سي خرداد 60؛ فرجام تمركز شدید تشكيلاتي
گفتوگو با عزتالله سحابي
چشم انداز شماره27
براي من شاهد ميآوردند كه در شهرستانها اعضا و هواداران سازمان را ميگيرند و شكنجه ميدهند و اين افراد را گاهي خودشان سراغ من ميفرستادند. من در مجلس دفتري داشتم كه در ساختمان نخستوزيري بود. اين دفتر را مرحوم رجايي به من واگذار كرده بود. آنجا اشخاصي به ملاقات من ميآمدند. مثلاً يك بار يكي از همين بچههاي مجاهدين از شهرستان به ملاقات من آمد و من ديدم كه روي سينهاش با آتش سيگار مثل خالكوبي نوشته شده بود كه "يا مرگ يا خميني". خب، من اين را يك مورد شكنجه تلقي ميكردم. اما بعدها به من گفتند كه اين ساختگي بوده است و خودشان اين كار را كرده بودند تا به پاي نظام نوشته شود. ميخواستند با اين شواهد، بهتدريج ما را قانع كنند كه به اينها حمله شده و ميشود و همين حملات موجب شده كه در درون سازمان، كادرها، بدنه سازمان و سمپاتها فشار بياورند كه بايد يك كار جدي كرد، يك حركت مسلحانه. مسعود خودش اين را ميگفت كه "ما چهكار كنيم؟ ما داريم درمقابل بچههايمان درميمانيم و تا حالا درمقابل آنها مقاومت كردهايم" و رفتن به سوي درگيريهاي تند و قهرآميز را به گردن بدنه سازمان ميانداخت.
مسعود خودش به من ميگفت كه "ما داريم درميمانيم، يك كاري بكنيد. بچهها از پايين به ما خيلي فشار ميآورند." درحاليكه (هر چند نميتوان صددرصد به آن استناد كرد) بعدها يعني در همان سال شصت بود كه مهدي بخارايي و مهندس حبيب مكرم دوست و دونفر ديگر در يك مصاحبه تلويزيوني ميگفتند "خود سازمان طي يك برنامه حسابشده پلهپله ما را به طرف اين درگيريها ميكشاند. بهگونهاي كه ما خودمان، به اين نتيجه برسيم كه بايد يك كار مسلحانه بكنيم." اين حركتي زيركانه، با تدبر و برنامهريزي شده بود. همچنين من از دوستان شنيدم كه چهارنفر از كادرهاي مهم كرمانشاه كه حتي قويتر از بخارايي و مكرمدوست بودند و تحليلگران خوبي بودند، آنها هم همين را گفتهاند كه "سازمان با يك برنامه حسابشده، بدون اينكه بهصراحت به ما بگويد كه خودتان را آماده كنيد، ما را به طرف كارهاي قهرآميز ميراند." اما مسعود كه پيش ما ميآمد، برعكس ميگفت كه "بدنه به ما فشار ميآورد." درحاليكه به واقع خود اينها بودند كه بدنه را به آن سمت هدايت ميكردند. پيش از اين عرض كردم كه همانموقع در نشريه مجاهد مقالاتي ميخواندم كه صددرصد برداشتهاي ماركسيستي ـ لنينيستي از اسلام بود، و نه حتي برداشتهاي ماركسيستي آرام و متعادل. برداشت من از آن ادبيات اين بود كه اينها دارند به سمت درگيري پيش ميروند.
سيخرداد 60؛متن و حاشيه
گفتوگو با سيد مصطفي تاجزاده
چشم اندازشماره26
در مجاهدين خلق، متن، مركزيت يا رهبري و كسانيكه تصميمگيرنده اصلي بودند با اين تحليل كه پيروزي قريبالوقوع است، دلشان ميخواست كه اين درگيري زودتر اتفاق بيفتد تا تمام قدرت را به چنگ آورند.
مركزيت مجاهدين خلق ـ ميخواست كه جامعه را به سمت نوعي خشونت بكشاند و اتفاقاً ميخواست از درگيري جمهوري اسلامي در جنگ با عراق بيشترين استفاده را ببرد. همان كاري كه لنين در جنگ اول جهاني كرد و با آلمان صلح كرد و دولت كرنسكي را ساقط نمود و خود زمام امور را بهدست گرفت.
شما آقاي منتظري را ببينيد، ايشان ميگويد "هنوز انقلاب پيروز نشده مجاهدين خلق آمدند پيش من كه به امام پيغام بده كه چون ما كادر، سازمان و تشكيلات داريم، اداره كل مملكت را به ما بدهيد."
