خيابان را گشتيم تا رسيديم بازار. وقتي داخل بازار شديم، عباد گفت: اين، جاي خوبي است.»[16]

زمان عمليات، به‌دستور خدارحمي به ساعت دوازده شب (فردا) موكول گرديد. آنها پس از تعيين محل مورد نظر، سر ساعت مقرر به آنجا آمدند. در آن ساعت شب، در بازار قم فقط يك پاسبان پاس مي‌داد. ولي‌الله سيف مامور كنترل اوضاع بود و وظيفه داشت درصورت دستگيري دو نفر ديگر، خبر آن را به نهاوند برساند، اما خدارحمي از او خواست وقتي به سمت پليس حركت مي‌كنند، او با پرسيدن مطلبي توجه پاسبان را به خود جلب كند تا آنها كار خود را راحت‌تر انجام دهند. آنها با يك حالت معمولي به پاسبان نزديك شدند و ولي‌الله با او به صحبت پرداخت. خدارحمي كه گويا به علت دستپاچگي و بي‌تجربگي فراموش كرده بود ‌بايد ابتدا دهان او را ببندد و سپس اسلحه‌اش را ببرند، به يكباره از پشت سر به پاسبان حمله كرده و چند ضربه پي‌درپي چاقو به وي وارد نمود. اما پاسبان به‌سرعت برگشته و با او درگير ‌شد و براي جلب كمك از اطراف، فرياد زد. در اين هنگام عبدلي نيز به كمك خدارحمي رفت و او نيز يك ضربه چاقو بر بدن پاسبان وارد ‌كرد. پاسبان كه به‌شدت مجروح شده بود، به روي زمين افتاد. عبادالله اسلحه او را بر‌داشت و به‌سرعت از محل دور ‌شد.[17] او به سمت خيابان آذر رفت اما در آن خيابان درگيري مسلحانه با پاسبانهاي ديگر رخ داد. در اثر اين درگيري، عباد از ناحيه سينه و شكم و ولي‌الله نيز از ناحيه پا مورد اصابت گلوله واقع شدند. عبدلي نيز در نقطه‌اي دورتر از محل تيراندازي دستگير گرديد[18] و به‌اين‌ترتيب زمينه شناسايي و دستگيري ساير اعضا و هواداران گروه فراهم ‌شد.

اين عمليات كه مي‌توان آن را بزرگترين و جدي‌ترين عمليات گروه ناميد، بيش‌ازپيش ضعفهاي گروه را ــ كه همگي از بي‌تجربگي آنان ناشي مي‌شد ــ آشكار كرد؛ چراكه آنها عليرغم‌آنكه ازمدتهاپيش طرح خلع‌سلاح پليس را در ذهنشان پرورده بودند اما هرگز به‌ صورت‌ جدي به نحوه اجراي آن فكر نكردند و درخصوص عواقب آن از قبيل احتمال سروصداكردن پليس و نحوه جلوگيري از آن، جايي براي مخفي‌شدن پس از اقدام به عمليات و... هيچ برنامه‌ريزي انجام ندادند. درواقع ضعف كنترل نه‌تنها در اين مورد بلكه در موردهاي ديگر نيز وجود داشت و همين مسائل سرانجام ضربه سنگيني را بر گروه وارد ساخت؛ چنانكه شش تن از اعضاي اصلي آن سرانجام از سوي رژيم پهلوي اعدام شدند و گروه مذكور عملا منحل گرديد.

دستگيري و شهادت

جريان عمليات قم ــ همانطوركه گفته شد ــ باعث لورفتن گروه گرديد. به ‌زودي تمام اعضاي اصلي و هواداران آن در شهر نهاوند دستگير شدند. آمار دقيقي از تعداد بازداشت‌شدگان در دست نيست. برخي از آنها تنها براي چندساعت يا چندماه در بازداشت به‌ سر بردند. پس از واقعه عمليات قم، به‌مدت يكي دو روز تعداد زيادي در نهاوند بازداشت و از ميان آنها، دوازده نفر با ميني‌بوس به ساواك همدان[19] و سپس به تهران اعزام شدند. اين افراد در تهران، نخست مدتي را در كميته مشترك ضدخرابكاري بودند و از آنجا به زندان اوين منتقل شدند. اعضاي گروه در اعترافات خود به ارتباطشان با آيت‌الله رباني‌شيرازي اشاره مي‌كنند كه باعث شد ماموران رژيم علاوه بر دستگيركردن ايشان، بسياري از اعلاميه‌ها و كتابهاي به‌اصطلاح رژيم «مضره» را نيز از منزل ايشان كشف كنند.[20]

