مدیر انستیتوی مسائل جهانیشدن (روسیه) و ناشر مجله «اندیشه آزاد»
ترور، ابزار کارآمد سیاست است؛ زیرا تمدن یهودیپروتستانی غرب که طبق اصل «هدف وسیله را توجیه میکند» عمل مینماید، فارغ از هرگونه محدودیتهای اخلاقی، آن را بهصورت گسترده و در شرایطی که از انتقام ترسی نداشته باشد، علیه دشمنان ضعیفتر به کار میگیرد.
تجربة آمریکا که با هدف تحریک و ایجاد دستاویز برای آغاز جنگ، علیه نظامیان خود به اقدامات تروریستی دست زد و این کار قبل از هر چیز تجارت و روش کسب درآمد است، حتی در زمینه عمومی متمایز است.
در نتیجه اقدامات تروریستی 11سپتامبر2001 در آمریکا:
1- جامعه را که قبلاً از نظر قومی دچار شکاف شده بود، پیرامون حکومت منسجم کردند (زیرا بوش وعده داد که آن را «متحد» سازد. امری که بعد از جنگ ویتنام اهمیتی نداشت.)
2- حقوق مدنی و دموکراسی را بهشدت بهنفع حکومت محدود کردند.
3- اراده آمریکا را به جامعه جهانی تحمیل کردند و نیروی آن را بهسمت دشمنی ساخته و پرداختهشده و تا حدی خیالی یعنی القاعده سوق دادند.
4- افغانستان و عراق را اشغال کردند و تا آستانه حمله به ایران و کره پیش رفتند.
5- اقتصاد خود را از فروپاشی و رکود، ابتدا با تدابیر فوقالعاده و سپس با «صدور هرجومرج» نجات داد که در نتیجه، سرمایههای هراسان به آمریکا یعنی تنها «لنگرگاه امن» میگریزند.
این موفقیت بود. موفقیتی که آمریکا در سالهای اخیر، آن را گسترش داده است. ضمناًً منافع آمریکا بهعنوان یک دولت، اهمیت خود را در مقابل منافع آمریکا بهعنوان تنها «غلاف تجارت جهانی» از دست داد.
ترور نه به ابزار کمکی، بلکه ابزار اصلی سیاست دولتی آمریکا تبدیل شد.
داعش و صنعت وحشتناک ترور و بردهفروشی آن توسط آمریکا و برای حفظ هرجومرج در خاورمیانه، برای از هم گسستن موضع ایران در جهان تشیع و تخریب ارتباطات بالقوه آن با دریای مدیترانه و سپس با اروپا ایجاد شد. داعش میتواند نه فقط سلاح بیثباتکننده رقبای بالقوه و نهتنها ابزار تغییر مسیر سرمایه از تمام جهان بهسوی آمریکا، بلکه وسیلة افروختن جنگ سوم جهانی باشد. در صورتی که آمریکا قصد داشته باشد بدهیهای خود را که آن قدر بزرگ هستند که نمیتوان آنها را پرداخت کرد، بهعنوان ضرر به حساب آورد.
مقدمة پیشنیاز عینی ترور، رشد بیچارگی و بیعدالتی و نفی ارزشهای غرب توسط آن است.
پخش فنآوریهای اطلاعرسانی که به موتور جهانیشدن تبدیل شد، نهتنها چهره و تصویر فعالیتهای کل بشریت معاصر را در مجموع، بلکه ویژگی بسیاری از پدیدههای فعالیت اجتماعی مختص به او را نیز که دستخوش «اطلاعات محوری» عمیق میشود، دگرگون ساخت.
تروریسم را نیز از این مشارکت عمومی، گریزی نبود. تروریسم طی تاریخ چند هزارساله خود تا اواخر دهه 1980 به استثنای موارد نادر، عمدتاً در راستای نابودکردن نمایندگان نخبگان تصمیمگیر و با هدف برهمزدن نظم و ارعاب این نخبگان صورت میگرفت. ضربه به استثنای جنگهای تمامعیار به شهروندان عادی وارد نمیشد؛ زیرا رنج آنان معمولاً بازتاب گسترده اجتماعی نداشت و تأثیر درخورتوجهی بر نظامهای حکومتی نمینهاد.
