گروهک تروریستی منافقین (مجاهدین خلق) که پس از شکستهای متعدد سیاسی و آغاز جنگ مسلحانه علیه مردم ایران و در سال 1360 آستانه فروپاشی کامل بود به تدریج از ایران خارج و به اروپا منتقل شد. پس از آنکه زمزمه فشار سیاسی و حقوق بشری علیه این گروهک در اروپا به گوش رسید، با مشاوره سرویس های اطلاعاتی غربی به عراق؛ کشوری که با ایران در حال جنگ بود، منتقل و به ارتش خصوصی صدام تبدیل شد. سازمان پس از همکاری های گستردۀ نظامی و جاسوسی در سالهای 1365 و 1366 بهنفع ارتش صدام، با تغییر رویکرد در سال 1367 با حمایت ارتش بعثی عراق، تهاجم نظامی به مرزهای ایران با را در پیش گرفت.
مسعود رجوی که از آغاز سال 1367 و به منظور انجام تمرین میدانی یک عملیات بزرگتر، چند عملیات کوچک را در منطقه مهران و فکه طراحی و اجرا کرده بود، پس از پذیرش رسمی قطعنامه از سوی جمهوری اسلامی در 27تیر1367 بهناچار برنامه حمله نظامی بهمنظور فتح تهران را؛ که برای پاییز همان سال برنامه ریزی کرده بود، جلو انداخت و 4روز بعد در 31تیر1367 در نشست چندین ساعتهای برای اعضای خود از طرح عملیاتی پرده برداشت که خیال می کرد نتیجۀ آن رسیدن به تهران است. رجوی در این جلسه بر روی نقشۀ ایران، از قصر شیرین تا تهران را نشان می داد و می گفت: باید «همانند شهاب به تهران برویم»! در این میان آن چیزی که برای رجوی اهمیت نداشت، جان نیروها و اعضای سازمان بود. اغلب آنان آموزش کافی برای انجام یک عملیات نظامی را ندیده بودند و مهمتر از آن، هیچ طرح عملیاتی کارشناسیشده ای برای انجام این انتحار وجود نداشت. در این نشست مسعود رجوی به هیچکدام از اعضا اجازۀ اظهار نظر نداد و گفت: «اگر کس دیگری حرفی دارد باید بگذارد در میدان آزادی تهران بگوید و جمعبندی عملیات هم در همانجا خواهد شد».
نتیجۀ این بیتدبیری سرکرده منافقین شکستی مفتضحانه و زمینگیرشدن نیروهای وی در 35 کیلومتری کرمانشاه بود. نیروهای منافقین پس از تصرف اسلامآبادغرب با هدف رسیدن به تهران در 48 ساعت بر روی جاده آسفالت به سوی کرمانشاه در حال حرکت بودند که با خط پدافندی رزمندههای ایران در تنگۀ چهارزبر متوقف شده و هلیکوپترهای هوانیروز به فرماندهی شهید صیاد شیرازی ستون زرهی و خودرویی منافقین را به آتش کشیدند. فرماندهان و تعدادی از نیروهای منافقین سریعاً به عقب برگشتند و سایر نیروهایی که جان سالم به در برده بودند در دشتها و شیارهای منطقه متواری شده و به اشکال مختلف به زندگی خود پایان دادند. تعدادی هم که توانایی خودکشی نداشتند توسط رزمندگان ایران اسیر شدند.
منافقین هیچگاه بهطور رسمی تعداد تلفات خود را در این شکست مفتضحانه اعلام نکرد؛ ولی طبق برخی از تخمینها کشتههای سازمان تا 2000 نفر نیز برآورد شده است. از همین رو، سرکرده سازمان ناچار بود برای این بیتدبیری و نیروهای سرشکستهای که با سودای فتح 48سالۀ تهران به سوی مرز گسیل داده شده بودند توجیهی بتراشد تا بلکه بتواند خود و سازمانش را از بحرانی که با آن روبهرو بودند نجات دهد. رجوی نشست دیگری ترتیب داد و با فرار رو به جلو و با وقاحتی مثال زدنی، نهتنها طرح و زمان اجرای عملیات را درست قلمداد کرد بلکه مسئولیت شکست را بر گردن نیروها انداخت و عنوان کرد که آنان بهدلیل تعلقات شخصی ازقبیل زن و زندگی در تنگۀ چهارزبر گیر کردند و نتوانستند پیشروی کنند.
مسعود رجوی پس از این مقطع، نیروهای خود را با مرحله جدیدی از انقلاب فرقهای و مضحک ایدئولوژیک تحت عنوان «انقلاب تنگه و توحید» آشنا کرد. او در جمعبندی صحبتهایش خطاب به اعضا گفت که زمینگیرشدن آنها در تنگۀ چهارزبر به دلیل وجود بتهایی در درون آنها بوده است. مسعود رجوی سپس تعریفی شاذ از توحید ارائه کرد و از اعضای خود خواست که تمام وجود و فکر و ذهن خود را از هرچه غیر «شخص او» بوده اعم از همسر و فرزند بیالایند و یکتاپرست شوند! یکی از ویژگیهای مشترک فرقهها همین است که از اعضای خود میخواهند از تمام تعلقات خود برای اهداف فرقه بگذرند. گروهک منافقین نیز از این مقطع بیشتر از قبل به فرقهای خودکامه تبدیل شد که در رأس آن رجوی قرار داشت و اعضای آن حتی قادر به تصور نقد و شکایت از او نبوده و نیستند.
بدین ترتیب رفتهرفته نشستهای عمومی طلاق اجباری در پادگانها و مقرهای منافقین برگزار شد. طلاق اجباری بین اعضا و بهدنبال آن جدایی از فرزندان و نیز تغییر سبک زندگی اعضای منافقین از سالها و ماههای پایانی دهۀ 60 مهمترین حربۀ فرقۀ تروریستی منافقین برای توجیه شکستهای متعدد در آن سالهای پرالتهاب بود. سرکرده منافقین با این حربه توانست چند هزار نیروی سرخورده را تحت کنترل خود درآورد تا از این رهگذر بتواند شاکلۀ سازمان را حفظ کند. سازمانی تروریستی که سودای حکومت بر این مرز و بوم، آن را به فرقهای تروریستی تبدیل کرد که برای بقای خود از هرگونه خیانت و جنایتی فروگذار نبود.