رهايي از توهم (37)

Rahayi Az Tavahom

آموزشگاهي به نام زندان

جالب اين بود كه از سوي مديريت زندان، بعضي از امور سالن براي همه اجباري شده بود، از جمله ورزش صبحگاهي بود كه راس ساعت 6 تمام افراد سالن را بيدار مي كردند و همگي موظف بودند لباس بپوشند و به هواخوري بروند تا ورزش دسته جمعي با حضور مربي انجام گيرد. (مگر اينكه گواهي پزشك مبني بر عذر خاصي داشتند) اين مسئله باعث شده بود كه يكي از اساسي ترين برنامه هاي آن جمع هاي نامبرده از دستشان گرفته شود.

از جمله امكانات سالن اين بود كه هر اتاق يك تلويزيون داشت. جالب است كه درآن زمان وقتي به هنگام ملاقات با خانواده هايمان، مي گفتيم كه در هر اتاق يك تلويزيون وجود دارد، باور نمي كردند و اين گفته را ناشي از فشارهاي درون زندان مي دانستند!!

كتابخانه زندان اوين از جمله مكان هايي بود كه هر هفته علاقه مندان را به آنجا مي بردند تا ضمن خواندن كتاب، تعدادي را هم براي مطالعه در سالن انتخاب كنند و براي مدت يك هفته به داخل سالن ببرند. با وجود كمبود شديد كتاب در كتابخانه اوين در آن سال ها يعني اوايل دهه 60، ولي مكان خوبي بود براي خواندن كتاب ها و متوني (خصوصاً از نوع ايدئولوژيك و سياسي) كه در ايام قبل از زندان، فرصتي براي خواندنشان نداشتيم. يعني نه تنها كارهاي تشكيلاتي فرصتي باقي نمي گذاشت، بلكه سازمان هم به شدّت خواندن كتب غير از آنچه خودش منتشر كرده بود را منع مي نمود. اما در كتابخانه اوين، حداقل مي توانستيم با فراغ بال، كتب استاد مطهري و دكتر شريعتي (كه هر دو مورد غضب سازمان بودند) و نيز كتاب هايي در زمينه فلسفه اسلامي از اساتيدي همچون علامه طباطبايي را بخوانيم و يا حتي مي توانستيم آرشيو روزنامه ها از سال ها قبل را كه در واقع آيينه تاريخ معاصر به حساب مي آمدند و از درون آنها مي شد دوباره آنچه را كه گذشته بود، بازخواني كرد، مطالعه نماييم، چه درباره موضع گيري هاي سازمان و يا عملكرد نظام جمهوري اسلامي و چه درباره دوران انقلاب و قبل از آن. به راستي بايد اعتراف كنم كه شخصاً به عنوان فردي كه همواره در فعاليت هايم براي سازمان، عنصر به اصطلاح تئوريك محسوب مي شدم و در مراحل گوناگون به بچه ها آموزش تئوريك مي دادم و از تاريخ مي گفتم و به اصطلاح مسائل اعتقادي را برايشان حل مي كردم، وقتي در آن كتابخانه به كتاب هاي يادشده برخورد كردم، تازه دريافتم درباره بسياري از مباحث ايدئولوژيك و سياسي و حتي مقاطع تاريخ معاصر، بي خبر و ناآگاه بوده ام.

اما متأسفانه همان بچه هاي تشكيلات به اصطلاح سرموضعي هاي بند، به توصيه مسئولانشان (برايم سؤال بود كه چرا بايد هميشه ما يك مسئول داشته باشيم تا او برايمان همه چيز را تعيين كند و خودمان نمي توانيم آزادانه فكر كنيم و بنا بر دريافت هايمان تصميم بگيريم!) از آمدن به كتابخانه خودداري مي كردند و همچنان در جهل مركب خود باقي مانده بودند. (1) در سازماني همچون مجاهدين خلق برخلاف ادعاي سانتراليسم دموكراتيك بودن تشكيلات، آنها هيچ گاه مفهوم واقعي اين واژه را روشن نكردند و در عمل هيچ وقت، تصميماتشان را به رأي نگذاشتند. در واقع هيچ انتخابي وجود نداشت و هر چه را در بالا تصميم مي گرفتند، بي چون و چرا بايستي مي پذيرفتيم. از همين رو بود كه آن مركزيت هاي به اصطلاح دموكراتيك، از آگاه شدن هواداران هراس داشتند و كتاب خواندن را كه موجب آگاهي مي شد، منع مي كردند مگر آنچه خودشان تشخيص مي دادند.

سير مطالعاتي تعيين مي كردند و خارج از آن سير را براي بچه ها هرز خواندن معني مي كردند! حالا كه فكر مي كنم متوجه مي شوم اين گروهها باهمه ادعاهايشان درباره آزادي، هيچ گاه به ماهيت آزادي معتقد نبودند، چراكه ساده ترين مظاهر آن يعني آزادانديشي و آزادانه انتخاب كردن را حتي از هوادارانشان دريغ داشته بودند. (2)