ایجاد رسانههای جهانی و از همه مهمتر رسانههای عملیاتی سبب بروز پدیدهای شد که بدون دقت «تروریسم در پخش مستقیم» یا «تروریسم اطلاعرسانی» نام نهاده شد. لبه تیز این تروریسم که بر استفاده تمامعیار از امکانات ارتباطی منحصربهفرد رسانهای و کشش آنها بهسمت جنجال استوار است، بیشتر در راستای سازمان کل جامعه است تا نخبگان حاکم.
کارایی تأثیرگذاری آن بدینوسیله تقویت میشود که جامعه خود را طردشده توسط رؤسا و رهاشده در دستان سرنوشت احساس میکند و درعینحال اغلب به تروریستها بهعنوان مردمانی اصولی که برای آرمانها مبارزه میکنند و درعینحال، جان خود را به خطر میاندازند، مینگرد.
نمایندگان نخبگان نیز ناتوانی خود را هم در مقابل تروریستها که قادرند به صلاحدید خود ضربات دهشتزای ناگهانی وارد نمایند و هم در مقابل جامعه که نارضایتی آن در درجه نخست بر سر مسئولان ریخته میشود، حس میکنند. ازاینرو شمار اشتباهات جدی صورتگرفته توسط آنان، حداقل در سطح بالا (اگر نه رو به افزایش) باقی خواهند ماند؛ بالطبع تعداد مشکلات «رهاشده» که حل آنها نیازمند اتخاذ تدابیر فوقالعاده است، نیز زیاد باقی خواهد ماند.
لازم است بیخطربودن حملات تروریستی برای مجریان آن را نیز به این قضیه افزود؛ زیرا شهروندان عادی برخلاف نمایندگان نخبگان، فاقد محافظان حرفهای هستند.
معیارهای نسبتدادن یک اقدام به تروریسم بسیار ساده است: این اقدام باید همزمان دارای سه نشانه حرفهای باشد:
1- وادارساختن نظام حکومتی یا جامعه در مجموع، به انجام اقدامات مشخص؛
2- اعمال خشونت به کمک تهدید و یا خشونت؛
3- نقض معیارهای حقوقی جاری و یا سنتهای رایج؛
سادهتر بگوییم ترور، نوعی ارتباط راهبردی با کمک خشونت غیرعرفی است.
کارایی رو به افزایش و بیخطربودن، «تروریسم را در پخش مستقیم» قابل دسترستر و گستردهتر میسازد و در نهایت آن را به ابزار رقابت جهانی تبدیل میکند. با تأسف باید گفت که تروریسم تقریباً در تمام سطوح از جمله در سطح رقابت میان تمدنها به کار گرفته میشود، امری که آن را به عامل جدید بیثباتی جهانی تبدیل میکند.
سختترشدن رقابت جهانی، نقش کلیدی در توسعه تروریسم ایفا میکند و موجب میشود که بخش بزرگی از امکان پیشرفت محروم شود.
پیشرفت فنی که در مرحله جهانیشدن رقابت بازار تا سطح تحملیناشدنی برای اکثریت بشریت پیش رفته است، موجب از هم گسستن خود توسعة بشر شده است و آن را در برابر دستاوردهای خود نفوذناپذیر میکند. بدینترتیب پیشرفت فنی تنها به کشورهای توسعهیافته محدود میشود. ضمناً تشدید رقابت محدوده این کشورها را تنگتر ساخته و محدودیت بازار فروش محصولات گرانقیمت با فناوری پیشرفته که کشورهای مرفه تولید میکنند، اندکاندک فرآیند پیشرفت تکنولوژیک در این کشورها را متوقف میسازد.
