بعد از دستگیری فرقانیها و شروع گفتوگو با آنها که شهید لاجوردی در ایجاد فضای آن نقش اساسی داشت، ایشان از من خواست در جلسهای با فرقانیها شرکت و با آنها گفتگو کنم.
جلالالدین فارسی (مبارز علیه رژیم شاهنشاهی): در سالهای منتهی به انقلاب، به دلیل حضور در سوریه و لبنان، از نزدیک در متن جریانات فرهنگی منتهی به انقلاب در ایران نبودم، اما از طریق دوستانی که از ایران به لبنان میآمدند، مطلع شدم که برخی از گروهکها با تظاهر به ارادت به دکتر شریعتی، در حال تفسیر به رأی آیات قرآنی هستند.
من پس از پیروزی انقلاب، همراه با عرفات به ایران آمدم و از همان ابتدا با مشاهده بعضی از نشریات و جزوات قرآنی اینها، به ماهیتشان پی بردم و افشاگری درباره آنان را هم از همان اوان آغاز کردم.
در مقطع پس از پیروزی انقلاب که همه مشغول مشکلات ریز و درشت کشور بودند، شاید کسی در زمینه افشاگری در مورد فرقان، بر من تقدم نداشته باشد. این درحالی بود که آنها در آثارشان به بخشهائی از آثار من و دکتر شریعتی استناد میکردند و بهرغم اینکه از اعتقاد به روحانیت و حتی حضرت امام عبور کرده بودند، هنوز نسبت به من ابراز ارادت میکردند. این مسئله در آثارشان کاملا منعکس است.
یادم هست در اسفند 57 در دانشگاه شریف سخنرانی کردم و گفتم عدهای هستند که رفتارشان موجب می شود که ما آنها را خوارج انقلاب بدانیم. در واقع هر سه گروهی که علیه امیرالمؤمنی(ع) شوریدند، یعنی قاسطین، مارقین و ناکثین، در مقابل انقلاب ما هم خواهند ایستاد و این مارقین انقلاب، یعنی خوارج کسانی هستند که من و دکتر شریعتی را قبول دارند، اما امام را قبول ندارند و حال آنکه میبینند من پیرو امام هستم و پشت سر ایشان حرکت میکنم. سخنرانی بسیار پرشوری بود و حدود دو سه ساعتی هم طول کشید. جمعیت زیادی حضور داشتند. بعد از سخنرانی یک نفر آمد و با احترام به من گفت: «با اوصافی که کردید، منظورتان گروه فرقان بود؟» گفتم: «من مایل نیستم از گروهی اسم ببرم، ولی سخنان روشنی گفتم و بهراحتی میشود برداشت کرد که منظور من کدام گروه بوده است».
ملاک فرقانیها در ترور افراد، همکاری آنها با نظام نوپای اسلامی از جنبههای مختلف، اعم از فکری و تئوریک یا عملی بود، لذا لیست بلندبالائی از چهرههائی را که در سطوح مختلف در حال همکاری با نظام بودند، برای ترور تهیه کرده بودند. تا جائی که خاطرم هست، مرحوم آیتالله طالقانی هم جزو این لیست بود، اگر چه گودرزی در دادگاه مطالبی گفت که حاکی از ارادت او به مرحوم آقای طالقانی بود، اما از خود ایشان شنیدم که فرقانیها نام ایشان را هم در لیست ترور قرار داده بودند.
خاطرم هست که بعد از ترور مرحوم شهید مطهری در جلسهای شرکت داشتم که چهرههای شاخص انقلاب حضور داشتند، مرحوم آیتالله طالقانی هم تشریف آوردند و کنار بنده نشستند. وقتی جلسه تمام شد، ایشان از من پرسیدند: «ماشین داری؟» گفتم: «بله، از یکی از دوستان به امانت گرفتهام» گفتند: «ضد گلوله است؟» گفتم: «نه» ایشان لبخندی زدند و گفتند: «بعد از ترور آقای مطهری. من نگرانم که نکند نسبت به شما هم چنین قصدی داشته باشند، لذا مراقب باشید.» من هم خندیدم و گفتم: «اینها در میان مردهها، دکتر شریعتی و در میان زندهها، مرا استثنا کردهاند.» البته آنها بعدها هم در بازجوئیهایشان گفته بودند که ما این دو نفر را قبول داریم.