متن مجاهدين خلق و انديشه و روش آنها تمامتخواهانه است و چون تمامتخواه است، ميگويد يا قدرت را بهطور كامل بايد به من بدهيد يا با شما ميجنگم. راه وسطي باقي نميگذارد؛ نه در درون حكومت و نه حتي در جامعه مدني. به همين دليل معتقدم مجاهدينخلق درنهايت با هيچ گروهي نميتواند همكاري استراتژيك كند، مگر آنكه همه، رهبري مجاهدين خلق را بدون چون و چرا بپذيرند. شايد در مقطعي با كساني موتلف شود ولي بعد از مدت كوتاهي به هم ميزند.
انديشه، راهبرد و روشهاي سازمان مجاهدين خلق، هر سه تمامتخواهانه است و اجازه نميدهد كه نهتنها در قدرت كه حتي در مبارزه هم براي خود شريك بگيرد. مجاهدين خلق وقتي كه خودشان در صحنه نباشند و رهبري در اختيارشان نباشد، هرنوع مبارزهاي را با تحقير و تحليلهاي انحرافي نفي ميكنند. اينها در مبارزه و سرنگوني دشمن خود انحصارطلباند، چه برسد در به قدرت رسيدن.
نحوه رفتاري كه مجاهدين خلق از همان ابتدا داشتند، راهانداختن خانههاي تيمي، جمعآوري سلاح و كارهايي از اين قبيل، معلوم بود كه خود را براي چنين روزي آماده ميكنند
مجاهدين خلق با پيروزي بنيصدر درانتخابات رياستجمهوري احساس كردند امكاني پيدا كردهاند كه از طريق آن ميتوانند به سمتي بروند كه آرمانهاي سياسي خودشان ـ يا به تعبير واقعيتر سرنگوني جمهوري اسلامي و رهبري آن و بهقدرت رسيدن خود را ـ ارضا كنند. يعني مجاهدينخلق ـ كه تا روز انتخابات به بنيصدر انتقاد ميكردند ـ از فرداي رياستجمهوري بنيصدر متحد او شدند، كه نهايتاً هم به داستان فرار مشترك بنيصدر ـ رجوي انجاميد. با اينكه پيش از آن بدترين توهينها را نثار هم ميكردند.
يك عامل ديگر هم كه باعث شد مجاهدين خلق دست به اسلحه ببرند، تحليل غلط آنها از جمهوري اسلامي بود. به خاطر دارم كه در سال 60 بنيصدر مطرح كرد كه تكيه جمهوري اسلامي روي دوش چند نفر است ـ پنجنفر كه بعضي كمتر و بعضي بيشتر ذكر ميكردند ـ بهباور آنان اگر اين پنجنفر حذف ميشدند، جمهوري اسلامي ساقط ميشد. به نظر من تحليل مشترك مجاهدين و بنيصدر اين بود كه اگر چند نفر كه در رأس آنها آقايبهشتي بود ترور شوند، جمهورياسلامي قدرت جمعكنندگي را ندارد. بهخصوص روي آقايبهشتي خيلي حساب ميكردند و ايشان را يك سر و گردن از بقيه بالاتر ميدانستند و تصور ميكردند كه بهواقع او كشور را مديريت ميكند. در آن مقطع افرادي مثل آقاي هاشمي رفسنجاني در جامعه خيلي نمود نداشتند و مجاهدين با نفوذيهاي زيادي كه در همه جا داشتند تصور ميكردند ميتوانند همه اينها را ترور كنند.
در هر صورت اينها در آن شرايط و با آن تحليل فكر ميكردند كه ميتوانند ضربه نهايي را به نظام وارد كنند. اگر ادبيات مسعود رجوي را از روز سيخرداد و ماههاي اولي كه به پاريس رفت، دنبال كنيد، ميبينيد كه ادبيات رهبر انقلابي است كه قرار است چند روز ديگر به ايران برگردد و همان استقبالي كه از امام شده بود از او بشود. دچار يك نوع توهم پيروزي شكوهمند شده بودند كه با استقبال ميليوني جامعه روبهرو ميشوند و ميتوانند در كوتاهمدت، حتي در حد يك ماه، اين پيروزي را به دست بياورند. اختلافهاي بعدي هم كه بين سازمان و بنيصدر پيش آمد بيانگر غلطبودن اين تحليل بود.
جمعبندي عرايض من اين است كه اينها با برنامهريزي قبلي خود را آماده كردند، مسلح كردند، ادبياتشان را تند كردند، نيروهاي خود را بسيج كردند و با نزديكي به رئيسجمهور سعي كردند مشروعيت قانوني هم براي خودشان فراهم كنند. با زدن چهرههاي اصلي جمهورياسلامي فكر ميكردند كه ضربه نهايي و رژيمشكن را ميتوانند وارد كنند. در اين نبرد با شبكه نفوذيهايشان و با مجموع امكاناتي كه داشتند وارد شدند و با شكست روبهرو شدند.
