منطق نومحافظه‌کاری امریکا، الگوی ثبات هژمونیک و ترویج تروریسم دولتی و محلی پس از یازده سپتامبر با محوریت حمله امریکا به عراق

11sep

آقای محمود علی پور، دانشجوی کارشناسی ارشد علوم سیاسی دانشگاه یزد در مقاله‌ای که به اولین کنگره ملی ۱۷۰۰۰ شهید ترور کشور ارائه کرد، نوشت: بعد از یازده سپتامبر اساساً شاهد دو چهرۀ خاص از تروریسم هستیم: تروریسم دولتی مستقیم و غیرمستقیم یا محلی. چهرۀ مستقیم در لشکرکشی به عراق و نوع دوم در سیاست‌های منطقه‌ای و بین‌المللی امریکا تجلی یافته است. شما می توانید در ادامه متن کامل آن را مشاهده کنید.

چکیده:

با روی کارآمدن جمهوری‌خواهان (2009-2001)، شاهد به صحنه‌آمدن رویکردی ایدئولوژیک هستیم که می‌توان از آن به عنوان منطق جنگ‌طلبِ نومحافظه‌کاران در امریکا یاد کرد. این منطق نفوذ کسانی را نشان می‌دهد که به تعبیر بوت[1] حامی منافع اسرائیل هستند. تفکر نومحافظه‌کار اصولاً در رویارویی با مخالفینِ سیاست‌های ایالات متحده در مناطق جهان، قائل به اقدام خشونت‌آمیز است. الگوی ثبات هژمونیک به عنوان تأمین‌کننده این وضعیت، دستگاه تصمیم‌گیری سیاست خارجی امریکا را بعد از یازده سپتامبر به سمتی سوق داد که تروریسم در قالب کشورگشایی (حمله به عراق)، حامی‌پروری منطقه‌ای و توجیهات ارزشی، از نتایج آن است. از منظر این مقاله، تروریسم دوره مورد بررسی تا مقطع کنونی (2013) در خاورمیانه ناشی از سیاست‌های امریکا است. اگرچه امریکا بعد از یازده سپتامبر، رفتار خود را بر مبنای کنش‌های دموکراتیک توجیه می‌کند اما نتایج حاصله از حضور این کشور در منطقه خلاف این امر را نشان می‌دهد. نکته جدیدی که این مقاله بر آن تأکید می‌کند این است که بعد از یازده سپتامبر اساساً شاهد دو چهرۀ خاص از تروریسم هستیم: تروریسم دولتی مستقیم و غیرمستقیم یا محلی. چهرۀ مستقیم در لشکرکشی به عراق و نوع دوم در سیاست‌های منطقه‌ای و بین‌المللی امریکا تجلی یافته است.

کلید واژگان: نومحافظه‌کاری، ثبات هژمونیک، تروریسم دولتی و محلی، یازده سپتامبر.

مقدمه

تروریسم از مفاهیم چالش‌برانگیز، در عرصۀ روابط بین‌الملل، در عصر حاضر است. اساساً هرگونه پروژه و تحقیق علمی در رابطه با پدیده تروریسم مبتنی بر تعریفی خاص از آن پدیده است اما مشکل نیز دقیقاً از بطن این وضعیت بیرون می‌آید زیرا تعریفی واحد از تروریسم وجود ندارد. اصطلاح تروریسم از پایان قرن هجدهم مورد استفاده قرار گرفت، ابتدا برای اشاره به اقدامات خشونت‌آمیزی[2] استعمال می‌شد که برخی دولت‌ها به منظور تسلیم دولت‌های تحت‌سلطه اعمال می‌کردند؛ اما از منظر نوام چامسکی[3]، تروریسم علاوه بر اینکه اقدامات خشونت‌آمیز فردی را دربرمی‌گیرد، بُعد به مراتب مهم‌تری را نیز شامل می‌شود، و آن تروریسم دولتی[4] است زیرا این اقدامات برای دولت‌هایی که به آن اقدام می‌کنند سودمندی به همراه دارد؛ این دولت‌ها اساساً در پی کنترل و نگه‌داشتن قدرت در سرزمین‌های هدف هستند. در تروریسم دولتی، دولت‌ها از قدرت موجود در موقعیت هدف، به منظورکنترل نظام اندیشگی، باور و حالت‌های خاص طرف مقابل (از جمله فرهنگ خاصش)، بهره می‌برند (Chomsky, 1986:3). بعد از یازده سپتامبر، استدلالاتی در میان کشورهای غربی رواج یافت، مبتنی بر این خصیصه که جهان وارد عصر جدیدی شده است و از آن به عصر ترور[5] یاد می‌کنند. این باور خصوصاً در میان مقامات ایالات متحده بعد از یازده سپتامبر ترویج شد. در واقع تحولات یازده سپتامبر که هم‌زمان با روی کارآمدن محافظه‌کاران[6] در امریکا بود، در شکل‌دهی به این وضعیت، مؤثر بود.

تروریسم و ابعاد بین‌المللی آن موجب شده است با روی کارآمدن دولت جرج بوش، طیف نومحافظه‌کاری نیز به شدت در کانون توجه محافل جهانی قرار گیرد. این ایدئولوژی حاکم بعد از حملات یازده سپتامبر، خشونت سازمان‌یافته‌ای را در سطح بین‌المللی در قالب حمله به افغانستان و عراق، سبب شد که در نوع خود، بی‌نظیر بود. اساساً پایه‌های نومحافظه‌کاری را باید در دو سطح تعریف کرد: یکم سطح ایدئولوژیک، که مروج فرهنگ خاص یهودی-امریکایی است و جنگ‌افروزی را بیشتر ناشی از این امر می‌توان محسوب کرد. نمود آن را می‌توان در سخن دیوید فروم سنجید که معتقد است، بوش با ایدئولوژی خاصی (نومحافظه‌کاری) که از آن پیروی می‌کند نوع مدارا با جهان اسلام را تغییر داد و به این نتیجه رسید که باید جهان اسلام را وادار به اطاعت از امریکا کند؛ دوم سطح عینی، که در این سطح اقدامات غیرمستقیم امریکا در عرصه نظام و سازمان‌های بین‌المللی را شامل می‌شود. در واقع نکته مهمی که در این سطح مطرح است الگوی ثبات هژمونیک[7]، به عنوان چارچوب نظری خاص نومحافظه‌کاران در حمله به خاورمیانه و نهایتاً ترویج تروریسم است. بنابراین نومحافظه‌کاری به بهانۀ حفاظت از منافع ملی، حمله پیشگیرانه‌ای[8] را سبب شده که ایالات متحده از طریق آن به منظور حفظ ثبات هژمونیک خود، خصوصاً بعد از فروپاشی شوروی، جنگی تمام‌عیار را علیه دشمنی به نام تروریسم بین‌المللی آغاز کند. اگرچه این حرکت به منظور سرکوب حرکت‌های ضدبشری و تروریستی آغاز شد، اما بنابر ادعای این مقاله، خود منجر به توسعه تروریسم دولتی در سطح منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای شد. حال سؤالی که پیش‌روی این مقاله قرار می‌گیرد این است که تروریسم چگونه بعد از یازده سپتامبر در خاورمیانه ترویج شد و چگونه می‌توان آن را در قالب تروریسم دولتی امریکا بررسی کرد. پاسخ در قالب فرضیه و نکتۀ جدیدی مطرح می‌شود که این مقاله بر آن تأکید می‌کند و آن نقش ایالات متحده در ترویج دوگونه تروریسم بعد از یازده سپتامبر است. اول، تروریسم دولتی مستقیم، که اقدامات مستقیم امریکا از جمله لشکرکشی به کشورهای خاورمیانه، اقدامات پنهانی این کشور در نهادها و سازوکارهای بین‌المللی در کمک‌رسانی به اقدامات نامشروع تروریستی، و اقدامات بین‌المللی در نفی ایدئولوژی‌های رقیب، از جمله ایران، را شامل می‌شود. نوع دوم، که در قالب حامی‌پروری منطقه‌ای قابل بررسی است، اقدامات کشورهای اقتدارگرایی را شامل می‌شود که به منظور پنهان‌سازی ضعف سیاست‌های داخلی خود، به حمایت از اقدامات و سیاست‌های منطقه‌ای امریکا می‌پردازند.[9]بنابراین در این مقاله در بخش اول به نومحافظه‌کاری و ارتباط آن با الگوی ثبات هژمونیک و اقدامات خشونت‌آمیز امریکا بعد از یازده سپتامبر پرداخته خواهد شد و در بخش دوم تروریسم دولتی در منطقه خاورمیانه با اشاره به حمله امریکا به عراق، بازگو می‌شود.