آيت‌الله رباني‌شيرازي، ارتباط آنها با خود را تاييد ‌كرد اما منكر آموزشهاي چريكي به آنان ‌شد.[21] در ادامه، ساواك نسبت به دستگيري آقاي خاكي نيز اقدام ‌كرد. وي كه خبر ماجراي خلع‌سلاح قم را شنيده بود و احتمال دستگيرشدن خود را مي‌داد، به همراه خانواده‌اش از قم خارج گرديد و روانه مشهد ‌شد، اما ساواك مشهد خانه ايشان را تحت‌نظر داشت و به محض ورود، او را دستگير كردند.[22]

در زندان عليرغم شكنجه‌هاي بسيار توسط ساواك، بعضي از اعضاي گروه مقاومت سرسختانه‌اي از خود نشان دادند؛ چنانكه بهمن منشط، از اعضاي اصلي گروه، تا آخرين لحظه حيات خود به رژيم پهلوي مي‌تاخت و كوچكترين مماشاتي از خود نشان نمي‌داد. او حتي ليوان آب را به سوي قاضي دادگاه پرت كرده و گفته بود: «اين كاخ‌نشينان، مردم را بدبخت كرده‌اند. مردم از گرسنگي مي‌ميرند»؛ و در مقابل اظهار نگراني وكيلش گفته بود: «من فقط از خدا مي‌ترسم و اينها كسي نيستند كه من از آنها بترسم.»[23]

به‌هرصورت سرانجام در آبان‌ماه 1352، پس از بازجويي‌هاي مكرر و تكميل پرونده‌ها، نخستين دادگاه اعضاي گروه تشكيل ‌شد. پس از اتمام كار دادگاه، شش نفر از اعضاي گروه به اعدام و بقيه به زندان محكوم گرديدند. پس از اعلام راي دادگاه، جز خدارحمي و منشط كه گفتند «به راي دادگاه صادره تسليم هستيم»، بقيه افراد تقاضاي فرجام‌خواهي دادند. تقاضاي فرجام آنان تحويل شاه ‌شد، اما شاه معتقد بود «اينها كساني‌اند كه بايد از بين بروند» و طبعا احكام صادره قطعيت يافت. سرانجام در روز سي‌ام بهمن 1352 حكم اعدام شش نفر از آنها (عبدالله خدارحمي، بهمن منشط، حجت‌الله عبدلي، ماشاالله سيف، روح‌الله سيف و ولي‌الله سيف) به‌اجرا در‌آمد. آنها راس ساعت پنج‌ونيم صبح روز مذكور به پادگان جمشيديه برده شدند. ابتدا پزشك‌ قانوني آنها را معاينه كرد و سپس توسط محمدصادق منفي ــ نماينده مذهبي ــ آداب و رسوم مذهبي اجراي حكم به‌جا آورده ‌شد. آنگاه آنها را به ميدان تير دژبان مركز فرستادند و پس از قرائت راي دادگاه، دستور اعدام از طرف نماينده دادستان ارتش، به اجرا گذارده ‌شد.[24]

رژيم شاه تا جايي‌كه توانست سعي نمود، جريان دستگيري، محاكمات و شهادت گروه ابوذر را بي‌سروصدا و پنهاني صورت دهد؛ زيرا از اقرار به گسترش مبارزات ضدرژيمي در ميان توده‌هاي مردم بيم داشت. به‌همين‌خاطر، از جريان دادگاهها و محاكمات آنها هيچ خبري در رسانه‌ها منعكس نشد و تنها برخي روزنامه‌هاي دولتي از «اعدام شش خرابكار» خبر دادند.[25] اما همين خبر كوتاه واكنشهاي مختلفي را در جامعه ــ به‌‌ويژه در بين اقشار دانشگاهي ــ برانگيخت؛ چنانكه دانشجويان كوي دانشگاه تبريز، قطعه روزنامه‌اي را كه اين خبر در آن چاپ شده بود، بريده و به شيشه خوابگاه خود ‌چسباندند و روي آن با ماژيك قرمز نوشته بودند:‌ «ما انتقام مي‌گيريم.»[26] همچنين گروههاي مبارز خارج از كشور، سعي كردند حقيقت ماجرا را در سطح جهاني مطرح سازند. گروههاي مذكور دراين‌راستا يك اطلاعيه خبري براي مطبوعات و محافل بين‌المللي ارسال كردند. به‌دنبال اين‌گونه اقدامات بود كه روزنامه «لوموند فرانسه» خبر شهادت اعضاي گروه و نام آنها را اعلام نمود[27] و نيز راديو بي‌بي‌سي در اخبار شب اول اسفند 1352 به اين موضوع اشاره كرد.[28]

