مواضع شهید دکتر بهشتی در برابر منافقین (5)

Beheshty1

بگذاريد "مرگ بر بهشتي" بگویند

خاطره از : حجت الاسلام و المسلمين جواد اژه اي

در هفتم تير ماه سال 1361 به شهر يزد رفته بودم . در يكي از شهرهاي استان يزد (بافق) در مسجدي با اصرار براي سخنراني دعوت شدم . علت اصرار را پرسيدم ، دوستان گفتند : خاطره جالبي از شهيد بهشتي داريم .

بعد از سخنراني كه جمعيت انبوهي گردآمده بودند ، دوستان گفتند : اين مسجد دو در دارد يكي از پشت شبستان به خارج راه دارد و ديگري در ورودي عادي است . آنها ادامه دادند آقاي بهشتي قبل از شهادت به شهر ما سفر كردند و در اين مسجد سخنراني داشتند ، منافقين هم از شهرهاي ديگر با ميني بوس و ديگر وسايل نقليه براي به هم زدن جلسه و دادن شعار عليه شهيد بهشتي آمده بودند . خوشبختانه چون جمعيت داخل مسجد مملو از طرفداران ايشان بود ، نتوانستند جلسه سخنراني را به هم بزنند .

بعد از سخنراني به ايشان اصرار كرديم از در پشت شبستان خارج شوند تا منافقين نتوانند بيشتر از اين عليه ايشان شعار دهند . ولي ايشان به صورت جدي گفتند: نه اينها اين همه راه را براي همين آمده اند كه عليه من شعار بدهند . بگذاريد چند مرگ بر بهشتي هم در حضور من بگويند .

 

آيا برنامه زنده است ؟

خاطره از : حجت الاسلام و المسلمين جواد اژه اي

بعد از ترور آقاي هاشمي رفسنجاني در سال 1358 ، من در منزل شهيد بهشتي بودم ، تلفن زنگ زد . گوشي را برداشتم ، كسي پرسيد : منزل آقاي بهشتي ؟ گفتم : بله ، بفرماييد ، جنابعالي ؟ از آن طرف گفت : من مسعود هستم . گفتم : ببخشيد بجا نياوردم . گفت : مسعود رجوي هستم ، خواستم ترور آقاي هاشمي را از سوي سازمان محكوم كنم .

از زرنگي او حيرت كردم ، در اين موقع كه او زنگ زد ، آقاي بهشتي برنامه زنده تلويزيوني داشتند ، رجوي بلافاصله پرسيد : ايا اين برنامه زنده پخش مي شود ؟ چون آقاي بهشتي بدون محافظ به صدا و سيما رفته بودند . از طرفي مسعود رجوي هم باهوش تر از آن بود كه تضاد كلامي مرا در نيابد .

گفتم : فكر نمي كنم اين برنامه زنده باشد ، چون زمان زيادي نيست ايشان از منزل خارج شده اند و احتمال دارد برنامه از قبل ضبط شده باشد . اضطراب بر جانم حاكم بود تا ايشان به منزل آمدند ، اين اضطراب بدين جهت بود كه مي دانستم منافقين در تلويزيون هم نفوذي دارند .

 

فرزندش را دعوت به صبر مي كرد

خاطره از : حجت الاسلام والمسلمين حسن كمالي

مظلوميت آقاي بهشتي در سطح جامعه تا بدان حد بود كه براي نمونه يك روز كه قصد داشتم در خيابان وليعصر سوار اتوبوس بشوم ، منافقين و طرفداران بني صدر جلوي مرا گرفتند و به من گفتند : تا شعار مرگ بر بهشتي ندهي نمي تواني سوار اتوبوس بشوي . بعد كه ديدند من اين شعار را نگفتم ، مرا كتك زدند .

گاهي هم جلوي ماشين ايشان را مي گرفتند و جلوي فرزندش شعار مرگ بر بهشتي مي دادند كه فرزندش ناراحت مي شد ، ولي ايشان او را دعوت به صبر مي كرد و با مخالفين خود برخورد كريمانه اي داشت .

 

چقدر اين آقاي بهشتي مظلوم است

خاطره از : كاظم تبريزي

حدود خرداد سال 60 اوج فعاليت گروهك ها و منافقين بود كه بعضاً با ايجاد راهپيمايي شعارهاي خود را مطرح مي كردند . يك روز عده اي از گروهك ها طي يك راهپيمايي به سمت نخست وزيري آمده و در جلوي نخست وزيري شعار مرگ بر بهشتي سر مي دادند .

همه بچه ها از شنيدن اين شعار ناراحت بودند ، ولي هيچ دستوري براي مقابله با آنها نبود . در همين اوضاع و احوال يك مرتبه ديديم آقاي رجايي وارد دفتر شدند و به من گفتند : فوري تلفن دكتر بهشتي را بگير مي خواهم با ايشان صحبت كنم .

وقتي ارتباط بر قرار شد ، آقاي محمدي كه منشي ايشان بود يك پرونده را داخل برد و شنيد آقاي رجايي به دكتر بهشتي با حالت بسيار ناراحت و بغض آوري صحبت مي كند و مي گويد : عده اي از اين كور دلها آمده اند و دارند توهين مي كنند . شهيد بهشتي پرسيد : به كي توهين مي كنند ؟

آقاي رجايي گفت : دارند به جنابعالي اهانت مي كنند . بعد ادامه داد چون من مي دانم كه شما در اين جريان چقدر مظلوم هستيد ، از شما خواهش مي كنم به عنوان رییس قوه قضائيه اجازه بدهيد اينها را دستگير كنند و از اينجا ببرند . ولي آقاي بهشتي در پاسخ گفت : اگر به من اهانت مي كنند ، كاري نداشته باشيد ، ولي اگر به نظام و انقلاب توهين مي كنند بايد برخورد بشود .

به هر تقدير وقتي مكالمه تمام شود آقاي رجايي گفت : چقدر اين آقاي بهشتي مظلوم است . هر چه از ايشان خواهش كردم اجازه برخورد بدهند قبول نكرد . بعد گفت : آقاي دكتر بهشتي واقعاً مظلوم واقع شده است .

 

بايد مثل پيامبر بردبار بود

خاطره از : عزت الشريعه مدرس مطلق ، همسر شهيد بهشتي ، روزنامه رسالت ، 6/4/78

اين دو سال خيلي زندگي بر ما سخت شده بود ، بعضي از اين مردم چه از لحاظ تلفن و چه از لحاظ آمدن در خانه ، فشار مي آوردند . مجاهدين (منافقين) مي آمدند ، مخالفين ديگر مي آمدند و اذيت مي كردند . ولي ايشان خيلي صبور و با استقامت بود ، در مقابل اين مسائل ، البته خيلي كم اتفاق مي افتاد كه اين مسائل را به آقا بگويم ، براي اين كه روحش ناراحت مي شد .

گاهي كه ناراحت بودم مي گفتم : نمي دانم اين مردم از جان ما چه مي خواهند ؟ ايشان مي گفتند : من بايد مثل حضرت محمد (ص) بردبار باشم ، پيغمبر هم در مقابل اين همه توطئه ، اين همه شكنجه ، اين همه ناراحتي ها و تهمت هاي ناروايي كه به او زدند ، صبور بود . بعد به من گفتند : تو هم مثل خديجه ، بايد هميشه خود را آماده نگه داري ، مگر خديجه چه كار كرد در قبال پيغمبر ؟ تو هم بايد همان طور باشي .


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31