گروهک تروریستی کومله، پس از پیروزی انقلاب اسلامی و درگیری ایران با نیروهای بعثی، فرصت را مغتنم شمرد تا انقلابی نیز در وضعیت کردستان به وجود آورد و با تسلط کامل بر کردستان، آن را از ایران جدا سازد و قدرت را در کردستان به دست بگیرد؛ هر چند توطئه این حرکت زیر نظر غرب و رژیم صهیونیستی بود. کومله باعث ریخته شدن خون هزاران جوان ایرانی مخصوصا غیورمردان کردستان شد.
شهید اکبر خلیلی بابهویزی در تاریخ 1مهر1336 در روستای بابهویز از توابع شهرستان زرند، در خانوادهای سادهزیست متولد شد. پدرش کشاورز و مادرش خانهدار بود. آنها سه خواهر و چهار برادر بودند. اکبر فرزند ششم خانواده بود. او تحصیلات خود را تا پایان مقطع ابتدایی ادامه داد، سپس درس را رها کرد و عازم خدمت سربازی شد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت کمیته درآمد و سرانجام در تاریخ 5بهمن1359 در درگیری با عوامل گروهک تروریستی کومله در مهاباد به شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید شرحی است بر گفتوگوی بنیاد هابیلیان با برادر شهید اکبر خلیلی(عباس خلیلی):
«ما در روستای بابهویز زندگی میکردیم و پدر در روستای دهایرج زمین کشاورزی داشت. اکبر هشت ساله بود که ما به دهایرج رفتیم. او تا پایان مقطع ابتدایی در روستا درس خواند، سپس به دلیل مشکلات و نبود امکانات در روستا، درس را رها کرد و به کارگری مشغول شد. هجده ساله بود که عازم خدمت سربازی شد. قبل انقلاب خدمتش تمام شد و در سال 1357 ازدواج کرد. مراسم ازدواج او خیلی ساده در روستا برگزار شد. پس از پیروزی انقلاب، اکبر به عضویت کمیته درآمد و مدتی در قم به عنوان نیروی حفاظتی امامخمینی(ره) خدمت کرد.
آن روزها سیستانوبلوچستان و خوزستان و کردستان در آتش درگیریهای داخلی میسوختند. اکبر چند ماموریت به چابهار رفت، سپس راهی کردستان شد. وقتی به مرخصی آمد، فرزند اولش 15روزه بود. رفتوآمدهای اکبر به کردستان دو سال طول کشید. کردستان شرایط سختی داشت. یکبار 12 ساعت توسط کومله گروگان گرفته شد. اکبر به آنها گفته بود که من فقط یک سرباز هستم و در نهایت با وساطت فرماندهی او را آزاد کردند.
آخرین باری که به مرخصی آمد، مدام میگفت: «کوملهها رحم ندارند. اگر پاسدارها را اسیر کنند، به بدترین روش آنها را میکشند، چشم پاسدارها را در میآورند و هر چشم را 20000 تومان به بعثیها میفروشند.» اوایل انقلاب به این تروریستها کومله میگفتند و اکنون نامشان داعش است.
از اقوام خداحافظی کرد و به کردستان رفت. زمان خداحافظی گفت: «من برای امنیت و آسایش شما به جبهه میروم.»
بیستوپنج روز بعد، اکبر در درگیری با کومله زخمی شد. چندین ساعت همرزمانش از او بیخبر بودند تا اینکه متوجه شدند، اکبر به شهادت رسیده است. چند روز بعد از طریق سپاه خبر شهادتش به ما رسید. وقتی خبر شهادت را آوردند، همسرش باردار و دختر بزرگش دو ساله بود. او را در گلزار شهدای زرند به خاک سپردیم. اکبر جزو اولین شهدای شهرستان زرند بود.»