ازطرف ‌ديگر، در خود شهرستان نهاوند نيز شهادت اعضاي گروه، باعث آگاهي‌يافتن هرچه‌بيشتر مردم درباره ماهيت رژيم گرديد. مسلما در محيط كوچك نهاوند كه اكثر افراد همديگر را مي‌شناسند و نيز در محيطهايي كه اعضاي گروه با آنها سروكار داشتند ــ نظير مدارس و محيطهاي آموزشي ــ اين مساله نمي‌توانست بدون واكنش بماند. پس از اين ماجرا، مردم نهاوند سعي مي‌كردند خشم و انزجار خود نسبت به رژيم را در قالبهاي مختلف نشان دهند؛ چنانكه در مراسم مذهبي محرم، وقتي از كنار مجسمه شاه عبور مي‌كردند، با مشتهاي گره‌كرده شعار سر مي‌دادند. به‌هرحال اين مساله همچنان در ذهن مردم باقي ماند تااينكه در روزهاي انقلاب، همچون آتش زير خاكستر دوباره شعله‌ور شد.[29]

گروه ابوذر 2 پس از دستگيري و شهادت اعضاي گروه نخست، توسط برخي دوستان و آشنايان آنها ايجاد شد و توانست با راه‌اندازي تشكيلاتي منسجم‌تر، براي خود مرامنامه و خط ‌مشي مخصوصي تعيين و شروع به فعاليت نمايد.[30]

البته ساواك مركز پس از اعلام شش عضو گروه، بلافاصله طي نامه‌اي به رياست ساواك استان همدان دستور داد «با توجه به تجربيات و شواهد موجود، بااينكه امكان فعاليت خلاف مصالح مملكتي از جانب اقوام و دوستان افراد معدوم و محكوم وجود دارد، خواهشمند است دستور فرماييد نسبت به مراقبت و كنترل خويشاوندان و دوستان افراد ذكرشده [نام همه اعضاي گروه] اقدام و درصورت مشاهده هرگونه عمل خلاف و مشكوك، مراتب را به موقع به اين اداره كل اعلام نمايند.»[31]

 

پس‌از‌اين دستور، ساواك منطقه با گماردن افراد مخصوصي كه در اسناد با نام رمز «شنبه»، «يكشنبه» و.. مشخص شده‌اند، هريك از نزديكان اعضاي گروه را كه احتمال انجام اقدامي از جانب آنها مي‌رفت، به‌شدت تحت كنترل قرار داد. ساواك به اين امر هم اكتفا نكرد، چنانكه مدتي بعد، ازآنجاكه امكان فعاليتهاي بيشتر را عليه رژيم پيش‌بيني مي‌كرد، اقدام به تاسيس ساواك در نهاوند نمود. علاوه‌براين، عليرغم‌آنكه اعضاي گروه هيچ‌كس را از اقدامات خود خبردار نكرده بودند و اعضاي اصلي نيز همگي دستگير شده بودند، باز هم ساواك حدود دويست نفر از اهالي نهاوند را براي جلوگيري از هر اقدامي عليه رژيم دستگير كرد و برخي از آنها مدتها تحت شكنجه و بازداشت رژيم بودند.[32]