سيخرداد 60؛ زمينهها و ريشهها
گفتوگو با دكتر سيدمحمدمهدي جعفري
شماره24
بعد از شهريور و فوت آيتالله طالقاني، حادثة مهمي كه پيش آمد و شايد نقطة عطفي براي مجاهدين بود، حادثة امجديه بود. البته من فقط فيلم حادثة امجديه را ديدم. يك نفر روي دوش كس ديگري در ميان جمعيت رفته و سخت به مجاهدين فحش ميدهد و حمله ميكند. آقاي مهندس غروي كه با هم فيلم را تماشا ميكرديم به من گفت: "خوب نگاه كن ببين او را ميشناسي؟" من گفتم: "او را در جنبش ملي مجاهدين ديدم." گفت: "من هم تحقيق كردهام، اين شخص از مجاهدين است و اين هم يكي از بازيهاي خودشان است كه بهنام حزبالله درگيري ايجاد كنند."
سي خرداد 60؛ واقعهاي غيرقابل اجتناب
گفتوگو با دكتر حسن افتخار
چشم اندازشماره20
من ريشههاي سيخرداد را در همان تطوّري ميبينم كه سازمان در طي آن سالها از سر گذرانده است. ريشههاي اين نكتهاي كه در سيخرداد بهچشم ميخورد, به نظرم در گذشته هم بود
سازمان از همان ابتدا خودش را پيشقراول ميدانست. همهچيز ميبايد زير ساية سازمان ميبود.بالاترين قانون سازمان بود. سازمان به ديگر گروهها و جريانها و افراد با ديد ابزاري نگاه ميكرد. من احساس ميكردم كه تصميمات از پيش گرفته شده, به اين معني كه من شايد ابزاري باشم در راه تحقق آن تصميمات, بدون اينكه خودم به انسجام دروني رسيده باشم. اين نگاه, در سيخرداد هم خودش را نشان ميدهد؛ به همه, به صورت ابزار نگريسته ميشد, حتي به انقلاب. سازمان فكر ميكرد كه انقلاب متعلق به خودش است, انقلاب را خودش انجام داده؛ همة پايهها و مايهها و بنيانهاي انقلاب را خودش گذاشته و اين انقلاب فعلاً توسط عدّهاي از دستش ربوده شده است. شما نگاه كنيد به كسانيكه بعدها در شوراي ملي مقاومت شروع به همكاري كردند, سرنوشت تك تك اينها را در نظر بگيريد. به لاهيجي, حاجسيدجوادي, حزب دموكرات كردستان, بنيصدر, خانبابا تهراني و بسياري با ديد ابزار نگاه ميشد. ابزاري كه بايد در خدمت آنها ميبودند, حق انتقاد, سخن گفتن و سؤال كردن نداشتند.
اين تفكر القا شده بود كه تنها سازمان بايد تصميم بگيرد. سازمان خداست, سازمان قرآن است, سازمان پيغمبر است, هر چه سازمان گفت.
ديگراني كه با اينها همكاري كردند, بعد از سال 1360, بهتدريج پي بردند كه اينها ابزاري در دست سازمان هستند, اين نگرش ابزاري به قضايا, به نظر من از ريشههاي واقعة سيخرداد بود. انقلاب را سهم خودشان ميدانستند, اصلاً كسي حق نداشت كه در اين رابطه اظهارنظري بكند.
محسن رضايي گفت: «ما سيتيري براي اينها تدارك ديدهايم كه خواهند ديد.»
. من به او گفتم: «شما در حال حاضر به نظر من چنين تواني نداريد. جز كشت و كشتار و برادركشي نتيجهاي نخواهد داشت» و اين جمله دقيقاً خاطرم هست كه گفتم: «شما با دست خودتان داريد گور خودتان را ميكَنيد و به طرف دام ميرويد.» در پاسخ به من گفت: «اطلاعات شما درست نيست. تيراژ نشرية مجاهد, اكنون به چهارصد يا چهارصد و پنجاههزار رسيده است.»
گفته ميشود كه ششهزار ساعت كار استراتژيك شده تا اينكه حلقة مفقودة رابطة بين نيروهاي ملّي, مذهبي و عدالتخواه پيدا بشود. من نميگويم ششهزار ساعت كار نشده. منتها چند سال بعد, بنيان كشت و كشتارهاي درونگروهي و برادركشي و سوزاندن شريفواقفي و كشتن از درون همين سازمان درآمد.