ادبیات و پیشینه نظری تحقیق

قبل از پرداختن به طرح اصلی مقاله باید مشخص کرد متغیرهایی که در عنوان مقاله مطرح شده، چگونه در آرای دیگران مطرح شده و نیز چگونه در این مقاله و پژوهش تعریف و با هم در ارتباط قرار می‌گیرند.

هر پژوهش باید متکی به دستاوردهای پیشین باشد، در حالی‌که خود هم سخنی تازه دارد و هم روش‌هایی دقیق‌تر در شناخت پدیده به‌کار می‌گیرد (ساروخانی، 1385: 146). آن‌چه در ادبیات و پیشینه نظری تحقیق اهمیت دارد در نظرگرفتن ارتباط اعتبار سایر پیشینه‌ها با موضوع بر اساس ملاکی معتبر است؛ در این مقاله نومحافظه‌کاری از مفاهیم کلیدی است؛ این مفهوم نقشی فعال در سیاست خارجی امریکا بعد از یازده سپتامبر ایفا کرده است. اساساً این مفهوم که می‌توان در قالب گفتمان نومحافظه‌کاری از آن یاد کرد، همواره در جنگ‌طلبی امریکا و ترویج خشونت توسط این کشور بعد از یازده سپتامبر نقش بازی کرده است. بنابراین ارتباط این متغیر با جنگ‌طلبی و خشونت و نهایتاً تروریسم می‌تواند ما را به هدف اصلی تحقیق رهنمون سازد. از میان مطالعات و پیشینه‌هایی که در ارتباط با مفهوم نومحافظه‌کاری و نقش نئوکان‌ها در سیاست خارجی ایالات متحده صورت گرفته چند مورد بیان می‌شود.

نومحافظه‌کاری از یک جنبه در ارتباط با تحول هژمونی امریکا بررسی شده است. در واقع با روی کارآمدن ایشان این‌گونه بیان شد که به قدرت‌رسیدن نئوکان‌ها، تفوق ارکان مادی سازندۀ هژمونی را در پی‌ داشته و ارکان معنایی مانند رضایت، مشروعیت و اجماع‌سازی در برابر آن به حاشیه رفته و نومحافظه‌کاری نهایتاً جنگ‌طلبی و خشونت را به همراه داشته است و نهایتاً هدف گفتمان غالب بر سیاست خارجی امریکا، کسب برتری و رهبری امریکاست و در هر زمان و مکان که لازم بداند از قدرت نظامی بهره می‌برد (موسوی شفائی، 1388: 120؛ جعفری و بکویردی ورزقانی:1392). مک کللند[10] که در سال2012 به بررسی نومحافظه‌کاری در میان دو جنگ سرد و حمله به عراق پرداخته[11]، نومحافظه‌کاری و ورود نئوکان‌ها به عرصۀ سیاست خارجی امریکا را در ارتباط با ترویج دموکراسی و مداخله بشردوستانه بررسی کرده است. از نظر او در بحبوحۀ جنگ سرد تا حملۀ امریکا به عراق، و با جایگزین‌شدن کادر رادیکال نومحافظه‌کار به جای کادر محتاط‌تر در سیاست خارجی، جرقه‌ای ایدئولوژیک رخ داد. نظریه پایان تاریخ فوکویاما و صلح دموکراتیک لیبرال ارائه شد. در این فضا نومحافظه‌کاران با برتردانستن لیبرال دموکراسی، هجمه خود را به فراسوی مرزهای خود و خصوصاً عراق، به بهانۀ گسترانیدن ایدئولوژی خود، آغاز کردند (MacClelland, 2012: xv).

از دیدگاه نقیب‌زاده نومحافظه‌کاری محصول بحران‌هایی است که در درون ایلات متحده از دهه 1960 شروع شده بود. شورش سیاهان؛ بحران‌های ناشی از جنگ ویتنام؛ خطر تسلیحاتی شوروی و بحران نفوذ در کشورهای جهان سوم از جمله این عوامل است. بنابراین همواره نومحافظه‌کاری در شرایطی رشد یافته که بحرانی روانی و ترس مانند خطر شوروی یا در عصر جدید کشورهای خاورمیانه بر اذهان جامعه امریکا حاکم بوده و تفوق آن‌ها در این فضا جنگ‌طلبی را نیز در پی داشته است (نقیب‌زاده،1386 :17). بر اساس تحقیقی که اخیراً در مرکز تحقیقات جهانی [12]، در مونترال کانادا، صورت پذیرفته، نئوکان‌ها، گروهی هستند که ترسیم‌کنندگان پروژه نوین امریکای عصر جدید محسوب می‌شوند و در این راستا رهبری امریکا هدف اصلی آن‌هاست. نکته قابل توجه این است که کشوری چون سوریه که هم‌اکنون با کمک‌های تسلیحاتی امریکا به تروریست‌ها، وضعیتی نابه‌سامان پیدا کرده، از قربانیان و هزینۀ دستیابی امریکا به این رهبری است. در واقع نومحافظه‌کاران حامیان اصلی پروژه رهبری امریکا در قرن جدید هستند که حوادث سوریه عملاً نشان می‌دهد برای آن‌ها آن‌چه مهم است منافع خود است و نه تکریم دیگری، به عنوان عضو جامعه جهانی. چنان‌که ایروینگ کریستول، به عنوان پدرخوانده نومحافظه‌کاری، می‌گوید رهبری امریکا برای امریکا و همه جهان خوب و مناسب است و در این راستا پروژۀ رهبری امریکا قرن جدید ابداع شده است (Arbuthnot: 2012). نهایتاً دیدگاهی که تکمیل‌کنندۀ بحث‌های بالا نیز هست، جنگ‌طلبی و خشونت‌طلبی نئوکان‌ها را، در امریکا، در ارتباط با وظیفه اخلاقی توجیه می‌کند. براساس سخنان اریک بلک[13]، در فواصل سال‌های 2003تا 2013، سیاست خارجی امریکا تحت شعاع نومحافظه‌کارانی قرار گرفته که نه پدیدۀ جدیدی محسوب شده و نه محافظه‌کاراند بلکه از سال 2003 سرنگونی صدام برای آن‌ها گامی ابتدایی به منظور برداشتن گام نهایی خود یعنی حمایت از رسالت‌های اخلاقی است. از نظر منتقدان نومحافظه‌کاری ایده نئوکان‌ها برای تغییر رژیم‌های غیرهمکار، خود دستورالعملی به منظور گسترش جنگ‌های دائمی است. اما نومحافظه‌کاران آن را فرصتی تاریخی به منظور ایفای نقش تاریخی- اخلاقی گسترش دموکراسی اعلام کرده که نهایتاً منجر به بازتولید امنیت برای امریکا و آزادشدن مناطق جهان می‌شود. این جنگ‌طلبی تا کنون نیز در میان نومحافظه‌کاران وجود دارد و بر دولت اوباما نیز فشار وارد می‌کند. از نظر آن‌ها گسترش خیرات اخلاقی تنها با قدرت نظامی حمایت می‌شود (black:2013). اساساً از منظر مطالعات یاد شده و بررسی‌های صورت گرفته، همواره مطالعات در مورد نومحافظه‌کاری و جنگ‌طلبی نئوکان‌ها، در هاله‌ای از رابطه میان پدیده‌هایی چون خشونت، جنگ و نظامی‌گری و یک‌جانبه‌گرایی امریکا با ایفای نقش‌های بین‌المللی بوده است که برخی، رسالت دموکراتیزاسیون مناطق جهان، عده‌ای تحت عنوان تحول هژمونیک ایالات متحده و برخی رسالت اخلاقی امریکا در رهبری جهان را از جمله پایه و اهداف نومحاففظه‌کاران یاد کرده‌ا‌ند. در همۀ این موارد جنگ‌طلبی و خشونت از آثار و نتایج عملکرد نومحافظه‌کاران است. اما آن‌چه کمتر مورد توجه بوده تأثیر ایشان در اشاعۀ تروریسم جهانی و خصوصاً تروریسم دولتی امریکا بعد از یازده سپتامبر است. این مقاله با در نظرگرفتن همۀ مطالعات انجام شده، چارچوب نظری خود را براساس رابطه میان نومحافظه‌کاری و جنگ‌طلبی نئوکان‌ها و ترویج تروریسم دولتی در عراق و کشورهای خاورمیانه بعد از یازده سپتامبر، استوار کرده است.

