اختلافات ایدئولوژیک جمهوری اسلامی ایران با آمریکا و رژیم صهیونیستی در نظام بینالملل همواره آنها را بر آن داشته تا به هر دستاویزی جهت سرنگونی جمهوری اسلامی چنگ زنند، از طرحریزی انقلابهای مخملی و پیادهکردن استراتژی جنگ نرم آنها گرفته تا آتشافروزیهای داخلی و حمایت از دشمنان ریز و درشت ایران.
آنها به امید آنکه بتوانند گامی در تضعیف ارزشها و در پی آن براندازی حکومت جمهوری اسلامی بردارند، میلیاردها دلار هزینه کردند. هزینههای گزافی که جز آشکار کردن دشمنی آنان دستاوردی برای آنها در پی نداشته است.
تروریسم دستاورد وهابیت و رژیم صهیونیستی است.
در ادامه به شرحی از زندگینامه یکی از قربانیانی که به دست تروریستهای تکفیری دستنشانده آمریکا به درجه رفیع جانبازی رسیده است، میپردازیم.
سید حسین شایستهخو در سال 1327 در مشهد متولد شد. پدرش کفاش و مادرش خانهدار بود. وی در خانوادهای متدین و ولایتمدار پرورش یافت. او درسش را همزمان با کار در مغازه کفاشی تا مقطع دیپلم ادامه داد.
جانباز حسین شایستهخو از سال 1360 سابقه خدمتگزاری به زائرین حج و عتبات را داشته و رئیس کاروان حج است.
او در سال 1349 ازدواج کرد و حاصل این ازدواج 4 فرزند است. وی در حادثه بمب گذاری کاظمین در تاریخ 31فروردین1391 به درجه رفیع جانبازی نائل آمد.
آنچه در ادامه میخوانید شرحی است بر مصاحبه با جانباز حسین شایستهخو:
«در تاریخ 31فروردین1391 آخرین سفرمان را از طرف عتبات رفتیم. ما طبق دستور سازمان حج و زیارت حدود 40 نفر زائر که متشکل از 25 خانم و 15 آقا بود را به همراه بردیم.
اول به نجف سپس به کربلا و از آنجا عازم سامرا شدیم. برگشتمان از سامرا به کاظمین بود. ساعت 1 بعد از ظهر به کاظمین رسیدیم. هتلی که در آن ساکن شدیم خارج از سیطره و محدوده بود و به این دلیل اعتراض کردیم؛ ولی به ما گفتند که این هتل به دلیل تمیز بودنش انتخاب شده است.
زائرین برای نماز مغرب عازم حرم شدند. صبح ساعت 4 بود که زائرین را بیدار کرده و به حرم بردیم. قرار بود مینیبوس ساعت 6 جلوی در هتل حاضر باشد تا زائران را به ترمینال منتقل کند؛ قبل رفتن به پیشنهاد مدیر داخلی هتل، به دلیل صرف وقت کمتر، صبحانه زائرین را به آنان دادیم تا در اتاق صرف کنند.
خودم با سرعت به اتاق رفتم و بعد از انجام کارهایم به پایین برگشتم تا برای خروج زائرین حاضر باشم. قرار بود 2عدد مینی بوس بیاید؛ اما در کمال ناباوری دیدم که یک هایس کوچک که فقط 12 نفر در آن جای می گرفتند، آمد. به هرحال فرصت وقت گذرانی نبود و همان تعداد را سوار کردیم و منتظر ماندیم تا ماشین بعدی بیاید.
من به هتل بازگشتم تا حساب مابقی زائران را با هتل تصفیه کنم که ناگهان بمب منفجر شد. فقط متوجه شدم که محکم به دیواری برخورد کردم، بعد از گذشت لحظهای چشمانم را باز کردم و فکر کردم پاهایم از بدنم جدا شده است؛ اما با تکان دادن پاهایم متوجه شدم که اینطور نیست.