و اما غرور؛ همان كسيكه به آقاي مهندس يكتا گفته بود كه به اسم من خيابان خواهد شد و به قول شما فشردهاش اين است كه ما بهزودي قدرت را بهدست خواهيم گرفت, اين حرف در سطح بالاترش حرفي است كه محسن رضايي به من گفت, «سي تيري بهوجود خواهيم آورد كه در تاريخ بماند.» يعني اين كه ما اينها را شكست خواهيم داد و قدرت را بهدست خواهيم گرفت.» غرور, اعتماد بهنفس بيش از حد, عدمشناخت انگيزههاي موجود در سطح جامعه, دستكم گرفتن سازمان و تشكيلات روحانيت, نديدن آن جبهة پشتپرده, نگاه ابزاري به ديگر گروهها و شخصيتها, اين درگيري را اجتنابناپذير كرد. با شناختي كه دارم, حدس من اين است كه هيچوقت در درون آنها اين بحث نشده كه «ما چگونه ميتوانيم در يك جوّ دموكراتيك احزاب و گروههاي ديگر را تحمّل كنيم. ما هم به اندازة وزنمان در تعيين سرنوشت مملكت سهم داشته باشيم.»
سي خرداد 60 ؛ حاكميت رقابتستيز, اپوزيسيون تماميتخواه
گفتوگو با عليرضا علويتبار
چشم اندازشماره19
به نظر من سازمان مجاهدين در سال 1354 از نظر ايدئولوژيك, استراتژيك و نوع سازماندهي به بنبست رسيد. واقعهاي كه در سازمان اتفاق افتاد, علامت يك بنبست ايدئولوژيك ـ استراتژيك ـ تشكيلاتي بود. اما رهبري آنموقع سازمان اين بحران و بنبست را جدي نگرفت و بهجاي تأمل و بازخواني مجدد, بهسوي تمركز بيشتر؛ انضباط تشكيلاتي بيشتر و پرهيزكردن از مباحث ايدئولوژيك پيش رفت. افراد معترض را از سازمان حذف كرد, انضباط تشكيلاتي را بهمعناي اطاعت از مسئول بالا برد و تا حدودي هم امكان هرگونه گفتوگو و بحث ايدئولوژيك در درون سازمان, و بين سازمان و گروههاي منتقد را بست.
بعد از انقلاب وقتي مسئولان همين سازمان از زندان آزاد شدند, با اين ديدگاه به گسترش سازمان در سطح جامعه پرداختند. درواقع خارج شدن اعضاي سازمان از زندان و حضورشان در جامعه, هيچ كمكي به بازنگري و تأمل مجدد در اركان ايدئولوژي, استراتژي وسازماندهي نكرد, بلكه فقط هواداران همان سازمانِ متمركزِ به شدت منضبطي را كه به يك معنا بهدنبال تشكيلات آهنين بود و از هر نوع بحث ايدئولوژيك هم گريزان بود وسعت بخشيد. سازمان جديد ـ سازماني كه در بعد از انقلاب ابتدا در قالب ?جنبش ملي مجاهدين? و بعد ?سازمان مجاهدين خلق? درجامعه شروع به فعاليت كرد ـ وارث آن بنبستهاي سهگانهاي بود كه سال پنجاه و چهار خودش را نشان داد, ولي جدي گرفته نشد. اين سازمان به بنبست رسيده, در ذيل هالة مقدسي كه ناشي از فداكاري, صداقت و ايمان عناصر اوليهاش بود, به حيات خود ادامه داد, در حاليكه اين سازمان از بنيان دچار بيماري شده بود و احتياج به درمان اساسي داشت.
وقتي اين سازمان وارد فعاليت اجتماعي گسترده شد, تحليلش از رژيم بعد از انقلاب ـ همانطور كه بارها هم تأكيد ميكردند ـ اين بود كه ما با سيستمي مواجهيم كه دو بخش دارد: يك بخش ارتجاعي و يك بخش ليبرال. در تحليلهايي كه گاهي در گفتوگوها و گاهي در جلسات خصوصيتر طرح ميكردند, چند ويژگي براي جريان ارتجاعي برميشمردند كه اين تحليل در تصميمي كه بعدها گرفتند اهميت بسزايي داشت. مجاهدين به رهبري مسعود رجوي معتقد بودند كه جريان ارتجاعي در وهلة نخست, كموبيش پايگاه وسيع تودهاي دارد, يعني توانسته با مردم پيوند برقرار كند و آنها را جذب كند. دوم اينكه فاقد يك سازمان متشكل است و در برقراري انضباط تشكيلاتي ناتوان است. معتقد بودند كه چون اينها عناصر خردهبورژوازي هستند, هيچگاه نميتوانند انضباط تشكيلاتي برقرار كنند و اين تودة وسيع را كه كمابيش هوادارشان است, در قالب يك تشكيلات منسجم جمع كنند.