نومحافظه‌کاری یا ایدئولوژی مقدّس امریکایی

آدام ولفسون[14]در کتابی تحت عنوان محافظه‌کاری و نومحافظه‌کاری[15] این مسئله را مطرح می‌کند که آیا نومحافظه‌کاری واقعاً وجود دارد؟، اگر وجود دارد ماهیت آن چگونه است و چه چیزی در نومحافظه‌کاری جدید و نو به نظر می‌رسد؟ سپس نکته مهمی را مورد توجه قرار می‌دهد و عبارت است از این امر که امروزه ایشان چه تأثیرات سیاسی مهمی داشته‌اند؟ از نظر او این پرسش این روزها ذهن همگان را به خود معطوف داشته است (wolfson,2006:215)؛ بنابراین برای بررسی این اعتبار، باید عکس‌العمل‌ مقامات کاخ‌سفید را بعد از یازده سپتامبر، خصوصاً تأثیرپذیری جرج بوش، که متفاوت از محافظه‌کاران قدیمی است در نظر گرفت. نئوکان‌ها، نضج گرفته از ریگان[16] و سخنان وی در سال 1983 در ارتباط با امپراتوری شیطانی[17]هستند. این سخنرانی که خود برگرفته از تصور و ترسیم دنیایی آرمانی است؛ هم‌زمان هردوگونۀ خوبی و بدسرشتی را دربرمی‌گیرد. این خط‌مشی فکری در جمله معروف «ما در مقابل آن‌ها[18]» تبلور یافته است (Hirsh,2003). نومحافظه‌کاران استدلال می‌کنند که با حذف‌ اتحاد شوروی از صحنۀ سیاست بین‌الملل، امریکا باید از تغییرات حاکم بر جهان، به منظور دفع و طرد رژیم‌های تهدیدکننده این قدرت، بهره‌مند می‌شود. آن‌ها همچنین دریافتند که چندجانبه‌گرایی[19] تنها هنگامی مفید و مؤثر است که برای منافع و علائق ایالات متحده سودمندی داشته باشد. در واقع همان‌گونه که مشخص می‌شود یک‌جانبه‌گرایی در بطن ایدئولوژی نومحافظه‌کاری است (Dolan and Cohen,2006:37). همان‌گونه که ریچارلد پرل[20] می‌گوید: «چندجانبه‌گرایی تنها در یک اصل پذیرفته و مطلوب است و آن هنگامی است که حمایت‌های چندجانبه‌گرا، توانایی افزایش علائق ما را داشته باشد» (Perle,2002). بنابراین همواره روحیه برتری‌جویی در میان نومحافظه‌کاران وجود دارد که موجب شده تنها چیزی که مورد توجه قرار گیرد منافع فردی و سازمانی خاص باشد. به همین دلیل باید سابقه نومحافظه‌کاری را اغلب در میزان مداخله‌ و برتری‌جویی آن بررسی کرد چراکه این جنبش را گروهی از روشنفکران، مرکب از دانشگاهیان و روزنامه‌نگاران ،که نگران شکل‌گیری جریانی ضداسرائیلی بودند شکل دادند و برخلاف ریشه‌های سابق محافظه‌کاری، که نگاهشان به سیاست داخلی امریکا و حرکت‌های غیرمداخله‌جویانه بود، نگاهشان به سیاست خارجی و حرکت‌های مداخله‌گرانه معطوف بود (شجاعی،1390: 51). اساساً نومحافظه‌کاری در ایالات متحده را باید همراه با صبغۀ ایدئولوژیک آن مورد بررسی قرار داد زیرا در بحث مداخله‌گری‌های امریکا در خاورمیانه بسیار اثرگذار است. از منظر تحقیقی که در آکادمی ملی واشنگتن[21] در ارتباط با فعالیت‌های تروریستی و خشونت‌آمیز در جهان و خصوصاً فعالیت‌های مرتبط با حضور امریکا در خاورمیانه صورت گرفته، تأکید شده که ایدئولوژی‌های درگیر باهم نقش مهمی در اوج‌گیری این فعالیت‌ها دارد. در این بررسی به نمونه‌ای اشاره می‌شود که کاملاً تامل‌برانگیز است. در اکثر مواقع غرب (امریکا) خود را متعهد به این بازی و قاعده ساخته است که جوامع و دین اسلام را از بین ببرد که این خود نوعی ایدئولوژی تروریستی محسوب می‌شود. در واقع سخن از این دارد که ایدئولوژی امریکایی می‌تواند خودش منبع مداخله و فعالیت خشونت‌آمیز باشد

(The National Academies Press,2002:12). بنابراین محافظه‌کاری در امریکا به عنوان یک ایدئولوژی مقدس، منشأ چنین تحولاتی بعد از یازده سپتامبر است. گرایش کلی که سابقاً از نومحافظه‌کاری ترسیم شده است با توصیف مدیریت جرج بوش صورت پذیرفته که به عنوان شاکله‌های کلیدی مدیریت سیاست عراق معروف شدند که از این منظر، نئوکان‌ها از جملۀ اساسی‌ترین مجریان، نقش‌دهندگان و کنترل‌کنندگان در عرصه مدیریت سیاست خارجی دولت جرج بوش بعد از حملات تروریستی یازده سپتامبر[22]و خصوصاً نمودِ آن در حمله به عراق محسوب می‌شوند (Waxman,2009:4). برای درک این وضعیت در ایالات متحده بعد از یازده سپتامبر، باید مؤلفه‌ها و سازه‌های[23] گفتمان نومحافظه‌کاری  را که صبغۀ ایدئولوژیک دارند، با توجه به وقایع بعد از یازده سپتامبر بررسی کرد.

پنج سازۀ اصلی گفتمان نئومحافظه‌کاری

  1. 1. نیک‌ذاتی (خیر) و بدسرشتی (شر) جزء ذاتی زبان نومحافظه‌کاری

حملات یازده سپتامبر، اصلی اساسی و حیاتی برای گزاره اول گفتمان نئوکان‌ها است. برای ایشان، این حملات پیامی آشکار داشت: رضایت امریکایی و دوره‌ای از نسبی‌گرایی اخلاقی به حال خود رها شده و از بین رفته بود که ناشی از ناتوانی حکومت ایالات متحده نسبت به شناسایی و واکنش مؤثر علیه حملاتی بود که تهدید علیه امنیت ملی این کشور به حساب می‌آمد، در نتیجه تروریسم نیز به عنوان، نوعی بدسرشتی و شرارت در این زمان خود را نشان داد و حکومت‌های دموکراتیک (غرب) نیز این را دریافته بودند که تنها راه قوت‌بخشیدن به خود در برابر این وضعیت، تحمیل‌کردن نوع خاصی از خیر و خوبی است (Ayyash,2007:614). این خود نشان‌دهندۀ حاکمیت گرایشی در میان تصمیم‌گیرندگان سیاست خارجی امریکاست که فلسفه ایدئولوژیک و دینی است. فریتز ریچ در مقاله‌ای می‌نویسد؛ بوش و حامیانش- اعم از اصول‌گرایان مسیحی و یهودی امریکا- نمایندۀ فلسفۀ دینی هستند که بر خشونت، نفرت و تکبر بنا شده است. در واقع هیچ‌کدام از ابنای بشر، شر یا خیر مطلق نیستند و محور شروخیر آن‌چنان‌که بوش می‌گوید، وجود خارجی ندارند. کشیش ریچ می‌گوید «هیچ کجای تاریخ، مسیحیت سیاسی در امریکا این چنین علنی نشده بود». او هشدار می‌دهد لازمۀ این اعتقاد که خدا با ماست، بازگشت به ذات الهی و تواضع بیشتر در برابر خلق اوست. این سخنان نشان‌دهنده این است تا چه‌اندازه اعتقادات نومحافظه‌کاران ایدئولوژیک و دترمینیستی است (کتاب امریکا، 1383: 41). اما برخلاف نظر ریچ، تلقی نومحافظه‌کاران به سمتی تداوم یافت که تنها قرائت خاص خود را حقیقی و نجات‌بخش معرفی می‌کردند زیرا حملات یازده سپتامبر و به تبع آن اقبالی که نصیب راست‌گرایان شد، تا در رأس دستگاه سیاست خارجی بوش قرار گیرند[24]، حاکی از این امر بود که امریکا می‌بایست سیاست انزواگرایی را رها کرده و برای پیشبرد منافع ملی و حفظ امنیت ملی خود نقش فعال‌تر و یا حتی نقش تنها بازی‌ساز جهانی را برعهده گیرد. بنابراین با نگاهی به نومحافظه‌کاران و نحوۀ نگراش آن‌ها به وقایع جهان با محوریت سلطه امریکا و تلاش برای صعود کامل به نقطۀ هژمونی، می‌توان به نوعی بنیادگرایی مسیحی را، که به قول کاستلز قدرت‌مندترین نیروی امنیت فردی و بسیج عمومی به شمار می‌رود، مشاهده کرد (مطهرنیا، 1382: 53-52). بنابراین یازده سپتامبر و پیوند نومحافظه‌کاران با سیاست خارجی، سبب پیوند ایدئولوژی مقدس یهودی- امریکایی با فرایند تصمیم‌گیری شورای سیاست خارجی امریکا شد. نکتۀ جالب این است که این گرایش برای نشان‌دادن نیک‌ذاتی و محوریت خیرخواهانه خود صدام را، که زمانی حامی منطقه‌ای محسوب می‌شد، جزو دستۀ شر و بدسرشتان قرار داد. چارلز کراوتهامر[25]، که یکی از نومحافظه‌کاران، در یکی از شماره‌های واشنگتن‌پست خطاب به صدام، او را با هیتلر مقایسه و وی را همانند هیتلر، به عنوان قدرتی منطقه‌ای، خطرناک و متجاوز[26]، خصوصاً برای کشورهای همسایه، معرفی می‌کند (Sniegoski,2008: 68). بنابراین مشاهده می‌شود بعد از یازده سپتامبر با تکیه بر رسالت آزادی‌خواهانه که در قالب لفظ خیر در مقابل شر توصیف می‌شود، خشونت در منطقه خاورمیانه، خصوصاً عراق توجیه شد. نمونۀ دیگر این توجیهات را در تقابل و تنفری که نومحافظه‌کاران از اسلام رادیکال توصیف می‌کنند، می‌توان مشاهده کرد؛ به‌طوری‌که ریچارد پرل و دیوید فروم[27] ریشۀ تمام تنفراتی را که نسبت به غرب وجود دارد و در قالب عمل تروریست‌ها به صورت خودتخریبی[28] یا اعمال انفرادی مخربانه و اصولاً تمام اشکال نابودکنندگی، متجلی می‌شود را برگرفته از اسلام رادیکال توصیف می‌کنند (Frum and Perle,2003,9).