هنگامی که متوجه شدم توان حرکت ندارم، شروع به خواندن اشهد کردم، برای دومین بار هم خواندم و وقتی برای سومین بار خواندم از هوش رفتم. نیمه شب روز دوم به هوش آمدم، ابتدا فکر کردم از دنیا رفتهام؛ اما وقتی دیدم همسرم با چادر مشکی بالای سرم ایستاده، مطمئن شدم هنوز زنده هستم. نمیتوانستم حرف بزنم و با نگاه زنده بودنم را اعلام کردم.
حاج خانم گفت: «شما 1 ساعت در این دنیا نبودی؛ اما با تلاش پزشکان خداوند دوباره شما را به زندگی برگرداند.»
بعدا متوجه شدیم که بمب در کنار موتور برق هتل کارگذاشته شده بود. به غیر از بنده 7 زائر؛ یعنی 2 خانم و 5 آقا که در حال پائین آمدن از پله ها بودند، مجروح شدند و یک نفر از زائران به نام سیدحیدر هاشمی نژاد که اتفاقا برادر خانم بنده بود، شهید شد. البته او در اتاق بود؛ ولی به دلیل اصابت ترکش های زیاد به شیشه اتاقش و در اصابت این ترکشها به بدن او به مقام شهادت رسید.
بعد از مجروحیت من تمام امور کاروان با مسئولیت روحانی کاروان انجام میشد. او با همسرم تماس گرفته و قرار پرواز را اطلاع داد و همسرم برای بازگرداندن من به ایران از دکترها اجازه گرفت. آنها به او گفتند: «چون ترکش ها در نقاط حساس بدن قرار گرفته است، با کوچکترین تکانی میتواند باعث مرگ شود.» همسرم در پاسخ آنها گفت: «شما هر دفعه میگوئید فوت میکند. میبیند که هنوز زنده است. من با تعهد خودم ایشان را میبرم.»
هفده ترکش وارد بدنم شده بود و خون زیادی از من رفت. حتی وقتی من را در آمبولانس قرار دادند، گفتند: «تقریبا تمام است و تا بیمارستان زنده نمیماند.» اما الحمدلله تقدیر طور دیگری رقم خورد.
سرانجام بعد از انجام کارهای اداری بیمارستان، ساعت 14 به سمت فرودگاه رفتیم و ساعت 16 پروازمان به سمت ایران حرکت کرد.
در مشهد ابتدا در بیمارستان امداد و بعد بیمارستان امامرضا(ع) بستری شدم.
بعد از بهبودی نسبی تا مدت ها توسط سوند معده غذا میخوردم. برای درمان مدارکم را به اتریش و آلمان هم فرستادم؛ ولی گفتند: «قابل درمان نیست.»
یک عمل در تهران 6 ماه قبل انجام دادم و بعد از آن عمل سوند را قطع کردیم و می توانم از دهانم برای غذا استفاده کنم؛ اما آن هم برای غذاهایی که حالت سوپ دارند و نه گوشت و برنج.
منافقین هر کجا که بتوانند خرابکاری می کنند و تمام فعالیتهایشان زیر نظر وهابیت و اسرائیل انجام میشود.
من یک سال در عراق بودم. یک بار یک عامل انتحاری را دستگیر کردند و همان جا با او صحبت می کردند. وقتی پرسیدند: «چرا می خواستی این کار را انجام دهی؟» در پاسخ گفت: « قرار بود تا یک دقیقه دیگر خدمت رسول الله برسم ولی با این دستگیری این سعادت از من گرفته شد.»
بیشتر کشورهای دخیل در ترورها، اسرائیل، عربستان، وهابیت و عوامل داخلی عراق مثل منافقین و چریکهای فدایی خلق هستند، که بدترین اینان منافقین هستند.
به نظر من این گروهها مرتد هستند. اسرائیل و وهابیت مغذی این گروهکهای مفسد هستند. ما همیشه آنها را گروههای مفسد میدانیم. الان هم هر جنایتی که انجام میدهند لعنتشان میکنیم.»