شهید پرویز نیشابوری لطفآبادی در سال 1318 در درگز متولد شد. پدرش شغل آزاد داشت و مادرش کارمند آستانقدس بود. درسش را تا پایان دوره اول متوسطه ادامه داد و بعد از آن در حرفه سجاده فروشی مشغول به کار شد. در بحبوحه انقلاب جزو پیشگامان این عرصه قرار گرفت و با شروع جنگ در ستاد کمکهای مردمی فعالیت میکرد. سرانجام در 30خرداد1373 در مسیر عشق و علاقه به انقلاب و دفاع از کشورش، در حالی که طبق عادت معمول به زیارت امام هشتم میرفت، بر اثر بمبی که توسط منافقین در اطراف ضریح امامرضا(ع) کار گذاشته بودند به شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید، شرحی است بر گفتوگوی هابیلیان با همسر شهید پرویز نیشابوری لطفآبادی:
«حاجآقا پسردایی من بود. کامل با او آشنا بودم. در نوجوانی اسمش را از پرویز به محمدحسین تغییر داد. ازدواج ما بسیار ساده بود. بدون گرفتن مراسم به خانه حاجآقا رفتم. خانواده ما در کرج و حاج آقا در مشهد زندگی میکردند؛ به همین خاطر برای زندگی به مشهد آمدیم. یکی از شروط من هم برای ازدواج با حاجآقا نزدیکی محل زندگیاش به حرم بود. بسیار مرد مهربان و خانواده دوست و درستکاری بود. با وجود اختلاف سنی نسبتا زیادی که بین ما بود؛ اما من هیچ وقت این مسئله را در زندگیمان حس نکردم. بسیار سنجیده عمل میکرد.
نماز شبش ترک نشد و نمازهای یومیهاش را در مسجد میخواند. به همراه دوستانش جلسات مذهبی روزانه داشتند و معمولا آخر هفتهها در منزل ما برگزار میشد.
دست بهخیر هم داشت. اگر کسی را میدید که نیازی دارد، هرچه در توان داشت برای رفع حاجتش به او میداد. اصلا اهل تجملات نبود. ما مهمانی زیاد داشتیم؛ اما مهمانیهایمان در نهایت سادگی و صمیمت بود.
اهل صلهرحم و سر زدن به فامیل بود. بچهها را خیلی دوست داشت؛ به خصوص دخترهایمان را. از سر کار که میآمد، زمانی را برای بازی کردن یا آموزش مسائل دینی برای آنها میگذاشت. گاهی اوقات هم آنها را برای بازی به پارک میبرد. نمازخواندن بچهها برایش خیلی مهم بود، میگفت: «نماز انسان را نجات میدهد.»
وقتی از خانه بیرون میرفت، به من میگفت: «بر من اذیت بچهها را ببخش!»
در راهپیماییها و تظاهراتهای زمان انقلاب حضور فعالی داشت. بعضی وقتها آنقدر فعالیتهایش زیاد میشد که خیلی کم او را میدیدم. جوانهای محله را جمع میکرد و همراه آنها به مراسم سخنرانی و تبلیغ میرفت. بعد از انقلاب چندبار برای نام نویسی و حضور در جبهه رفته بود که نپذیرفته بودند. به او گفته بودند که شما عیالوار هستید و حضور شما در پشت جبهه مورد نیازتر است.
یکبار همسرم تصادف خیلی سختی کرد که پزشکان از او قطع امید کردند، گفتند: «بیمار را به منزل ببرید تا لحظات آخر را در منزل بگذراند.» من هم دلشکسته به حرم امامرضا(ع) رفتم و به ایشان متوسل شدم. وقتی به بیمارستان برگشتم، حاجآقا با حالی خوش روی تخت نشسته بود. امام رئوف او را شفا داد.
زمانی که از تشییع پیکر شهدا میآمد، مدام از شکوه و عظمت تشییع آنها میگفت و حسرت میخورد.
همسرم بر اثر بمبگذاری منافقین در حرم به شهادت رسید. بعد از شهادت او زندگی با هشت بچه قدونیمقد بسیار سخت بود؛ اما من به راهی که او عاشقانه رفته بود، ایمان داشتم.»
بیشتر بخوانید:
منافقین به دانشآموزان هم رحم نکردند
نحوه شهادت نسرین افضل به نقل از همسرش