  1. 2. برتری اخلاقی و ارزشی امریکا (هدیه به جامعۀ جهانی از منظر نئوکان‌ها)

بعد از یازده سپتامبر نومحافظه‌کاران ادعا کردند ایالات متحده نمی‌تواند فروتنی به خرج دهد. امریکا توانمندی‌های گوناگونی از جمله در زمینه‌های سیاسی، اقتصادی و سازمان‌های نظامی را دارا بوده که باید با تمامی ظرفیتشان آن‌ها را به خدمت می‌گرفت. از نظر ایشان، همواره شفافیت یا حکمی اخلاقی وجود دارد که می‌تواند از طریق هم‌نوازی و همراه‌شدن با قدرت رهبری امریکا به نتیجه برسد و اساساً این دو توأمان‌اند: اول اعتقاد به اینکه سبک امریکایی نهادها و نظام‌های سیاسی (به عنوان الگویی خیر و نیک‌پرور) باید گسترش یابد؛ دوم، این اعتقاد که توانایی نظامی امریکا می‌تواند این هدف را به نتیجه برساند، بنابراین نیروی نظامی می‌تواند و وظیفه دارد این اصل را محقق کند که نیازمند چند زمینه است؛ از مهم‌ترین آن‌ها، ایجاد اطمینان در مؤسسات و نهادهای سیاسی امریکا مبنی بر اینکه این‌ها به‌طورمستقیم از یک اصل استثنائی امریکایی نشئت گرفته‌اند که این اصل خود یک اعتقاد در منحصربه‌فردبودن و اخلاقی‌بودن سیستم سیاسی امریکا است. ترجمان کلی این اصل در سیاست خارجی امریکا این است که سیستم سیاسی امریکا نمونه‌ای بی‌نظیر برای تمام جهانیان است (Ayash,2007:615). همان‌گونه‌که کاپلان و کریستول[29] معتقدند، اساساً و بدون هیچ شکی، در گفتمان نئوکان‌ها، امریکا هدیه و خیری برای منطقه خاورمیانه و شیوۀ برتر زندگی و زیست برای آن‌ها بود. در مورد عراق نیز معتقد بودند که حضور امریکا به عنوان راه نجات اخلاقی غیرقابل اجتناب بوده زیرا در آن مقطع صدام حاکمی مستبد و متجاوز در منطقه و تهدیدی علیه تمدن‌ها محسوب می‌شد (Kaplan and Kristol,2003: 64)؛ بنابراین امریکا وظیفه خود می‌داند که الگو موفق و نجات‌بخش خود را برای خاورمیانه به ارمغان آورد. شاید بتوان با چامسکی هم‌عقیده بود که مأموریت مسیحایی رئیس‌جمهوری امریکا برای به ارمغان‌آوردن دموکراسی به خاورمیانه دلیلی است که عراق به تصرف درآمده است (چامسکی و آشکار، 1388: 145).

  1. امنیت امریکا

اظهار نظر نئوکان‌ها در بحبوحه حوادث یازده سپتامبر این بود که امریکاییان در اطمینان‌ نسبت به آسیب‌ناپذیری در خاک داخلی، دچار اشتباه شده‌اند. بعد از حملات، استراتژیست‌های امنیت ملی امریکایی مجبور بودند فرضیه‌ها و رهیافت‌هایی در مورد آن ارائه دهند. تغییرات داخلی یا به عبارت دیگر واکنش‌های تدافعی به یازده سپتامبر، چشمگیر بودند اما پایه‌های مناسب برای دفاع از امنیت ملی را در خود نداشتند در مقابل به‌طورچشمگیرتر نظریاتی در مورد اقدامات تهاجمی در خارج از کشور ارائه شده بود. به اذعان محافظه‌کاران، از جمله پل ولفویتز[30]، در سال‌های دهه1990، با پایان‌یافتن جنگ سرد، اشکال مختلفی از آشوب و بی‌ثباتی همراه با تأثیرات مضر بر منافع استراتژیک امریکا در حال ظهور بود و اغلب پاسخ ایالات متحده به این اختلال و ناآرامی‌ها، بی‌طرفی بود. به تعبیر ولفویتز، «هیچ‌گونه مسئولیت و پادرمیانی در ستیزهای میان ملت‌ها را درک نمی‌کردیم چراکه ما هیچ‌گونه نقشی در میان این ستیزها نداشتیم (Wolfowitz,2007:616).» در واقع از نظر نئوکان‌ها استراتژی دفاعی مبتنی بر بی‌طرفی، که در طی آن سال‌ها در پیش گرفته شد، واکنشی بدون تفکر و کوتاه‌بینی سیاسی بود. اما آن‌چه در این فضای تردیدآمیز، برای نئوکان‌ها، واقعیتی قطعی به نظر می‌رسید، امریکا به عنوان تنها قدرت جهانی بود. از نظر آن‌ها این بدین معنی بود که هژمون می‌بایست وظیفه و واکنشی با توجه به این امر (که تنها قدرت جهانی است) از خود نشان دهد و این مستلزم در نظرگرفتن سیاستی دقیق و فهمی از تهدیدات جدید در راستای امنیت جهانی بود (Ayyash,2007: 616). به نظر می‌رسد نومحافظه‌کاران، قائل به هرگونه سیاست و استراتژی بی‌طرفانه نیستند زیرا امنیت داخلی امریکا را مستلزم دخالت در سیاست‌های جهانی می‌دانند. بنابرابن این واقعه فرصتی در اختیارشان گذاشت تا با حمله به کشوری چون عراق تعریف خاص خود را از امنیت ملی بر سیاست‌های امریکا حاکم و هرگونه خشونت هم در این راستا، از نظر آن‌ها قابل توجیه به نظر می‌رسد. نتیجه اینکه تأمین امنیت امریکا در خارج از این کشور محقق می‌شد.

  1. 4. رهبری امریکا

در گفتمان نومحافظه‌کاری، مفهوم قدرت همواره با به دوش‌کشیدن مسئولیتی سنگین و مهم، تصور می‌شود. بر اساس این عقیده، رهبری مؤثر و ضمانت‌بخش امریکا نیز به منظور انجام‌دادن قاطعانۀ وظایفش به عنوان ابرقدرت برتر جهانی، نیازی اساسی است. یک جنبه از ادعای نومحافظه‌کاران از رهبری، بخشی از ایده و آرزویی است که مدعی است حکومت‌کردن از طریق قانون صورت می‌گیرد نه قدرت واحد و مطلق که جنبۀ استبدادی پیدا کند. کیگان معتقد است اگرچه، برای تحقق این امر، اولین اقدام امریکا ساختن جهانی است که حکومت‌ قانون در آن متجلی باشد اما تاکنون این امر خطراتی را برای امریکا به همراه داشت، بنابراین نیروی نظامی یک ضرورت به نظر می‌رسید (Kagan,2003:41-42).