جوامع ضعیفتر از نظر اقتصادی که از چشماندازهای مقبول توسعه برای خود محروم شدهاند، بیشترین دشواریها را در این زمینه احساس میکنند. درعینحال، رسانههای جهانی که ارزشهای مصرف گسترده را ترویج میکنند، در همهجا استانداردهای خوب زندگی را که از مشخصات کشورهای پیشرفته است تبلیغ میکنند. این امر موجب بیچارگی و نارضایتی در جوامع توسعهنیافته و بیدفاع در مقابل غربیشدن میگردد. مردم این جوامع که عقبماندگی آنها از کشورهای توسعهیافته به سرعت در حال رشد است، در وضعیتی خصمانه در برابر کشورهای توسعهیافته و ارزشهای آن قرار میگیرند؛ زیرا بهصورت کاملتر (بهدلیل ایجاد فضای واحد رسانهای) با این ارزشها آشنا میشوند و بهصورت حادتر در دسترسنبودن آنها را برای خود و کودکانشان را درک میکنند. یأس ناشی از این قضیه بهصورت قانونمند به دشمنی و کینه نسبت به کشورهای توسعهیافته و در درجه نخست به آمریکا بهعنوان نماد و رهبر این کشورها تبدیل میشود.
به تدریج که روشهای متمدنانه اعتراضی ناتوانی خود را علیه بیعدالتی آشکار نشان میدهند، تمایل رهبران کشورهای توسعهنیافته (در سطح اشخاص فیزیکی و نمایندگان شرکتها و حتی کشورها) به اقدامات تروریستی که توهم مؤثربودن را ایجاد کرده است، بیشتر میشود.
دفع احساسی تروریسم بهعنوان یک پدیده که توجیه اخلاقی ندارد، مانع از درک علت آن است. در برخی از موارد حتی تلاش برای جستوجوی این علت عینی نهتنها توسط افراطیون لیبرال عاجز از درک این نکته که چنین علتیابی نه مسیر بخشش بلکه مسیر ریشهکنی شرارت است، بلکه توسط سیاستمداران غربی به ظاهر متمدن ردشده و مورد پیگرد قرار میگیرد.
موضع این افراد عقلگرایانه و معلول این درک است که تروریسم بینالمللی بهعلت تحقق خودخواهانه و غیرمنصفانه منافع غرب به از هم گسستن و توقف پیشرفت بقیه بشریت منجر میشود.
ازاینرو آنها در تلاش برای حفظ منافع خود به بهای صدمه مستقیم به منافع بقیه جهان و خود بشریت میکوشند تا افکار عمومی را از توجه به علل عینی ایجادکننده تروریسم منحرف کنند و مشکل تروریسم را به جنبههای صرفاً قهرآمیز آن ربط دهند و مبارزه با تروریسم را از رفع ضروری علل آن (به کمک نوسازی بشریت [هر چند هم که دردناک باشد]) به رفع پیامدهای آن به یاری مبارزه سنتی با «شر جهانی» و با کمک عملیات قهرآمیز و سرویسهای امنیتی، تبدیل کنند.
درعینحال، سرویسهای امنیتی فقط میتوانند با تروریسم مبارزه کنند، نه اینکه بر آن پیروز شوند: برای پیروزی لازم است علت ترور ریشهکن شود.
لرزش پش از حملات تروریستی11سپتامبر2001 نباید این واقعیت مشهود را تحتالشعاع قرار دهد.
آنها سعادت خود را بر بیثباتی مدام و مؤثر عملاً بقیه جهان بنا مینهند: نهتنها کشورهای در حال توسعه، بلکه همانطور که تجاوز کاملاً تروریستی صورتگرفته در سال 1999 در رابطه با یوگسلاوی که منجربه از هم گسستن اقتصاد اروپا شد، نشان داد در رابطه با کشورهای توسعهیافته نیز به همین نحو عمل میکنند. هدف از این سیاست، تأمین توسعه پایدار خود از محل ایجاد و پشتیبانی بیثباتی جهانی، جذب سرمایه و شعور از تمام جهان با ایجاد وضعیتی است که در آن مشکلات بقیه جهان بیش از مشکلات جامعه آمریکا باشد. آمریکا با تکبر، به مشکلات ملتهای دیگر بیاعتنایی است و با بیتوجهی به قوانین الهی و بشری با تمام توان، شکاف موجود میان جهان توسعهیافته و در حال توسعه (دقیقتر بگوییم دیگر توسعهنیافته) را عمیقتر میکند. شکافی که شیطان تروریسم بینالمللی هرازگاهی از درون آن بیرون میجهد. آنکه باد میکارد طوفان برداشت میکند. اسامهبنلادن که آمریکائیها او را تروریست شماره یک خواندند را به یاد داریم. آمریکائیها بودند که او را تربیت کردند و آموزش دادند و از او بهعنوان سلاح علیه کشور ما (روسیه) استفاده کردند.