نكتة سومي كه ميگفتند اين بود كه جريانهاي موجود در حاكميت از حل مشكلات اقتصادي ـ چه در كوتاهمدت, چه در بلندمدت ـ عاجزند و بهدليل گرايشهاي متضادي كه در آنها وجود دارد, فاقد برنامة اقتصادي براي حل بحرانهاي اقتصادي جامعه هستند.
يادم ميآيد كه در سال 1358 روزنامة مجاهد اعلام كرد كه امسال سال افشاگري ارتجاع است, سال 1359 را هم سال مقاومت اعلام كردند. اين نشان ميداد كه سازمان به عرصة سياسي كشور يك نگاه اين تقسيمبندي و نامگذاري كه در آن سالها ميشد, نشاندهندة اين بود كه سازمان در ذهن خودش يا در تحليلهاي دروني يك نوع مرحلهبندي كرده است. در ابتدا ميخواست مبارزة تاكتيكي خود را با خط مقدم يا خطر نزديكتر كه ارتجاع بود, شروع كند. قرار بر اين بود كه درسال پنجاهوهشت آن پايگاه وسيع تودهاي ارتجاع لطمه بخورد و در سال پنجاهونه, سازمان بتواند با ايجاد يك آلترناتيو متشكل سراسري ـ كاري كه ارتجاع توانش را نداشت ـ قدرت اين را پيدا كند كه وارد مقابله با آنها بشود.تاكتيكي ـ استراتژيك دارد.
سي خرداد 60 ؛تحزب بدون استراتژي كلان
گفتوگو با مهندس حبيب يكتا
چشم اندازشماره17
يك جوان مجاهد بود حدود 19ـ 18 سال داشت, ميگفت تا دو ماه آينده ما حكومت تشكيل ميدهيم! من در جواب گفتم شما دو ماه را به دوسال تبديل كنيد, من هم در 10 ضرب ميكنم! اين جوان از جواب من خيلي ناراحت شد. البته بعداً اعدام شد, قبل از اعدام يك شب در راهرو قدم زنان با هم صحبت ميكرديم. سر پرشوري داشت و ميگفت كه تا سه يا چهارماه آينده حتي يك خيابان هم به اسم من ميشود!
ارزيابي آنها اين بود كه آن استقبال به خاطر مجاهدين از امامخميني صورت گرفته, يعني زمينة استقبال را اينها در جامعه ايجاد كردهاند. اينها نميتوانستند سهم خودشان را ارزيابي بكنند. شايد علتش هم اين بود كه زماني طولاني در زندان مانده بودند و فراموش كرده بودند يا نميدانستند كه اكثريت مردم جامعه ما مسلمان مقلد و تقليدي است و به تقليد بيش از مسائل ديگر اهميت ميدهد و آنچه را كه از مرجعش ميپذيرد, امكان ندارد از افراد سياسي بپذيرد. لذا مجاهدين با يك اشتباه استراتژيك ـ و نه تاكتيكي ـ به اينجا رسيدند
. من فكر ميكنم شايد اينها تصور ميكردند پيروزي انقلاب تنها نتيجة عملكرد اينهاست كه جامعه به جوشش رسيده و تودة مردم به انقلاب پيوستهاند. در حاليكه در جريانات بعد از انقلاب روشن شد كه آن جوشش تودهاي يك جوشش سياسي نبود. آنچه كه در سي تير اتفاق افتاد و در ويتنام و الجزاير اتفاق افتاد, مانند سال 57 نبود. جوشش توده در عين حال بايد سياسي و مبتني بر تحليل سياسي باشد. در حاليكه در جامعة ما بستر و خاستگاه اين جوشش, مذهبي بود نه سياسي؛ اين در سال 58 روشن شد. عملاً ديديم كه هر چه امام ميگويند, جامعه ميپذيرد, ولو كساني بودند كه نسبت به اين حركتها جا زدند و كنارهگيري كردند. در هر صورت شرايط حاكم بر جامعه بعد از پيروزي انقلاب اينگونه بود. اگر يك گروه اين شرايط را نبيند و يا ناديده بگيرد, به هر دليل, يا به علت غرور نسبت به گذشتة خود و يا اينكه اصلاً حكومت را حق خود بداند, در خطمشي خود به خطا ميرود