حملۀ نظامی با استدلالاتی که نومحافظه‌کاران از رهبری دارند موجب می‌شود امریکا علی‌رغم در پیش‌گرفتن حرکتی یک‌جانبه، به عنوان رهبر و حمایت‌کننده دولت‌های لیبرال دموکراسی، مسئولیت ایدئولوژیک (رهبری) در انجام تهاجم را برعهده بگیرد و تنها از طریق این رهبری است که حکومت قانون قابلیت توسعه دارد. در مورد عراق نیز عملاً نومحافظه‌کاران استدلال می‌کردند که امریکا به عنوان رهبر این جریان، اقدامی یک‌جانبه انجام داد که مسلماً در پی تقویت و تضمین صلح بین‌المللی بوده است. بنابراین این اقدام اگرچه یک‌جانبه اما در پی حاکمیت قانون و نقش آن در فرآیندهای سیاسی مناطق مختلف جهان بوده است (Ayyash,2007: 620). همان‌گونه که مشاهده شد نومحافظه‌کاران معتقدند امریکا به دلیل برخورداری از توان نظامی بالا می‌تواند به عنوان رهبر و حامی، در سراسر جهان صلح و امنیت را برقرار سازد.

  1. 5. هژمونی امریکا (الگوی ثبات هژمونیک)

با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، امریکا به تنها ابرقدرت جهانی تبدیل شد. براین اساس امریکا وارد پروسه و حرکتی تک قطبی[31] شد زیرا قطب مخالف از میان رفته بود. نومحافظه‌کاران اعتقاد دارند که توسعه و گذار تاریخی به این پروسه، خوش‌آمدگویی همراه با اشتیاق سیاستمداران امریکایی به سمت ایده هژمونی بود. بعد از جنگ سرد، اعتقاد بر این بود که هدف دیپلماسی امریکا باید معطوف به دنبال‌کردن این «حرکت و سیاست یک‌جانبه و تک‌قطبی در درون یک فضای یک‌جانبه» باشد ) Ayyash,2007:618). بنابراین از نظر نومحافظه‌کاران هم نوع استراتژی و هم بستری (مناطق مختلف جهان) که این عمل اجرا می‌شود باید یک‌جانبه باشد؛ شاید این ترس از شکل‌گیری ائتلاف علیه هژمون باشد. بنابراین در دیدگاه نومحافظه‌کاران می‌توان ریشه‌های تحقق هژمونی کوهن و نای را مشاهده کرد که معتقدند هژمونی در شرایطی تحقق می‌یابد که کشوری (هژمون) پتانسیل تنظیم و حفظ قواعد روابط میان دولت‌ها را داشته و اراده خود را نیز در این مسیر به طور کامل به کار گیرد (Keohane and Nye,1977:44). اصولاً در نگرش نومحافظه‌کاران اصلی وجود دارد؛ منافع تنها یکی است و آن منافع و امنیت ملی امریکا است. هرچه مخالف این امر باشد باید با آن مبارزه کرد.

هژمونی در اساس بر مؤلفه‌های سیاسی، اقتصادی و خصوصاً اقتصاد سیاسی بین‌الملل استوار است. همان‌گونه که ایچنگرین معتقد است اساساً هژمونی را می‌توان، توانایی کشور هژمون در به دست‌گرفتن قدرت و افزایش ثبات رژیم اقتصادی بین‌المللی، که تأمین‌کننده منافع قدرت هژمون در این حوزه است، تعریف کرد  Ichengreen,1989:231)) اما در نگرش نومحافظه‌کاری این امر بیشتر در شرایطی ایدئولوژیک و ارزشی بدست می‌آید. اساساً برای آن‌ها حفاظت از هژمونی امریکا، از یک‌سو برای امریکا و از سوی دیگر برای جهان، مساعد است چراکه شرایط بعد از جنگ سرد رفتار و رهبری غیر‌معمولی را برای ایجاد و استقرار صلح، اهداف و ارزش‌های ایالات متحده، هم‌پیمانان و دوستانش را می‌طلبید (Kagan,2007:619). از نظر ایشان همکاری و تعامل در بطن چندجانبه‌گرایی، درنظرگرفتن دگرگونی‌های ضروری جهان و پیشبرد آن‌ها ناتوان است. بنابراین از یک طرف قدرت امریکا می‌تواند صلح جهانی و ارزش‌های جهانی را حاکم سازد و از طرف دیگر این عمل تنها در بطن عملی انحصاری و یک‌جانبه قابلیت تحقق دارد (Ayyash,2007: 619). تأکید آن‌ها اگر بر همکاری هم باشد به‌طورکلی برای پیشبرد هژمونی است که دست به ترویج و تقویت همکاری می‌زنند و ناچار به این امر هستند زیرا از جمله وظایف قدرت هژمون تعیین مؤلفه‌های رفتاری حاکم بر روابط دولت‌هاست و کشور هژمون نیز برای ساخت و اجرای نقش‌ها و وظایف و قواعد نیازمند همکاری هستند (Keohane,2005:46). اساساً باید در بطن این همکاری نیز امریکا موضع برتری خود را حفظ کند بنابراین این الگو مورد حمایت همه‌جانبه نومحافظه‌کاران در حمله به عراق نیز قرار دارد چراکه تصمیم‌گیرندگان، نه بوروکرات‌ها بلکه، سیاستمدارانی بودند که جواب روشن داشتند: «حمله نظامی در بطن یک‌جانبه‌گرایی به منظور حفظ برتری امریکا و هژمونی آن در برابر تهدیدات احتمالی» (رایزن، 1387، 107). اساساً تهدیدات احتمالی امنیتی نبود بلکه ناشی از ضعف هژمونی اقتصادی امریکا بر اثر حضور قدرت‌های رقیب از جمله چین و ایران در خاورمیانه ایجاد شده بود. یازده سپتامبر فرصتی پدید آورد که امریکا با ایجاد شرایطی به منظور تفوق هژمونی خود، خصوصاً در خاورمیانه که بر اثر حضور هژمون‌های منطقه‌ای، از جمله ایران، به شدت مورد تهدید قرار گرفته بود دست به اقدامات خشونت‌آمیز بزند. اساساً حضور در عراق از یک طرف در قالب سیاست مهار[32] قابل بررسی است و از طرف دیگر انعکاس تروریسمی است که براساس توجیهات ارزشی نومحافظه‌کاران شکل گرفته است.

در نگرش نومحافظه‌کاری اصولاً خواست ایدئولوژیک و ارزشی مقدم و زیربنای دستیابی به شرایط اقتصادی و سیاسی است به این دلیل که توجیهات لازم جهت حضور هژمون را در مناطق دیگر جهان فراهم می‌کنند. از نظر ایشان امریکا یک منجی اخلاقی برای جهان است پس باید به رسالت خود جامه عمل پوشاند. نئوکان‌ها پیوسته بر اهمیت یکپارچگی میان ائتلاف‌ها تأکید می‌کنند، تصور آن‌ها بر این است که امریکا چونان رهبر و عضوی نیرومند شبکه‌ای از قدرت، عضو کلیدی، موفق و نیرومند در بین متحدین محسوب می‌شود. امریکا، به عنوان هژمون، توانایی برقراری امنیت برای اعضای ائتلاف و متحدانش را دارد (Ayyash,2007:619). بنابراین در آستانه حمله به عراق نیز این طرز تفکر و ایدئولوژی خاص جای فرایندهای سیاسی را گرفته و در میان تصمیم‌گیرندگان سیاست خارجی امریکا نفوذ می‌کند و محرک اصلی حمله به عراق نیز محسوب می‌شود.

برای بهتر فهمیدن، ریشه‌های خشونت و تروریسم باید به ریشه‌یابی پرداخت. در خصوص تروریسم، خصوصاً تروریسم دولتی، بعد از یازده سپتامبر نیز باید این تلاش صورت گیرد. همان‌گونه‌که مشاهده شد این حادثه نقطه آغازی برای هژمونیک‌شدن گفتمان نومحافظه‌کاری بر نظام سیاسی ایالات متحده، خصوصاً سیاست خارجی این کشور، بود. فوکویاما[33] معتقد است نومحافظه‌کاری از دهۀ 1990 فعال شد. از نظر وی هم‌زمان با فروپاشی شوروی، نومحافظه‌کاری گرایشی بود در جهت تخمین‌زدن سطوحی از تهدیدات که برای ایالات متحده به وجود آمده بود. در هنگامۀ جنگ سرد، یقیناً چشم‌اندازی تاریک و بدبینانه نسبت به تغییراتی که به دست اتحاد شوروی فراگیر شده بود وجود داشت. این نگاه هم‌زمان شوروی را هم به عنوان تهدید نظامی[34] و هم شری اخلاقی[35] می‌نگریست. اما با فروپاشی آن، هنگامی که ایالات متحده به عنوان تنها ابرقدرت جهانی پدیدار شد، بسیاری از نومحافظه‌کاران نگاهشان بر این بود جهانی که در آن قرار گرفته‌اند با تهدیدات خطرناک و پیشرفته‌تری[36] احاطه شده است. عده‌ای از ایشان چین را قدرتی جدید و رقیب معرفی می‌کردند اما موقعیتی به وجود آمد که نجات‌بخش به نظر می‌رسید و آن حملات یازده سپتامبر بود. تهدید القاعده یک اصل کافی بود بنابراین با پدیدآمدن دشمن جدید برای ایالات متحده، دکترین جنگ پیش‌دستانه[37]زمینه را برای حملات علیه این دشمنان ایجاد کرد. نهایتاً نکتۀ جالب در این سخن فوکویاما است که معتقد بود نومحافظه‌کاری به مانند نگاه اکثر امریکاییان، از درون منطقی قوی نضج گرفته است و آن منطق بهرگیری از پتانسیل اخلاقی قدرت امریکاست (Fukuyama,2006: 62-63). همان‌گونه‌که مطرح شد نکتۀ کلیدی که مقاله بر آن تکیه می‌کند این است که ریشۀ تحرکات خشونت‌آمیز ایالات متحده را باید در چنین نگرشی (منطق نومحافظه‌کاری) مشاهده کرد و تمام توجیهاتی که در قالب صلح، امنیت، و ارزش‌های دموکراتیک مطرح می‌شود توسط ایالات متحده پوششی برای مخفی کردن اعمال خشونت‌آمیز شده است. اقداماتی که خواسته یا ناخواسته منجر به ترویج تروریسم دولتی بعد از یازده سپتامبر در جهان، خصوصاً خاورمیانه و کشوری همچون عراق، می‌شود.