راهبرد انتحاری شکوفایی آمریکا از محل صدور «بیثباتی» که در درون خودخواهی ویرانگرانه آن است، نه اجبار اندیشه شریرانه و یا دخالت جمعی، بلکه معلول واقعیتی عینی است و ازاینرو نه با تأثیر خارجی بر آمریکا و نه با فعالیت آگاهانه نمایندگان نخبگان آمریکا قابل تغییر نیست. این راهبرد صرفاً شکل اجرای تضاد اساسی مرحله کنونی توسعه بشری یعنی جهانیشدن است.
تضاد اصلی جهانیشدن، توقف پیشرفت یا بدترشدن مستقیم شرایط زندگی بخشی و درعینحال رو به افزایش بشریت از محل تسریع رشد توسعه رفاه اقلیت مطلق و درعینحال رو به کاهش آن است.
هرچند امنیت نسبی جهان در چشمانداز کوتاهمدت با فشار پر انرژی به تروریستهای بالقوه و در میانمدت با همکاری سرویسهای امنیتی وحشتزده تا سرحد مرگ تأمین خواهد شد. ولی بیثباتی جهانی در درازمدت رو به رشد خواهد گذاشت. ازاینرو تعداد اشتباهات جدی صورتگرفته توسط آنها حداقل زیاد خواهد ماند. (اگرکه افزایش نیابد بالطبع تعداد مشکلات رها شده افزایش خواهد یافت که حل آنها مستلزم اقدامات فوقالعاده است.)
سیاست غرب یعنی سیاست ترور
ترور وسیلة ابزار مؤثر سیاست است و ازاینرو تمدن یهودیپروتستانی غرب (آنطور که کالین پاول وزیر خارجه وقت آمریکا از آن نام برد) به شهادت تاریخ طبق اصل «هدف وسیله را توجیه میکند»، فارغ از هرگونه محدودیتهای اخلاقی، آن را بهصورت گسترده و در درجه نخست علیه دشمنان ضعیف خود در جنگهای استعماری و غیراستعماری به کار میبرد. (در واقع، غرب همواره این کار را با قوانین کشورهای غربی توجیه میکرد و یا اینکه نظام حقوقی آن سکوت اختیار میکرد.)
تجربه آمریکا که با هدف تحریکآمیز و ایجاد دستاویز برای آغازکردن جنگ، علیه نظامیان خود به اقدامات تروریستی دست زد و این کار قبل از هر چیز تجارت و روش کسب درآمد است حتی در زمینه عمومی متمایز است.
مثلاً انهدام رزم ناو «مِین» که سازهای مطلوب نداشت (به احتمال زیاد بهدلیل انفجار داخلی، یعنی خرابکاری توسط خود آمریکائیها) که در سال 1898 بدون دعوت و حتی بدون اجازه مقامات محلی بهسمت هاوانا حرکت کرده بود به دستاویزی برای جنگ آمریکا و اسپانیا تبدیل شد که در آن آمریکائیها کوبا و فیلیپین را تصاحب کردند. بدینترتیب «فریاد مِین را فراموش نکن»، یادبود منحصربهفرد بیشرمی و شکوه فنآوری سیاسی آمریکاست.
اما حادثه «خلیج تونکن» در سال 1964 که در آن ناوهای جنگی آمریکا به ظاهر از سوی ویتنام (اما) توسط ناوچههای ویتنام جنوبی (اطلاعات مربوط به آن در سال 1968) هدف حمله قرار گرفتند، به بهانهای برای اعزام نیروهای آمادهشده آمریکایی و بمباران ویتنام تبدیل شد.
آمریکا 352 میلیارد دلار صرف جنگ ویتنام کرد و 68درصد نیروهای زمینی، 60درصد تفنگداران دریایی، 50درصد نیروی هوایی راهبردی و 32درصد از نیروی هوایی تاکتیکی را مورد استفاده قرارداد و 60 هزار کشته و 300 هزار نفر مجروح بر جای گذاشت.
