بعد از شهادت با کمال بی رحمی سرش را با سنگ از بدنش جدا کردند.
شهید فرشته باخویشی در7خرداد1329 در روستای خوشگن از توابع مریوان در خانواده ای با اصالت و مذهبی به دنیا آمد. پدرش حاجمحمد، ماموستا و کشاورز بود و مادرش خانه دار. او تا مقطع پنجم ابتدایی درس خواند و به دلیل شرایط اجتماعی آن زمان نتوانست ادامه تحصیل دهد. او در 1357 با احمد مردوخی یکی از علمای دینی همان شهر ازدواج کرد. حاصل این ازدواج 5 فرزند است.
خانواده ایشان در سال 1363برای ادامه زندگی به روستای ننه (مریوان) آمدند. جنگ تحمیلی از یک طرف و غائله کردستان از طرف دیگر, باعث شده بود که منزل مردوخی پایگاهی برای کمک به مردم محروم و جنگ زده باشد. از این رو گروهک ملحد کومله از فعالیت فرشته باخویشی و همسرش آگاهی یافت و در پی دستگیری آنان برآمد.
سرانجام در 31مرداد 1366 تعدادی از عناصر گروهک کومله به منزل آنان آمده و فرشته و همسرش را با خود بردند؛ اما در راه همسرش را از وی جدا کرده و فرشته باخویشی را در حالی که 7 ماهه باردار بود به شهادت رسانده، سپس در کمال بی رحمی سرش را از بدن جدا کردند.
سرگذشت پژوهی تیم بنیاد هابیلیان (خانواده 17000شهید ترور) با پسر شهید باخویشی:
طی چند تماس تلفنی مصاحبه با آقای مردوخی فرزند شهید فرشته باخویشی هماهنگ شد. آقای مردوخی مادر شهیدش را اینگونه روایت می کند:
«مادرم، فرشته باخویشی در 7خرداد1329در روستای خوشگن از توابع مریوان به دنیا آمد. خانواده ایشان از اهالی با اصالت و مذهبی مریوان بودند. پدر بزرگم حاج محمد، ماموستا و کشاورز و مادر بزرگم خانه دار بود. آن ها 4 فرزند داشتند. مادرم تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواند و به خاطر شرایط اجتماعی آن زمان ادامه تحصیل نداد.
او فردی مومن و متدین بود. وی حافظ 13 جزء از قرآن کریم بود و همواره در انجام کارهای خیر پیشقدم میشد. مادرم در 1353 ازدواج کرد و حاصل ازدواجش 2 دختر و 3پسر است.
پدرم احمد مردوخی از علمای دینی کردستان بود. او در عراق و ایران اجازه نامه داشت تا به مسائل دینی مردم رسیدگی کند به همین دلیل از 1359 به مدت سه سال در عراق زندگی کردیم. در 1363 به مریوان برگشته و برای ادامه زندگی به روستای ننه رفتیم. آن سالها، هم زمان با جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، غائله ضد انقلاب در کردستان شکل گرفته بود. با توجه به اینکه منزل ما اولین خانه نزدیک به ورودی روستا بود، پایگاهی برای کمک رسانی به مردم محروم و جنگ زده و نیروهای انقلابی شده بود. خانواده ما از طرف جد پدری و مادری بسیار مُرفه بودند. پدر و مادرم بسیار مردم دار بوده و به مشکلات آن ها رسیدگی میکردند. رفت و آمد های زیاد به خانه مان باعث شد گروهک کومله از این موضوع مطلع شود.
یک شب ساعت 12بامداد، 2 نفر به منزلمان آمدند و گفتند ما گرسنهایم. مادرم مقدار زیادی مواد غذایی در ساکی گذاشت و به آن ها داد. سه چهار شب بعد آمدند و گفتند: «ما با احمد مردوخی کار داریم. او کجاست؟» مادرم گفت: «همسرم منزل نیست.» حدود ساعت 1 بامداد بود که دوباره برگشتند. پدرم هنوز به منزل نیامده بود.
پس از گذشت اندک زمانی پدرم از راه رسید و آنها او و مادرم را با خود بردند؛ اما در راه، آن ها را از یکدیگر جدا کردند. مادرم مقاومت میکرد و سعی داشت خودش را به پدرم برساند برای همین اعضای این گروهک از پشت گلوله ای به سمتش شلیک کرده و مادرم را در حالی که 7 ماهه باردار بود به شهادت رسانند سپس در کمال بی رحمی سرش را با سنگ از بدنش جدا کردند. پدرم 120 روز در اسارت کومله ها در زیر شکنجه های طاقت فرسا بود. نهایتا با دریافت 600 هزار تومان هزینه، او را آزاد کردند.
جنایتی که امروز گروه های تروریستی انجام میدهند گروهک کومله سی سال پیش انجام داده است. آن هایی که دم از حقوق بشر میزنند چرا از گروهکی که یک زن باردار را در سال 1366 بدون تشکیل دادگاه به آن نحو کشته حمایت میکنند. مادرم یکی از شهدای زن تروری است که مظلومانه به شهادت رسید.