زندان يا آموزشگاه؟

از ديگر امكاناتي كه براي بچه ها وجود داشت، اين بود كه با حضور فعال تر در فعاليت هاي فرهنگي مي توانستند از كتابخانه زندان استفاده بيشتري ببرند. به همين دليل درخواست كردم كه در كارهاي تحقيقاتي مشاركت و نقش آفريني داشته باشم و به تحقيق در زمينه مسائل اسلامي و قرآني و همچنين تاريخ معاصر ايران و انقلاب بپردازم. از همين رو ساعاتي از بعد از ظهر را مي توانستم از كتابخانه و خصوصاً آرشيونشريات آن استفاده كنم كه برايم بسيار اهميت داشت. تعدادي ديگر از بچه ها هم كه علاقه مند بودند اوقاتشان بيهوده هدر نرود، به همين شكل در كتابخانه حضور مي يافتند. كتاب هاي مختلفي در اين دوران درباره تاريخ انقلاب مطالعه كردم و از آنها يادداشت برداشتم كه بعداً بسيار به كارم آمد. كتاب هايي از جمله: سه جلد «تاريخ سياسي معاصر» از دكتر سيدجلال الدين مدني، دو جلد «انقلاب تكاملي اسلام» از جلال الدين فارسي، «سرگذشت فلسطين يا كارنامه سياه استعمار» نوشته اكرم زعيتر و ترجمه اكبر هاشمي رفسنجاني، «تحليل و بررسي نهضت امام خميني» تأليف سيدحميد روحاني، «خورشيد مغرب» از محمدرضا حكيمي و. . .

به علاوه، افرادي هم كه تمايل به كاركردن داشتند، با درخواست مي توانستند در كارگاههاي زندان كه عبارت بود از: خياطي، كفاشي، تراشكاري، چوب بري و. . . به كار بپردازند كه هم يك حرفه بياموزند و هم بتوانند درآمدي داشته باشند و باري از دوش خانواده خود بردارند. فرصت خوبي بود. اگرچه جمع هاي به اصطلاح زندانيان سرموضعي تمامي اين امكانات را بايكوت كرده و اعضاي خود را از حضور يافتن در كارگاه يا امور فرهنگي و كتابخانه برحذر داشته بودند، اما به هر حال نياز مادي و شرايط ديگر مانند اوضاع روحي برخي زندانيان كه پس از مدتي دچار سرخوردگي و نوعي احساس بطالت مي گرديدند، باعث شده بود كه گروهي از افرادي كه به اصطلاح نادم نشده بودند نيز حصارهاي تنگ تشكيلات را بشكنند و درخواست كار در كارگاه بدهند و همين موضوع در تشكيلاتشان شكاف انداخته بود.

به هر حال من در كارگاه خياطي مشغول به كار شدم و از وردست چرخكار، فعاليتم را شروع كردم، تا اينكه خودم در مدت كوتاهي به يك چرخكار متخصص بدل گرديدم و روزانه البسه مختلف مثل شلوار و پيراهن و مانتو را چرخ مي كردم و ماهانه حقوق مكفي هم دريافت مي داشتم كه علاوه بر بي نياز شدن از پول خانواده (كه در ملاقات ها براي تهيه وسايل و خوراكي هاي مورد نياز زندانيان از سوي خانواده ها به آنها پرداخت مي شد) موفق شدم مقداري از آن را هم براي رفع بخشي از نياز خانواده به آنها بدهم و اين مسئله برايم بسيار غرورآفرين بود كه پس از دوران سخت و پررنجي كه آنان تحميل كرده بودم، حالا مي توانستم حداقل باري هر چند ناچيز از دوششان بردارم. اين احساس خاص من نبود و بسياري از زندانيان كه مشكلات خانوادگي عديده اي داشتند، با كار در كارگاه در واقع بخشي و يا حتي همه معضلات مادي خانواده شان را برطرف مي كردند.

 

پی نوشت:

 

1- از خصوصيات مشتركي كه تقريباً همه هواداران و اعضأ گروههاي سياسي به خصوص مجاهدين خلق و چريك هاي فدايي خلق داشتند، اين بود كه از خود به هيچ وجه استقلال رأي نداشتند و آغاز تمامي جملاتشان با مثلاً «مسعود مي گويد»، «به قول موسي»، «همانطور كه لنين مي گويد»، «ماركس گفته» و. . . بود. هيچ گاه از خود گفته يا اظهارنظري نداشتند، زيرا در واقع سازمان و گروهشان اين استقلال رأي و اعتمادنفس را از آنها سلب كرده بود. يادم هست يك بار در سالن به يكي از اين افراد وقتي كه گفت به قول فلاني، گفتم فلاني و بهماني را براي يك بار هم كه شده كنار بگذار، تو خودت چه مي گويي؟ از خودت بگو. . . آنوقت بود كه ديگر حرفي براي گفتن نداشت و ساكت شد.

2- رجوع كنيد به مجموعه كتاب هاي كارنامه سياه از انتشارات دادستاني انقلاب اسلامي تهران (مركز).

 

 

رهايي از توهم (36)


مطالب پربازدید سایت

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

فرزند شهید آستانه پرست در دیدار با دبیرکل بنیاد هابیلیان خواستار شد:

باید انتقام خون شهدای ترور از منافقین سفاک گرفته شود

مروری بر جنایات گروهک تروریستی منافقین؛

ترور شهید عشرت اسکندری بر سر سفره صبحانه

روایتی از ترور شهید گودرزی به دست منافقین؛

ابراز امیدواری درباره نتایج دادگاه

امیدوارم دوستانم بعد از شهادتم راهم را ادامه دهند

وصیت نامه شهید جعفر نعمت زاده

جدیدترین مطالب

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

روایتی از ترور شهید گودرزی به دست منافقین؛

ابراز امیدواری درباره نتایج دادگاه

مروری بر جنایات گروهک تروریستی منافقین؛

ترور شهید عشرت اسکندری بر سر سفره صبحانه

امیدوارم دوستانم بعد از شهادتم راهم را ادامه دهند

وصیت نامه شهید جعفر نعمت زاده

فرزند شهید آستانه پرست در دیدار با دبیرکل بنیاد هابیلیان خواستار شد:

باید انتقام خون شهدای ترور از منافقین سفاک گرفته شود

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان