اسناد به دست آمده از خانههای تیمی کومله پس از آزادسازی سنندج، نشان میدهد، کومله مردم بیگناه را به اتهام موهوم شرکت در جلسات ضدخلقی دستگیر کرده و بیشتر افراد را به قتل رسانده است. برخی گزارشها و اسناد دیگر، نشان میدهد، این گروهک تروریستی اوایل انقلاب تلفنهای مردم را کنترل میکرد، تلگراف مردم کردستان را ضبط کرده و از ارسال آنان جلوگیری میکرد. آنها اتومبیلهای شخصی و دولتی را مصادره کرده، حتی نیمهشب به خانههای مردم یورش برده و آنها را دستگیر میکردند.
شهید حمید پورحیدری زرندی در تاریخ 5اردیبهشت1345 در خانوادهای مذهبی درر زرند متولد شد. پدرش قصاب و مادرش خانهدار بود. آنها سه برادر و یک خواهر بودند. حمید فرزند سوم خانواده بود. او تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواند، سپس برای کمک به معیشت خانواده درس را رها کرد و در کارهای کشاورزی و قصابی به پدرش کمک میکرد.
هجده ساله بود که به خدمت سربازی رفت. دوره آموزشی را در کرمان و خدمت سربازی را در تهران گذراند. به مدت سه ماه جزو لشکر 23(کلاه سبزها) آموزش دید. بعد از مدتی راهی کردستان شد.
سرانجام حمید پورحیدری زرندی در تاریخ 1تیر1363 در درگیری با عوامل گروهک تروریستی کومله بر اثر اصابت گلوله به سر و گردنش به شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید شرحی است بر گفتوگوی بنیاد هابیلیان با برادر شهید حمید پورحیدری زرندی(سهراب پورحیدری زرندی):
«جنگ که شروع شد، برادر بزرگترمان به خدمت سربازی رفت. وقتی از سربازی آمد، از شرایط سخت کشور گفت، اینکه اگر جبهه را خالی بگذاریم دشمن کشورمان را میگیرد. همین موضوع انگیزه رفتنش شد.
حمید هفده ساله بود. شناسنامهاش را دستکاری کرد و یک سال سن خود را بالا برد و داوطلبانه عازم خدمت سربازی شد. بعد از اتمام خدمت خود، وارد ارتش شد و آموزشهایی ویژه نیروهای مخصوص را گذراند.
بعد از مدتی راهی کردستان شد و چهارده ماه در کردستان خدمت کرد. وقتی به مرخصی میآمد، از شرایط سخت کردستان میگفت: «آنجا نمیتوانیم از سنگر بیرون بیاییم. یکبار هم توسط کوملهها یک هفته در محاصره بودیم؛ به طوریکه حتی آب برای خوردن نداشتیم.»
برایم از جنایتکاران کومله تعریف میکرد، اینکه به چه بهانههایی مخالفانش را میکشت. مردم بیگناه را به اتهام شرکت در جلسات ضدخلقی میکشت.
آخرین مرخصی که آمد، اخلاقش خیلی بهتر شده بود. زمانی که رفته بود تا با لباس نظامی عکس بگیرد، به عکاس گفته بود: «من این دفعه که بروم شهید میشوم، شما این عکس را بعد از شهادتم به خانوادهام بدهید.»
ده روز بعد در درگیری با کوملهها، وقتی دید یکی از نیروهای کومله قصد شلیک خمپاره به سمت عطاءالله اسلامی را دارد، برای نجات دوستش از سنگر بیرون پرید.
عطاءالله بر اثر اصابت خمپاره بدنش از کمر به پایین قطع شد و حمید هم بر اثر اصابت گلوله به سر و گردنش به شهادت رسید. شب 21 ماه رمضان بود که داییمان به خانه ما آمد و خبر شهادت حمید را داد.
پدرم آدم خیرخواهی بود. سال 1333 در زرند مسجدی را بنا کرد و ما نماز را در آن مسجد به جماعت میخواندیم. حمید که برزگتر شد، در مسجد کتابخانه برپا کرد. دوستان و جوانان محله را در کتابخانه جمع میکرد و ساعتها به مطالعه مشغول بودند. به نماز اول وقت اهمیت زیادی میداد و به ما هم سفارش میکرد نماز را اول وقت بخوانیم. دهه محرم هیئت تشکیل میداد و در مسجد محل خیمه عزای اباعبدالله را برپا میکرد.
حمید مردمدار بود و اگر کسی با او بدرفتاری میکرد، حمید رفتارش را با آن فرد بهتر میکرد. در کار خانه به مادرمان خیلی کمک میکرد، حتی به یاد دارم خانه را جارو میکرد.
چهار روز بعد از شهادتش جنازه را به زرند آوردند. مراسم تشییع با استقبال مردم در زرند انجام شد و حمید را در گلزار شهدای زرند به خاک سپردیم.»