سه چهارم شهرهای ویتنام (48 شهر از 64 شهر) ویتنام و 57 روستاهای آن (3275 از 5778) هدف حمله هوایی واقع شدند. در جنگ، بیش از 3میلیون ویتنامی از سلاح شیمیایی که 43درصد خاک ویتنام هدف آن قرار گرفت کشته شدند و 2 میلیون نفر نیز آسیب دیدند. آمریکا قبل از جنگ ویتنام و کره آگاهانه بمباران مناطق غیرنظامی شهرها را برای تخریب روان جامعه آغاز کرد. اگر انگلیسیها انتقام کاونتری و لندن را میگرفتند، برای آمریکائیها، این کار سیاست رعب و وحشت بود که کاملاً با سیاست هیتلری تطابق داشت. در هامبورگ در «گرد باد آتشینی» که بهصورت تصادفی ایجاد شد 50 هزار نفر کشته شدند. در توکیو در گرد باد آتشین سازمانیافته 100هزار نفر و در «درسدن» آلمان 250هزار نفر کشته شدند. (هرچند که رسماً 135هزار نفر قابل شمارش است و آمریکا برای کاهش این ارزیابی به هر کاری دست میزند) بیش از استفاده از بمب اتمی در هیروشیما و ناگازاکی که در آنجا نیاز نظامی وجود نداشت: در هیروشیما از 90 تا 166هزار نفر مستقیماً از انفجار بمب اتمی کشته شدند و در ناگازاکی 60 تا 80 هزار نفر کشته شدند.
آمریکا بهصورت مؤثر اذهان را از تروریسم دولتی پاک میکند: در نتیجه سیاست تبلیغاتی بیش از 60درصد ژاپنیها فکر میکنند که اتحاد جماهیر شوروی هیروشیما و ناگازاکی را بمباران اتمی کرد.
آمریکا از انواع ترور استفاده میکند: از ترور شخصی گرفته تا ترورهای جمعی که پس از کودتاهای دولتی سازمانیافته توسط آنان و یا کودتاهایی که برای حفظ رژیمهای برخوردار از حمایت خود صورت گرفته است. نمونه کلاسیک آن ددمنشی محافظ شاه، یعنی ساواک در ایران و اقدام رژیم پینوشه در شیلی است. آمریکا بهصورت مؤثر فناوری نوین برای طراحی اقدامات تروریستی استفاده میکند. مثلاً کارمندان بازنشسته سرویسهای امنیتی آمریکا اعتراف کردند که انفجار در لوله گاز اتحاد شوروی در سال 1986 که در آن دو قطار با مسافرانش سوختند، نتیجه خرابکاری آنها بوده است که توسط «ابزار مخفی شنود» تعبیه شده در رایانهها صورت گرفته است.
در سال 1993 «ابزار مخفی شنود» مشابهی در رایانههای بانک مرکزی و وزارت دارایی روسیه کشف شد. این ابزارها برای مدیریت این رایانهها از خارج و برهمزدن کامل نظم زمینههای مالی روسیه مورد استفاده قرار میگرفتند.
آمریکا از ترور برای حفظ تنش در مرز هرجومرج استفاده میکند. آنها در دهههای 1960 و 1970 میلادی به کمک ترور اجازه ندادند که چپگرایان در ایتالیا به قدرت برسند.
بدینترتیب عملاً همه سیاست آمریکا در جهان هم در اسرائیل و هم در خاورمیانه شامل زنجیره لاینقطعی از اقدامات تروریسم دولتی است.
پس از 11 سپتامبر 2001: مدیریت به کمک ترور
کمتر کسی به یاد دارد که قبل از انفجارهای نیویورک در 11سپتامبر2001 نهتنها قتل احمدشاه مسعود در شمال افغانستان که با موفقیت در مقابل طالبان ایستادگی میکرد و میتوانست مزاحم آمریکا برای اشغال افغانستان به بهانهای ستیزهجویانه باشد، رخ داد بلکه در آستانه این رویداد تلاشی برای ترور جرج بوش نیز صورت گرفت: گروهی از خبرنگاران عرب بدون اطلاع و توافق قبلی به مزرعه تگزاسی او وارد شدند و از خط اول حفاظتی عبور کردند. در آستانه ورود بهصورت تصادفی قصد متوقفساختن آنها را داشتند و در نتیجه آنها پس از گشودن آتش بدون آن که مجازات شوند از محل گریختند. اخبار مربوط به این حادثه که «بلافاصله پس از واقعه» در دسترس بود، اما بعداً از کلیه منابع اینترنتی حذف شد.