دركل بايد گفت: با شهادت شش‌ تن از چهره‌هاي بارز گروه ابوذر و دستگيري و زنداني‌شدن اكثر كساني كه در ارتباط با آن بودند، اقدام مسلحانه گروه پايان يافت اما اين گروه كه در سال 1351 با الهام از تعاليم رهايي‌بخش اسلام و تحت‌تاثير شرايط آن روز ايران، از جمع تعدادي دانش‌آموز به‌وجود آمد، تنها با فداكاري و گذشت از جان خويش، شروع به مبارزه عليه رژيم پهلوي نمود و علاو‌ه‌بر واردآوردن ضرباتي ولو ناچيز بر پيكره رژيم، خاتمه كارشان واكنشهاي بسياري را در داخل و حتي خارج از كشور برانگيخت. مشعلي كه آنها برافروخته بودند، تا بهمن 1357، توسط گروه ابوذر 2 كه از دوستداران و طرفداران آنان به‌شمار مي‌آمدند، همچنان برافروخته باقي ماند. هرچند گروه ابوذر زود كشف شد و ظاهرا نتوانست به بسياري از برنامه‌هاي خود جامه عمل بپوشاند، اما پيامدها و تاثيراتي كه پس از دستگيري و شهادت اعضاي آن در نهاوند و جامعه ايران پديد آمد، تاحدزيادي آمال و اهداف گروه را محقق ساخت.

 

پي‌نوشت‌ها

 

1ــ رسول جعفريان، جريانها و سازمانهاي مذهبي ــ سياسي ايران، تهران، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامي و پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1383، ص526

2ــ ع. باقي، در شناخت حزب قاعدين زمان، تهران، نشر دانش اسلامي، 1362، ص35

3ــ آرشيو مركز اسناد انقلاب اسلامي، كد 1/116، ص20

4ــ حسين زريني، گروه ابوذر، تهران، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1381، صص79 ــ 78

5ــ آرشيو مركز اسناد انقلاب اسلامي، شماره بازيابي 611، ص3

6ــ تاريخچه گروه انقلابي ابوذر از بدو تاسيس تاكنون، تهران، 1357، ص27

7ــ رزا ناظم، تاريخ شفاهي گروه ابوذر، تهران، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1382، صص93ــ91

8ــ حسين زريني، همان، ص89

9ــ آرشيو مركز اسناد انقلاب اسلامي، كد 118، ص101

-همان، كد 117، ص10

-10 حسين زريني، همان، صص91ــ90

11ــ آرشيو مركز اسناد انقلاب اسلامي، كد1/116، ص23

12ــ رزا ناظم، همان، صص114ــ113

14ــ حميد اشرف، جمع‌بندي سه‌ساله، تهران، انتشارات نگاه، 1357، ص34

15ــ آرشيو مركز اسناد انقلاب اسلامي، شماره بازيابي 2056، صص15ــ11

16ــ علي دواني، نهضت روحانيون ايران، ج9، انتشارات بنياد فرهنگي امام‌رضا (ع)، 1360، ص191

17ــ آرشيو مركز اسناد انقلاب اسلامي، كد1/216، صص18ــ14

18ــ همان، كد 4/212، صص27ــ22

19ــ همان، كد1/211، ص24

20ــ همان، شماره بازيابي 12202، ص17

21ــ همان، كد653، ص52

18ــ رزا ناظم، همان، صص143ــ142

19ــ حسين زريني، همان، ص171ــ170

ــ همان، ص171

20ــ رزا ناظم، همان، ص151

ــ همان، ص161

ــ همان، كد2/212، ص17

21ـ آرشيو مركز اسناد انقلاب اسلامي، كد1/217، صص49 ــ 48

22ــ حسين زريني، همان، صص183ــ182

23ــ آرشيو مركز اسناد انقلاب اسلامي، شماره بازيابي 12198

24ــ حسين زريني، همان، صص210ــ209

25ــ روزنامه كيهان، 30/11/1352، صص3ــ2

26ــ آرشيو مركز اسناد انقلاب اسلامي، شماره بازيابي 88، ص37

27 ـ نشريه پيام مجاهد، شماره 28، اسفند 1353، صص11ــ10

- 28 حسين زريني، همان، ص213

29ــ آرشيو مركز اسناد انقلاب اسلامي، مصاحبه با محمدرضا علي‌حسيني، شماره بازيابي 2259

30ــ تاريخچه گروه ابوذر...، همان، ص71

31ــ آرشيو مركز اسناد انقلاب اسلامي، كد 2/213، صص36ــ35

32ــ همان، مصاحبه با محمدرضا علي‌حسيني، شماره بازيابي 2260


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31