تروریسم دولتی، از مبانی نظری تا توجیهات عملی

تروریسم

برای بررسی و ارائۀ تعریفی از تروریسم دولتی ابتدا باید ماهیت خود تروریسم مشخص شود. مشکل این‌جاست که نویسندگان و پژوهشگران تعاریف متعددی بر اساس گرایش‌های ایدئولوژیکی خاص، از پدیده تروریسم ارائه داده‌اند. اما از منظر این مقاله، برای بررسی آن ابتدا باید تروریسم را از یک بعد بیرونی نگریست. این بعد بیرونی شامل مؤلفه‌های اساسی پدیده تروریسم است. به صورت مختصر می‌توان گفت تروریسم چند مؤلفه اساسی را دربرمی‌گیرد: اول اینکه تروریسم فعالیتی خشونت‌آمیز است بنابراین ترویج خشونت از ارکان تروریسم است. این خشونت را می‌توان به دو دسته مستقیم و غیرمستقیم تقسیم کرد؛ همچنین تروریسم منجر به پایمال‌شدن حقوق و ارزش‌ها و کرامات انسانی می‌شود. تروریسم تنها شامل گروه‌های سازمان‌یافته غیردولتی یا گروه‌های خانه‌به‌دوش و آواره نمی‌شود بلکه تروریسم دولتی نیز وجود دارد. تروریسم به عنوان یک فعالیت، می‌تواند آگاهانه یا ناآگاهانه (مستقیم یا غیرمستقیم) در سطح جهانی و منطقه‌ای اعمال شود. در نهایت آن‌چه در تروریسم برجسته به نظر می‌رسد بی‌اعتنایی به هرگونه اخلاق، قرارداد و قانون در اعمال آن است. همان‌گونه که مشاهده می‌شود تعریف از تروریسم امری پیچیده است چراکه تروریسم مجموعه‌ای از اعمال و دست‌آوردهای فکری و مادی را که به آن‌ها اشاره شد. اساساً می‌توان تروریسم را با در نظرگرفتن مؤلفه‌های فوق این‌گونه تعریف کرد: «مجموعه اقدامات مادی و معنوی است که منجر به آسیب‌رساندن به یک کشور یا عقیده[38]، در سطح ملی، منطقه‌ای و بین‌المللی می‌شود.» این مقاله با توجه به این تعریف، قدم به عرصۀ واکاوی تروریسم دولتی امریکا بعد از یازده سپتامبر می‌نهد. در ادامه نیز به برخی تعاریف در مورد تروریسم پرداخته می‌شود تا کاربرد تعریف فوق ملموس‌تر گردد:

  1. در تعریف اول، تروریسم در یک وضعیت می‌تواند صرفاً همراه با فعالیت‌ها و اقدامات خشونت‌آمیز تعریف شود. به این معنی‌که هرگونه اقدام تروریستی فطرتاً عملی است که همراه با اقدامات خشونت‌آمیز باشد اما در وضعیتی دیگر تروریسم صرفاً اقدامات خشونت‌آمیز را دربرنمی‌گیرد (Jackson,2009:172). همان‌گونه‌که اشمیت و یانگمن معتقدند: «طبیعت تروریسم صرفاً همراه با نوعی اقدام خشونت‌آمیز نیست. در واقع خشونت یکی از اشکال تروریسم است و این‌که یک فعالیت تروریستی باشد یا نه بسته به نیت و موقعیت آن فعالیت دارد» (Schmid and Jongman, 1988:101). بنابراین در تعریف اول تروریسم را می‌توان به دو دسته مستقیم (همراه با خشونت) و غیرمستقیم تقسیم کرد؛
  2. تروریسم را می‌توان هرگونه حرکت و فعالیتی دانست که یکی از اهداف آن سیاسی است و نتایج حاصله، سبب تخریب و پایمال‌شدن و بی‌ثباتی دولت‌ها، ارزش‌های آن ملت و اشخاص حقوقی و حقیقی یک جامعه می‌شود. این عمل به تعبیر کنوانسیون راجع به پیشگیری و سرکوب تروریسم[39]، ماهیتاً اقداماتی جنایی است که به‌دست افراد و با به کارگیری روش‌های وحشت‌زا علیه دولت موردنظر یا شخصیت‌های خاص یا عموم مردم سازمان‌دهی و انجام می‌شود (ساندوز، 1382: 341) اما بعد از یازده سپتامبر باید جزء دیگری نیز به آن اضافه کرد؛ این اقدامات نه تنها از طریق افراد بلکه از طریق دولت‌ها نیز قابلیت عملیاتی شدن دارند؛
  3. قطعنامه1373 شورای امنیت مصوب سال2001 دربرگیرندۀ مجموعه‌ای از تعهدات الزام‌آور برای دولت‌هاست. اما ساندوز اعتقاد دارد جهان شمولی این قطعنامه به دو دلیل: یکی عدم شفافیت در اشاره به تروریسم دولتی و سپس ناتوانی برخی دولت‌ها در پاسخ به الزامات شورای امنیت، که وظیفۀ آن‌ها را جلوگیری از اقداماتی که منجر به تروریسم می‌شود، تعریف می‌کند، مورد بحث است (ساندوز، 1382: 349-348). براساس این گزارش و کم‌رنگ بودن میزان تعهد دولت‌ها، می‌توان گفت تروریسم فعالیتی همراه با قانون‌گریزی است و عدم‌پایبندی آن به قواعد اخلاقی از ویژگی‌های برجسته آن در عصر حاضر است. بنابراین می‌توان این‌گونه تعریف کرد؛ هرگونه فعالیت که بدون درنظرگرفتن قواعد اخلاقی و تعهدات قانونی در قالب اعمال دولتی و فردی صورت بپذیرد گونه‌ای از تروریسم است. نمونه‌های این اعمال را در خشونت‌های فرقه‌ای[40] عصر حاضر در گروه‌های چون القاعده و طالبان مشاهده کرد. در سطح دولتی نیز کمک‌های نظامی به گروهک‌های تروریستی در تحولات سال‌های2012و 2013 سوریه، خود نوعی تروریسم سازمان یافته محسوب می‌شود؛
  4. عمل تروریستی فعالیتی است که تنها به یک شیوه اعمال نمی‌شود. در یک معنا، تروریسم اشکال اقدامات ناخوشایندی همچون تجاوز جنسی و قتل عمد را نیز شامل می‌شود. ماجرا تنها به یک قتل عمد ختم نمی‌شود ترویج بیم‌وترس در زندگی روزانه، پایمال‌شدن اهداف زندگی خصوصی و ناامنی فضاهای همگانی را نیز دربرمی‌گیرد. بنابراین تروریسم می‌تواند، به صورت پنهانی، توطئه‌ای به منظور وحشت‌افکنی در زندگی انسان‌ها باشد به نحوی که تروریست‌ها شهروندان را مانند گروگان‌های وحشت‌زده مورد تعدی قرار دهند (walzer, 2004: 51). اساساً منطق تروریست‌ها همواره سطحی از آسیب‌پذیری را در جامعه و اجتماع سیاسی می‌گستراند. از نظر والزر[41] ما در فرهنگ سیاسی زندگی می‌کنیم که همواره دلایل و توجیهات اخلاقی که منجر به بازدارندگی اعمال تروریستی است وجود دارد. اما هنگامی که توجیهات اخلاقی خارج از دامنه و حیطه صورت بپذیرد فضا برای ایجاد فرهنگ‌های سیاسی که در آن تروریسم، به این دلیل که شناخت کافی از بدسرشتی دارد، مستقیماً و بدون پرده حمایت شود و موجب گسترش مخاطرات و تهدیدات می‌گردد. به‌طورکلی آن‌چه مشخص است حمایت‌ها در مبارزه با تروریسم غیرمستقیم است بنابراین بی‌فایده است که به اجماعی در کم‌رنگ‌شدن این فعالیت‌ها برسیم و عذرتراشی‌ها کم‌تر شود (Ibid:52). شکل جدیدی از تروریسم، توجیه تروریسم در عین شکل‌گرفتن فضایی از ممنوعیت است. بنابراین نقدی بر عذرتراشی برای تروریسم[42] ضرورت دارد؛
  5. تروریسم هنجاری[43]، صورتی دیگر از تروریسم، در عصر جدید، است که با توجه به اهداف و نتایج فرهنگی، سیاسی و اخلاقی اقدام مهاجمین و تروریست‌ها تعریف می‌شود. بنابراین تروریسم هنجاری این‌گونه تعریف می‌گردد: «هرگونه فعالیت خشونت‌آمیز که از نظر فرهنگی، با هدف ترویج فرهنگ غیربومی و به منظور توسعه فرهنگی اعمال شده، اما در واقع چندپارگی فرهنگی، استبداد فرهنگ بیگانه و نامطلوب، و تخریب ارزش‌ها و هویت‌های محلی را منجر می‌شود.» از لحاظ سیاسی نیز تروریسم هنجاری اقداماتی را شامل می‌شود که نظام سیاسی و اجتماع سیاسی به دلیل مخالف‌بودن با افکار و عقاید تروریست‌ها به عنوان خطری عمده برای بشریت معرفی می‌شود. در واقع تروریست‌ها، تنها سیاست مناسب را تحمیل عقاید و ایده‌های خود بر جهانیان می‌دانند. از لحاظ اخلاقی، اقدامات با هدف ترویج و گسترش رسالتی اخلاقی صورت می‌گیرد که مورد پذیرش تروریست‌ها و متحدان آن است اما نتایج آن عملاً منجر به آثاری شده که عملاً خلاف اخلاق انسانی و بین‌المللی است. به‌طورکلی آثار این نوع تروریسم، آسیب‌های مادی و معنوی است که درپی‌دارد؛ از کشتار افراد عادی و غیرنظامی گرفته تا حمله به مشروعیت نظام‌های سیاسی هر کشور.