علاوه بر شرح عجایبی که بارها در زمان فروپاشی برجهای دو قلو و سقوط ساختمان سوم که کسی خود را به آن نکوبید، علاوه بر توضیح بیمعنایی مبنیبر اینکه آتشسوزی و فروریختن ساختمان در اثر بنزینی بوده است که از هواپیماها به داخل آسمان خراشها ریخته است، سرنوشت هواپیمایی که گویا روی ساختمان پنتاگون افتاده است نیز هنوز یک معما است.
از این هواپیما جامعهای را که قبلاً از نظر قومی دچار شکاف شده بود، پیرامون حکومت منسجم کردند (زیرا بوش وعده داد که آن را «متحد» سازد. امری که بعد از جنگ ویتنام اهمیتی نداشت.)
- حقوق مدنی و دموکراسی را بهشدت بهنفع حکومت محدود کردند.
- اراده آمریکا را به جامعه جهانی تحمیل کردند و نیروی آن را بهسمت دشمنی ساخته و پرداختهشده و تا حدی خیالی یعنی القاعده سوق دادند.
- افغانستان و عراق را اشغال نمودند و تا آستانه حمله به ایران و کره پیش رفتند.
- اقتصاد خود را از فروپاشی و رکود، ابتدا با تدابیر فوقالعاده و سپس با «صدور هرجومرج» نجات داد که در نتیجه آن سرمایههای هراسان به آمریکا یعنی تنها «لنگرگاه امن» میگریزند.
این موفقیت بود. موفقیتی که آمریکا در سالهای اخیر آن را گسترش داده است. ضمناً منافع آمریکا بهعنوان یک دولت اهمیت خود را در مقابل منافع آمریکا بهعنوان تنها «غلاف تجارت جهانی» از دست داد.
بهار عربی، ادامه راهبرد «صادرات هرجومرج» اوباما بود که ریاستجمهوری خود را با سخنرانی در دانشگاه مصر و در سالنی که در آن نمایندگان حزب ممنوعه اخوانالمسلمین مصر در ردیف نخست نشسته بودند، آغاز کرد. افراطگرایی اسلامی با شکل دموکراتیزهکردن به ابزار بیثباتکردن آفریقا تبدیل شد و موجب از هم گسستن اتحادیه اروپا بهعنوان رقیب بالقوه آمریکا گردید و امکان نابودی لیبی و سوریه را بهعنوان شرکای روسیه در منطقه فراهم ساخت.
داعش و صنعت وحشتناک ترور و بردهفروشی آن توسط آمریکا و برای حفظ هرجومرج در خاور میانه، برای از هم گسستن موضع ایران در جهان تشیع و تخریب ارتباطات بالقوه آن با دریای مدیترانه و سپس با اروپا ایجاد شد.
داعش سلاح تروریستی آمریکاست که میتواند بنا به صلاحدید این کشور، علیه هر کشوری که در آن سنیها زندگی میکنند، از جمله علیه روسیه و برای مبارزه کاذب به کار برده میشود. سلاحی که با آن خواهان مطیعکردن همه کشورهای با اهمیت منطقه از جمله ایران و روسیه هستند.
در چشمانداز راهبردی، داعش میتواند نه فقط سلاح بیثباتکننده رقبای بالقوه و نهتنها ابزار تغییر مسیر سرمایه از تمام جهان بهسوی آمریکا، بلکه وسیله افروختن جنگ سوم جهانی باشد، در صورتی که آمریکا قصد داشته باشد بدهیهای خود را، که آنقدر بزرگ هستند که نمیتوان آنها را پرداخت کرد، بهعنوان ضرر به حساب آورد.
پینوشت:
ترجمه شده در سفارت جمهوریاسلامی ایران در مسکو (مرداد 1394).