روایت پدر
وقتی پدرم به شهادت رسید، من پنج سال داشتم و خاطره زیادی از پدرم ندارم؛ اما مادرم برایم تعریف میکرد: «پدرت به اسلام و انقلاب علاقه شدیدی داشت و همیشه آرزو میکرد در این راه به شهادت برسد. مدام میگفت: «من حاضرم جان و مالم را فدای امامخمینی(ره) و انقلاب کنم.»
هر بار کاروانی به جبهه اعزام میشد، پدرت نیز با آنها همراه میشد و بعدا با فرستادن نامه، ما را از رفتنش باخبر میکرد. به من سفارش میکرد که اگر شهید شد، زینبوار مقاوم باشم و همواره حجاب اسلامی را رعایت کنم.
در خانه هم از حال و هوای جبهه غافل نبود و با شور و حالی خاص از امدادهای غیبی که در جبهههای جنگ روی میداد، سخن میگفت. هر وقت خبر شهادت کسی را میشنید، اشک در چشمانش حلقه میزد و از اینکه شهادت نصیب او نشده بود، ناراحت میشد.
به نقل از خاطرات لیلی، فرزند شهید حسین کرمعلینیا
بوسه بر دستان مادر
تواضع و فروتنی از خصوصیات بارز اخلاقی او بود و محبتش را از اطرافیان دریغ نمیکرد. به یاد دارم هر وقت از سر کار برمیگشت، بچهها را یکی یکی میبوسید و وقتی به مادرم میرسید، تمامقد خم میشد و بر دستان مادرم بوسه میزد. من به عنوان برادر آن شهید همواره به روحیات خاص او غبطه میخوردم.
به نقل از برادر شهید هوشنگ رمضانزاده
درصد جانبازی
به درستی راهش را انتخاب کرد و جز شهادت به چیز دیگری نمیاندیشید. در فاصلهای کوتاه دو بار در جبهههای جنگ مجروح شد. یکی از دوستان از سر خیرخواهی به او گفت: «چرا تا کنون برای تشکیل پرونده جانبازی در بنیاد اقدام نکردهاید؟»
خندید و گفت: «تو فکر میکنی من برای درصد جانبازی جنگیدهام؟»
به نقل از همرزم شهید محمدباقر منصوری