تروریسم دولتی

با توجه به این‌که تروریسم ابعاد پیچیده و مختلفی را دربرمی‌گیرد بنابراین بهترین تعریفی که می‌توان از آن ارائه داد، با نظرگرفتن ابعاد مادی و معنوی آن ممکن است و در تعریف تروریسم دولتی نیز باید آن را رعایت کرد. اساساً بر اساس یافته‌های فوق، تعریفی که از تروریسم دولتی می‌توان ارائه داد به شرح زیر است: «هرگونه فعالیت و اقدام که به صورت خشونت‌آمیز یا غیرخشونت‌آمیز، توسط دولتی واحد یا حامیان منطقه‌ای وی، اعمال شده و هدف از آن تحمیل دست‌آوردهای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اخلاقی خود بر جوامع موردتهاجم قرارگرفته می‌باشد، است. در واقع تروریسم دولتی آن فعالیتی است که منجر به پایمال‌شدن حقوق اشخاص خاص و عموم مردم شده و سطحی وسیع از ناکارآمدی نظام‌های سیاسی مورد هجوم قرارگرفته را از طریق رسانه‌های وابسته و انحصاری، در ابعاد جهانی ترویج می‌کند. در واقع آن‌چه در تروریسم دولتی در عصر جدید مهم به نظر می‌رسد هراس‌افکنی با تکیه بر بعد اخلاقی است. این اخلاق محوری تروریستی است که دولت‌ها و حامیان منطقه‌ای و گروهک‌های حامی را به چنین عملی ترغیب می‌کند. در تروریسم دولتی این هراس‌افکنی در زندگی خصوصی شهروندان آن‌قدر گسترش داده می‌شود که بی‌اعتمادی به نظام سیاسی حاصل شده و همراه با اعمال تروریست‌ها سعی در براندازی آن نظام کنند.»[44] اساساً برای مطالعه وضعیت تروریسم دولتی بعد از یازده سپتامبر باید این تعریف را لحاظ کرد زیرا فعالیت‌های ایالات متحدۀ امریکا نیز سخن از چنین تعریفی دارد. به تعبیر براکت[45] در دهۀ اخیر اقدامات تروریستی هرچه بیشتر با انگیزه‌های اعتقادی انجام می‌شود. اقدامات جرج بوش و جناح سیاسی حامی وی نمونۀ بارزی است چراکه جناح راست مسیحی در امریکا جهانِ امروز را صحنۀ جنگ ایمان علیه کفر می‌داند (عطایی،1385: 75).

تروریسم دولتی (مستقیم) امریکا[46]

تروریسم دولتی امریکا، شامل فعالیت‌هایی می‌شود غیرقابل پیش‌بینی که انگیزه‌های آن معمولاً پنهانی است. اصولاً ایالات متحده از طریق حضور نظامی و مستقیم در مناطق مختلف جهان سعی در حاکم‌کردن این ایده دارد که امریکا رسالت کمک‌رسانی به دوستان و زدودن شرارت‌ها را در بطن عمل خود قرار داده است. در واقع ایالات متحده، به تعبیر مایکل بری[47]، در دنیایی قرار گرفته که عرصه رویارویی قریب‌الوقوع و تقریباً رستاخیزگونه‌ای است و اساساً در آن نیروهای خیروشر در میدان سیاست روبه‌روی هم صف کشیده‌اند (یورگنزمایر، 1385: 92) و رسالت امریکا این است که با حضور مستقیم و عمل نظامی، به توسعه فرهنگی، سیاسی، اقتصادی کشورهایی که سرشت بدی بر آن‌ها حاکم است بپردازد. بنابراین تروریسم دولتی امریکا دربرگیرندۀ عملیات‌های خشونت‌آمیز (حمله نظامی به عراق) است تا بتواند دنیا را با ایده خود همگون سازد.

ابعاد تروریسم جدید امریکا (تروریسم دولتی مستقیم) بعد از یازده سپتامبر آشکار شد چراکه از نظر آنان این حادثه اصل اولیه‌ای را که باید درنظر گرفته شود به وجود می‌آورد و آن دامنۀ شیوع این حادثه از لحاظ بافتاری[48] است که متحمل این حوادث می‌شوند. اخیراً واکنش رسانه‌های غربی قابل ملاحظه است زیرا معتقدند بعد از حوادث یازده سپتامبر، پدیده تروریسم، اساساً در ارتباط با بافتارها و کشورهای دوردست قرار می‌گیرد و ممکن است به موضوعی نگران‌کننده برای کشورهای غربی تبدیل شود. ترس از آلوده‌شدن و فراگیرشدن تروریسم از بیرون، ملت‌های ایدئولوژیک همکار و دوست را تحت تأثیر قرار می‌دهد. به تعبیر مارتین شاو[49] اساس و خط و سیر جنگ‌ها در پوشش‌ها و جهاتی است که علیه مردم جوامع غیرغربی، که در واقع از ما نیستند، باید صورت گیرد. در واقع واکنش غربی‌ها حقیقتاً در برابر مخمصه‌هایی است که تهدیدکننده هستند. اساساً تهدیداتی که در نقاط دوردست ممکن است تهدیدات فیزیکی برای مردم جوامع غربی به وجود آورد و امنیت آنان را به خطر اندازد باید نابود شود (Gupta,2002:p4). امریکا این تهدید تروریستی را نه تنها متوجه خود بلکه تمام متحدان غربی خود می‌داند و برای زدودن آن، خود را ناجی‌ای معرفی می‌کند که باید این خطر را هرکجای دنیا که باشد رفع کند. در این بین عراق نیز به دلیل داشتن تسلیحات نظامی و شیمیایی و عامل فعال‌شدن اقدامات تروریستی، باید با حمله نظامی از میان برداشته شود. اما در واقع می‌توان گفت این اقدامات خود حرکتی تروریستی است زیرا حیات سیاسی، فرهنگی و اقتصادی عراق را برای سالیان متمادی به خطر انداخت و براساس تعریفی که از تروریسم ارائه شد این خود کمتر از کشتن افراد بی‌گناه نیست.

