گروهک تجزیهطلب و تروریستی کومله با دادن وعدههایی چون اعزام به اروپا، تحصیل، ازدواج، شغل خوب و پردرآمد در کشورهای اروپایی، جوانانی که بخاطر فقر و اعتیاد و طلاق، دارای خانوادههایی نابسامان و متلاشیشده هستند را فریب داده و وارد گروهک میکند.
این گروهک ابتدا به آنها وعده میدهد که اگر در عملیات علیه جمهوری اسلامی شرکت کنند و چند عملیات موفق داشته باشند، آنها را برای زندگی و کار به یکی از کشورهای اروپایی میفرستد! پس از اینکه این جوانان فریبخورده در عملیات علیه نیروهای جمهوری اسلامی شرکت کردند و دستشان به جنایت آغشته شد، به آنها گفته میشود که جان شما از سوی جمهوری اسلامی در داخل و خارج در خطر است و شما راه بازگشت به ایران یا عزیمت به کشورهای خارجی را ندارید، باید در گروه بمانید. به این ترتیب این جوانان را در چنگال اهریمنی خود اسیر کرده و در راستای اهداف پلید شخصی سران گروهک و استکبار جهانی قربانی میکنند.
شهید ماشاءالله مهدیزاده در تاریخ 3فروردین1337 در روستای دهایرج از توابع شهرستان زرند در خانوادهای مذهبی متولد شد. پدرش کشاورز و مادرش خانهدار بود. او تنها یک برادر داشت.
ماشاءالله مهدیزاده تا پایان مقطع ابتدایی درس خواند، بعد از آن برای کمک به معیشت خانواده در کار کشاورزی و قالیبافی به پدرش کمک میکرد. او خدمت سربازی را در نیروی هوایی اصفهان گذراند. بعد از خدمت سربازی، به عضویت کمیته(سپاه) درآمد. وی در تاریخ 5اردیبهشت1359 ازدواج کرد و سرانجام در تاریخ 21مهر1359 در درگیری با عناصر گروهک تروریستی کومله در مهاباد به شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید شرحی است بر گفتوگوی بنیاد هابیلیان با دایی شهید ماشاءالله مهدیزاده(اکبر کردی):
«ماموریت پنجم بود که به کردستان میرفت. قبل از عملیات به همرزمانش گفت: «چند دقیقه صبر کنید تا من غسل شهادت کنم.» چند ساعت بعد در درگیری با گروهک تروریستی کومله بر اثر اصابت گلوله به قلبش به شهادت رسید. کمیته خبر شهادتش را به ما داد.
قبل از انقلاب، زمانی که امامخمینی(ره) فرمودند: «سربازها پادگانها را ترک کنند.» ماشاءالله به زرند آمد. پس از پیروزی انقلاب برای اتمام خدمتش، به اصفهان برگشت و خودش را به پادگان معرفی کرد. ماشاءالله بعد از خدمت سربازی وارد کمیته شد. آن روزها سیستانوبلوچستان و کردستان به شدت در آتش درگیریهای داخلی میسوخت.
روزهای اولی که وارد کمیته شده بود، در دورههای آموزشی شرکت کرد. مسئول دوره، خیلی سختگیر بود. ماشاءالله در اعتراض به او گفت: «این سختگیریها لازم نیست. من خودم دوره چریکی را گذراندهام.» با فرمانده بحث کرد، بعد هم وسایلش را جمع کرد و به خانه آمد. چند روز در روستا بود تا اینکه یک روز امام(ره) در طی پیامی اعلام کردند که نیروها باید به مراکز نظامی مراجعه کنند. ماشاءالله به سرعت آماده رفتن شد. به او گفتیم حالا صبر کن. ناهار را با ما باش، بعد برو. او گفت: «امام پیام دادند، من بایستم و ناهار بخورم!»
فاصله روستا تا زرند را با اشتیاق دوید و خودش را به کمیته معرفی کرد.
از آن به بعد خیلی ماشاءالله را ندیدیم؛ حتی برای عروسی برادرش هم نیامد. حضور در کردستان را مهمتر میدانست. آخرینبار که را دیدیم، زن برادرش باردار بود. به شوخی به او گفت: «اگر فرزندتان پسر شد، اسم او را ماشاءالله بگذارید.» شانزده روز بعد ماشاءالله شهید شد و آنها اسم فرزندشان را ماشاءالله گذاشتند.
ماشاءالله چندین ماموریت به زاهدان رفت، سپس عازم کردستان شد. شرایط کردستان خیلی سخت بود. وقتی با من صحبت میکرد، از جنایتهای بیشمار کومله میگفت. اینکه چگونه کومله عدهای از اعضای خود را که میخواهند از گروه جدا شوند، به اسارت درمیآورد.
قبل از آخرین ماموریت با هم به بهشتزهرای روستا رفتیم. محلی را به من نشان داد و گفت: «من را اینجا به خاک بسپارید.»
سه روز بعد از شهادتش، جنازهاش به زرند رسید. ماشاءالله اولین شهید شهرستان بود. اولین تفکر مردم زرند درباره شهید و راه شهادت، بعد از شهادت ماشاءالله شکل گرفت.»