شهید اروجعلی شکری در تاریخ ۱۰فروردین ۱۳۴۲ در لالجین همدان دیده به جهان گشود. پدرش کشاورز و مادرش خانه دار بود. اروجعلی فرزند دوم خانواده بود. او تا سوم ابتدایی درس خواند و سپس برای تامین معاش در کارگاه صنایع دستی سفال و سرامیک مشغول به کار شد.با اوج گیری انقلاب در سال ۱۳۵۷ او نیز مانند سایر هموطنانش در راهپیماییها شرکت میکرد. پس از پیروزی انقلاب و با شروع جنگ و غائله ضد انقلاب در غرب کشور، در منطقه سقز برای خدمت سربازی عازم این خطه از کشور شد. وی سرانجام در ۱۹بهمن ۶۱ در منطقه عملیاتی غرب کشور (کردستان) محور عملیاتی سقز-دیواندره در پایگاه یازی بلاغی در درگیری با ضد انقلاب (گروهک کومله) در حالیکه حامل کد مهمی بود، مورد اصابت گلوله قرار گرفت و برای اینکه کد به دست مزدوران نیفتد آن را بلعید و گروهک کومله برای بدست آوردن رمز، بدنش را مثله مثله کردند.
حاشیه نگاری تیم سرگذشت پژوهی بنیاد هابیلیان (خانواده ۱۷۰۰۰شهید ترور) با خانواده شهید اروجعلی شکری:
بعد از تماس تلفنی با برادر شهید، مصاحبه برای ساعت ۲ بعد از ظهرهماهنگ شد.
آقای شکری برادرش را این گونه روایت کرد:
«اروجعلی در ۱۰ فروردین ۱۳۴۲ در لالجین همدان به دنیا آمد. پدرم کشاورزی میکرد و مادرم خانه دار بود. ۳ برادر و ۲ خواهر بودیم. اروجعلی فرزند دوم خانواده بود. او تا سوم ابتدایی درس خواند و بعد از آن برای کمک به پدرم در کارگاه صنایع دستی سفال مشغول به کار شد.
اروجعلی به پدر و مادرمان بسیار احترام میگذاشت. از سال ۵۳ دیگر به پدرمان اجازه نداد کار کند. او به پدرم میگفت: «من کار میکنم و شما استراحت کنید.»
او بسیار خوش اخلاق، مهربان و با گذشت بود و به همه احترام میگذاشت. وقتی از شخصی حرف دروغ میشنید، ناراحت میشد. اهل ورزش بود؛ به فوتبال علاقه داشت. اگر فراغتی پیدا میکرد ترجیح میداد در کنار پدرم باشد. از همان ابتدا روحیه انقلابی در او رشد کرده بود و تمام تلاشش این بود که زیر بار ظلم حکومت منفور ستم شاهی نباشد.
سال ۱۳۵۷ با اوج گیری انقلاب اسلامی، اهالی لالجین در راهپیماییها شرکت میکردند. اروجعلی هم به راهپیمایی میرفت. نوار سخنان امام (ره) را میگرفت و گوش میداد. بعد از پیروزی انقلاب، با شروع جنگ به خصوص با وجود گروهکهای ضد انقلاب در غرب کشور، اروجعلی میگفت: «من هم باید بروم و خدمت کنم.» در ۱فروردین ۱۳۶۱ دوره آموزشی سربازی را گذراند و بعد از آن همراه با ۱۶۰ نفر دیگر از مردم لالجین به جبهه اعزام شد. برادرم در منطقه سقز به عنوان بیسیم چی خدمت میکرد. در همین ایام برای شناسایی منطقه اعزام شد گروه آنها در منطقه عملیاتی غرب کشور (کردستان)، محور عملیاتی سقز-دیواندره در پایگاه یازی بلاغی با گروهک ضد انقلاب کومله درگیر شدند و همه رزمندهها به شهادت رسیدند. برادرم در حالیکه حامل پیام مهمی بوده است، مورد اصابت گلوله قرار گرفت و توسط آنها اسیر شد. آنها او را به روستای آقکند منتقل کردند. برادرم برای اینکه پیامش به دست مزدوران کومله نیفتد، آن را بلعید؛ اما اعضای این گروهک از خدا بیخبر برای بدست آوردن رمز، در اوج بیرحمی او را شکنجه کرده و پوست صورتش را جدا کردند؛ سپس شکمش را زنده زنده شکافتند و ایشان را در ۱۹ بهمن ۱۳۶۱ به شهادت رساندند.
زمستان سال ۱۳۶۱ بود که خبر شهادتش را به ما دادند. برای شناسایی برادرم به سقز رفتیم. وقتی پیکرش را دیدیم او را نشناختیم. چشم و بینی نداشت و شکمش را پاره کرده بودند. به همین دلیل گفتیم این شهید برادر ما نیست. دوباره برای شناسایی مادرم را بردیم. مادرم از روی بریدگی که قبلا روی دست راستش ایجاد شده بود، فرزندش را شناسایی کرد.
برادرم موقع شهادتش بسیار رنج کشیده است. آن از خدا بیخبران رنج و سختی زیادی را به ما وارد کردند.