بعد از نضج گرفتن دستگاه قضائی کشور که آیتالله محمدی گیلانی و شهید سید اسدالله لاجوردی در مدیریتهای آن مستقر شدند، مرحوم لاجوردی بارها از من خواست که به دادستانی انقلاب بروم و در مورد برخی از افراد بازداشت شده نظر بدهم. بعضی از دستگیر شدگان سالهای 59 و به خصوص 60، از چهرههای شناخته شده و معروف دوران مبارزه بودند و در سالهای قبل از آن با بنده رفاقت و همکاری داشتند. آقای محمدی گیلانی و آقای لاجوردی تاکید داشتند که از اطلاعات من درباره پیشینه افراد و طرز فکر آنها استفاده کنند تا بتوانند حکم درستی بدهند، مثلا به طور مشخص یادم هست وقتی آقای طاهر احمدزاده دستگیر شد، آقای لاجوردی از من خواست که بروم و اطلاعاتی را که در باره شخصیت و پیشینه ایشان داشتم، بیان کنم تا بتوانند حکم واقعبینانهای در مورد ایشان بدهند.
بعد از دستگیری فرقانیها و شروع گفتگو با آنها که شهید لاجوردی در ایجاد فضای آن نقش اساسی داشت، ایشان از من خواست در جلسهای با فرقانیها شرکت و با آنها گفتگو کنم. همان طور که گفتم اینها در بازجوئیهایشان گفته بودند که ما از مردهها به دکتر شریعتی و از زندهها به جلالالدین فارسی اعتقاد داریم. فلسفه این انتخاب و دعوت هم همین بود. خاطرم هست وقتی به محل اولین جلسه با فرقانیها رفتم، دیدم زیرزمینی است در بازداشتگاه اوین و عده کثیری از جوانهای 16 تا 20 ساله روی موکت نشسته و معلوم بود کاملا با علاقه آمده بودند تا به حرفهای من گوش بدهند. در آن جلسه مرحوم حاج احمدآقا و مرحوم آقای لاهوتی هم حضور داشتند و آمده بودند ببینند برخورد من با اینها چگونه است، چون به هرحال گفتوگو و مباحثه با دستگیر شدگان، کار بدیعی بود و آمده بودند ببینند کار چگونه پیش میرود.
برای اینکه رفتار من با این دو شخصیت در جوانها ذهنیت ایجاد نکند، سلام و علیک با این دو بزرگوار را خیلی جدی و سریع انجام دادم و عبور کردم. در مجموع مدت زیادی به گفتگو با این جوانها پرداختیم. بعدها شهید لاجوردی گزارش این جلسه را به من دادند و دیدم که صحبتهای من در آنجا برای آنها تأثیر خوبی گذاشته است، مثلا در آن جلسه از من پرسیدند: «با وجود اینکه آقای خمینی صلاحیت شما را برای دوره اول ریاست جمهوری به بهانه افغانیالاصل بودن رد کرد، چرا با همکاری با این نظام ادامه میدهید؟ آیا حس نکردید، قدرتطلبی کار را به جائی رسانده که آدمی با سابقه مبارزاتی شما را بهراحتی کنار میگذارند تا خودشان حاکم بشوند؟» من با ملایمت جواب دادم: «ایشان مرا رد صلاحیت نکردند. آن چیزی که من از ایشان شنیدم این بود که ممکن است بعدها بعضی ایراد بگیرند که در مورد اولین رئیس جمهور ایران، شبهه ایرانیالاصل نبودن وجود دارد. ایشان میخواستند اولین انتخابات ریاست جمهوری در نظام جدید، مبرای از هر عیب و نقصی باشد.» بعد در ادامه صحبتهایم گفتم: «در ایامی که بحث درباره کنارهگیری من خیلی بالا گرفته بود، همراه با آقای هاشمی رفسنجانی به قم و خدمت امام رفتیم. امام قسم خوردند که خدا شاهد است برای من شما و آقای بنیصدر هیچ فرقی ندارید و فقط برای جلوگیری از اشکالی که ممکن است بعدها بگیرند، این کار را انجام