شهید نقی امینیاوری در 10اردیبهشت1342در روستای تالش سرای رامسر به دنیا آمد. پدرش کشاورز و مادرش خانه دار بود. شهید فرزند چهارم خانواده بود. او تحصیلاتش را تا سوم راهنمایی ادامه داد و بعد از آن به روستا بازگشت و در زمین کشاورزی پدرش مشغول به کار شد. در سن 18 سالگی برای انجام خدمت سربازی در بسیج محله ثبت نام کرد. او در ماموریت های مختلفی جهت دستگیری منافقین شرکت میکرد و سرانجام در16خرداد61 طی عملیات شناسایی خانه تیمی منافقین در جنگل دالخان به کمین گروهک تروریستی منافقین برخورده کرده و با جمعی از همکارانش به شهادت رسید.
در طی مصاحبه با آقای احسان امینیاوری برادر شهید نقی امینیاوری ایشان برادر شهیدش را اینگونه روایت می کند:
« برادرم در 10اردیبهشت1342 در روستای تالش سرای رامسر به دنیا آمد. نام او را نقی گذاشتند چون مادرم علاقه زیادی به نام ائمه داشت. پدرم کشاورزی میکرد و مادرم خانهدار بود. ما 6 برادر و 2 خواهر بودیم و شهید برادر چهارم بود. دوران دبستان را در همان روستای محل تولد و مقطع راهنمایی را در مدرسه سبزه میدان تنکابن گذراند.
تا مقطع سوم راهنمایی بیشتر درس نخواند و بعد از آن به روستا بازگشت و در باغ چای و مرکبات پدرم مشغول به کار شد. همه ما برای درس و تحصیل از خانواده دور بودیم و این موضوع پدر و مادرم را اذیت میکرد، برادرم به آنها میگفت: من تا آخر عمر از شما مراقبت و نگهداری میکنم. نقی به پدرو مادرم خیلی علاقه داشت و همیشه در کارها کمکشان میکرد.
او مودب و با حیا بود و سعی میکرد استقلال داشته باشد. انعطاف پذیر بود با دیگران به خوبی ارتباط برقرار میکرد. به مسائل عبادی خیلی اهمیت میداد تا آنجا که در سن کودکی قرآن را از پدرم آموخت و قبل از سن بلوغ نماز میخواند و روزه میگرفت. در مراسم مذهبی به خصوص ایام محرم و صفر در مسجد محله شرکت میکرد.
همزمان با دوران سربازی عضو بسیج شد. به بسیج علاقه مند بود به همین دلیل در پایگاه گالش محله ثبت نام کرد.
اوایل انقلاب درگیری با منافقین در منطقه شمال به خصوص در رامسر بسیار زیاد بود و برادرم در امنیت شهر و دستگیری خانه های تیمی منافقین فعالیت داشت. شب 15خرداد1361 گروهی از اعضای بسیج برای دستگیری اعضای خانه تیمی منافقین در 10 کیلومتری جنگل دالخان به منطقه ییلاقی میروند. فرمانده گروه، 5 نفر را که با منطقه آشنایی داشتند انتخاب کرد که برادرم و دو پسر عموی پدرم عضو این گروه بودند.
سحر 16خرداد1361 اعضای گروه به سمت خانه تیمی منافقین حرکت کردند؛ اما متاسفانه در جاده «هریس» (بین شهر تنکابن و رامسر) و در جنگل دالخانی, 100 متر مانده به محل مورد نظر در کمین گروهک تروریستی منافقین قرار گرفتند. آنان فرصت چندانی برای عکس العمل پیدا نکردند و منافقین به طرز بسیار وحشیانه آنها را از 4 جهت به گلوله بستند و به شهادت رساندند.
زمانی که به ما اطلاع دادند در جنگل درگیری شده همراه جمعی برای کمک رفتیم اما دیر رسیدیم. گمان نمیکردم که این حادثه برای برادرم اتفاق افتاده باشد. یکی از آشنایان به محض اینکه مرا دید گفت: «برادرت در بیمارستان رامسر است.» خودم را سریعا به بیمارستان رساندم وقتی برادرم را دیدم سر و صورتش سالم بود و تیری به قلبش خورده و باعث شهادتش شده بود.
وقتی که آشنایان خبر شهادتش را شنیدند, گریه و بی تابی میکردند. مادرم خطاب به کسانی که گریه میکردند گفت: «گریه نکنید من فرزندم را در راه اسلام و انقلاب دادهام.» برادرم قبل از شهادت به مادرم گفته بود: «من شهید می شوم شما آمادگی شهادتم را داشته باشید.»
برادرم نسبت به انقلاب تعصب داشت. او عاشقانه به کشورش خدمت کرد و ناجوانمردانه به شهادت رسید.
منافقین باید به سزای اعمالشان برسند. تمام خانواده شهدای ترور مدعی محاکمه سران این گروهک تروریستی هستند.