دادم» من به جوانها گفتم: «امام اساساً در جایگاهی نبودند که بخواهند مرا متقاعد و برای حرفشان قسم یاد کنند. همه چیز نشان میداد که ایشان برای حفظ انقلاب و مصلحت نظام، این کار را کردهاند.» برای همکاری با یک رهبر و یک شخصیت، ضرورتی ندارد که با همه افکار و رفتارهای ایشان موافق باشیم، کما اینکه در این زمینه هم هیچ وقت معتقد نبودم که شبهه افغانیالاصل بودن در مورد من درست است یا آنچه که در قانون اساسی در مورد ایرانیالاصل آمده، اقتضا میکند که من از حضور در انتخابات منصرف بشوم، اما نکته مهم این است که حتی اگر در تصمیمات و رفتارهای رهبری، مطلبی موردپسند ما هم نبود، مطمئن باشیم که او دارد برای مصالح انقلاب و نظام، و نه از روی هوای نفس تصمیم میگیرد. آنچه که در این قضیه بهرغم همه سختیهائی که داشت، برای من آرامشبخش بود این بود که امام برای حفظ نظام و پیراسته شدن آن از بعضی شائبهها در اینده این کار را کرد.
وقتی موضوع را به این شکل بیان کردم، کاملا آشکار بود که آنها تعدیل شدند، واقعیت هم این بود که اینها جوانان صادق و روراستی بودند که ذهنیتهای اولیه آنها، چه در مورد مسائل دینی و چه در مورد مسائل سیاسی و انقلابی، از منبع مشکوک و ناموثقی دریافت شده و همین موجب شده بود که حرفهای درست را هم با همان ذهنیت بسنجند و وقتی با آنها گفتگو میشد، بخش اعظمشان به نظام برمیگشتند.
آقای لاجوردی چند بار دیگر هم از من دعوت کرد که برای صحبت با آنها با بازداشتگاه بروم و در عین حال از من خواست که برای گفتگو با برخی از چهرههای آنها که سئوالات جدیتری داشتند، به سلولهای انفرادی آنها بروم. قبول کردم و رفتم و با آنها صحبت کردم که اثرات مفیدی داشت. به هرحال بعد از خاتمه پرونده فرقان، آقای لاجوردی به من گفت که این گفتگوها تأثیر بسیار خوبی داشت و در هر دیداری که داشتیم از عده جدیدی اسم میبرد که بعد از صحبتهای من به افکار قبلیشان پشت کرده بودند و حتی عدهای از آنها در فاصله مرخصی، بی آنکه به خانوادههایشان بگویند، به جبهه رفتند! میگفتند میخواهیم از این فرصت برای جهاد در راه خدا بهره ببریم و بعضی از آنها شهید هم شدند.
باید بر این نکته تاکید کنم که رفتار و سلوک شخصی آقای لاجوردی و صداقتی که به خرج میداد، در تحول این بچهها بسیار تأثیر داشت. حرف و عمل ایشان بسیار با هم مطابقت میکرد و یک زندانی در مدت بازداشت خود، هنگامی که رفتارهای او را میدید، متوجه می شد که چقدر صداقت و اخلاص دارد و مثل بعضی از افراد نیست که به خاطر مطامعی، رفتارهای خاصی را در پیش بگیرد و این صداقت، آنها را بهشدت تحت تاثیر قرار میداد.
شهید لاجوردی در زمانی که دادستان انقلاب تهران بود، از امکاناتی معادل با یک زندانی استفاده میکرد! خاطرم هست در روزهائی که ما را برای سخنرانی دعوت میکرد، بعد از جلسه، چند روزنامه را روی زمین پهن میکرد و از همان غذائی که به همه زندانیها میداد، برای ما هم میآورد و صرف میکردیم. سلوک او واقعا انسان را به یاد ابوذر غفاری میانداخت و قطعا به خاطر بیرون آوردن بسیاری از جوانان سادهدل و حقیقتجو از گرداب فریبکاری گروهکها نزد خداوند، مأجور خواهد بود.