تروریسم محلی یا تروریسم غیرمستقیم امریکا

تروریسم در این وجهه، شامل دیپلماسی منطقه‌ای امریکا و نتایج حاصل از آن می‌شود. بنابراین می‌توان گفت تروریسم محلی مجموعه فعالیت‌هایی است که در نتیجه دو عمل آگاهانه یا غیرآگاهانه را منجر می‌شود. در عمل آگاهانه امریکا با برقراری ارتباط با کشورهای منطقه یا حامی‌پروی منطقه‌ای، در قالب حمایت از حکومت‌های اقتدارگرای سنتی، عملاً در سیاست‌ کشورهای مخالف دخالت کرده و عواقبی همچون خشونت، جنگ داخلی، کشتار افراد غیرنظامی، تصویر وجهه نامطلوب از نظام سیاسی و جبهه‌گیری علیه آن کشور به منظور همراهی آن با سیاست‌های امریکا را در پی دارد. این سیاست تروریستی در خاورمیانه معمولاً از طریق کمک‌های مالی و خصوصاً نظامی به کشورهایی چون اسرائیل، عربستان سعودی، قطر، اردن و... صورت می‌گیرد. در واقع دخالت‌های عربستان و قطر در حوادث سوریه و همکاری دو یا چندجانبه امریکا با آن‌ها در تصویب کمک‌های تسلیحاتی به تروریست‌ها شاهدی بر این مدعا است.

بعد دیگر که وجهه‌ای ناآگاهانه دارد اما امریکا در برابر آن‌ها اقدام روشنی انجام نمی‌دهد، زیرا این‌گونه به نظر می‌رسد این فعالیت‌ها در راستای منافع امریکا در منطقه نیز هست. فعال‌شدن گروهک‌های تروریستی سازمان‌یافته و در عین حال پراکنده‌ای که اقدامات خشونت‌آمیز و ضدبشری از پایه‌های اساسی این گروه‌ها در کشورهایی است که مخالف امریکا هستند. نمونه روشن این امر را می‌توان در تصویری دید که جیمز بیل[50] از کشورهای مخالف و تهدیدکننده هژمونی ایالات متحده، ارائه می‌دهد. در این تصویر عربستان، مصر و اسرائیل به عنوان حامیان منطقه‌ای هژمون همواره باید مورد حمایت قرار گیرند زیرا همواره این کشورها خود را در راستای سیاست‌های منطقه‌ای و بین‌المللی امریکا قرار داده‌اند اما در مقابل سه کشور در خاورمیانه به عنوان تهدیدکننده هژمون محسوب شده و باید به هر طریق آن‌ها را از فعالیت باز داشت: لیبی، سوریه و عراق. در این بین ایران نیز به عنوان هژمون منطقه‌ای، در رأس دستور کار هژمون باید قرار گیرد (Bill,2001: 93). واقعیت این مدعا را نشان می‌دهد که فعالیت گروه‌هایی چون القاعده و طالبان در این سه کشور، در کنار سکوت کشورهایی که ادعای حمایت از دموکراسی و حقوق بشر را دارند، رخ می‌دهد. واکنش نشان‌ندادن امریکا به این اقدامات نشانگر این امر است که بی‌ثباتی عاملی برای پیشبرد منافع اوست. جنبۀ غیرمستقیم این اقدامات نیز نضج‌گرفته از حملات مستقیم امریکا در عراق و افغانستان است. در جدول زیر، که جیمز بیل در بحبوحۀ حوادث یازده سپتامبر ترسیم می‌کند، این عمل آشکار است.

حمله به عراق از رسالت نومحافظه‌کاری تا تروریسم دولتی امریکا

حمله به عراق در سال2003، منجر به تحولاتی در این کشور و منطقه خاورمیانه شد که نه تنها تروریسم را کم‌رنگ‌تر نکرد بلکه آن را در سطح بالاتری فعال و مطرح ساخت. نومحافظه‌کاران بعد از یازده سپتامبر با مطرح‌کردن جنگ پیش‌دستانه درصدد بودند تا از فرصت تاریخی بی‌نظیری که پس از فروپاشی شوروی نصیب آن‌ها شده بود بهره برده و از آن به منظور تثبیت هژمونی بلامنازع و پایدار خود بر جهان سود جویند. در واقع نفوذ این گروه به عنوان ایدئولوژی مقدس در میان تصمیم‌گیرندگان سیاست خارجی امریکا، به این امر منجر شد تا ایالات متحده دست به اقدامات خشونت‌آمیز نظامی بزند و حمله به افغانستان و عراق از دست‌آوردهای آن بود. همان‌گونه که در بحث ابتدایی بیان شد در حملۀ امریکا به عراق، نومحافظه‌کاری را باید به عنوان یک گفتمان در نظر گرفت. از ویژگی‌های گفتمان‌ها این است که از کلیت‌ها و مؤلفه‌هایی شکل می‌گیرند که در ارتباط با هم معنابخش پدیده‌ها می‌شوند (Laclau and Mouffe,1990:82) اما از آن‌جا که گفتمان‌ها در تحلیل‌های سیاسی به عنوان رویکردی مرتبط با مفهوم هژمونی[51] تصور می‌شوند (Laclau,2005) بنابراین تفوق یک گفتمان توانایی در کسب هژمونی در صحنۀ عمل است یعنی بتواند مفاهیم و سازه‌های اصیل خود را برتری و غالب سازد. در بررسی گفتمان نومحافظه‌کاری در تهاجم به عراق نیز باید این نکات را در نظر گرفت. نومحافظه‌کاران در وهلۀ اول خود را دارای رسالتی اخلاقی می‌دانند که موظف‌اند، به عنوان حاملان گسترش نیکی، آن را در مناطقی که بدسرشتی و کفر حکمفرماست، بگسترانند. به تعبیر تی. اس. الیوت[52]، «یک مسیحی هرگز نمی‌خواهد با او مدارا شود». منظور این است که فرد مسیحی نمی‌خواهد صرفاً تحمل شود بلکه می‌خواهد محترم و گرامی داشته شود و همگان دوستش بدارند (کرنستن،1390: 5). می‌توان گفت گونۀ افراطی این عقیده در میان نومحافظه‌کاران و کیش راست مسیحی امریکا در بحبوحۀ حمله عراق، حاکم بود. آن‌ها خود را برتر و خیر مطلق تصور و با تکیه بر آموزۀ «خدا با ماست[53]» حضور خود در عراق را نیز توجیه می‌کردند و حضور در عراق و تغییر رژیم در عراق را از این زاویه می‌نگریستند.

نومحافظه‌کاران سیستم سیاسی لیبرال دموکراسی را به عنوان رسالتی اخلاقی در نظر گرفته و تأکید می‌کنند تنها قدرت نظامی امریکاست که می‌تواند با بهره‌گیری از قدرت برتر خود، آن رسالت (لیبرال دموکراسی به عنوان خیر مطلق) را به جهانیان تقدیم کند. از آن‌جا که عراق حکومتی مستبد و ستمگر است و صدام‌حسین در طول سالیان حکومتش مردم عراق را از داشتن هرگونه حقوق محروم ساخته است، قدرت و رسالت ایالات متحده می‌تواند هدیه‌ای به مردم عراق به منظور گذار به دموکراسی باشد. حادثه یازده سپتامبر منجر شد تا ایالات متحده سکوت بی‌طرفی در سیاست خارجی را شکسته و حاکم‌شدن منطق نومحافظه‌کاری این اصل را شتاب بخشد. آن‌ها معتقد بودند که دولت امریکا صرفاً با تأکید بر سیاست داخلی نمی‌تواند امنیت ملی را تثبیت کند بنابراین حمله به عراق و تصرف و تغییر نظام سیاسی آن ضامن ثبات و امنیت ملی امریکا بود. نومحافظه‌کاران در چارچوب الگوی ثبات هژمونیک به ماده و عنصر حیاتی خاک عراق، نفت، نیاز داشتند که به تعبیر دیوید هاروی[54]: «هرکس نفت خاورمیانه را در اختیار داشته باشد، نفت جهان را کنترل می‌کند و هرکس نفت جهان را کنترل کند، می‌تواند اقتصاد جهانی را برای آینده نزدیک کنترل کند» (هاروی، 1388: 145). بنابراین نومحافظه‌کاران با حمله به عراق درصدد تثبیت هژمونی و نهایتاً رهبری امریکا در منطق خاورمیانه بودند.

در حمله به عراق هر پنج سازۀ اصلی گفتمان نومحافظه‌کاری به عنوان توجیهات حضور ایالات متحده در این کشور وجود دارد و این حضور به نحوی توجیه می‌شود که اگرچه این اقدام در قالب حرکتی نظامی بوده است اما به نفع همگان، هم در داخل عراق و هم سطوح منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای خواهد بود. از مهم‌ترین توجیهاتی که در تصرف عراق همواره بر آن تکیه کرده‌اند مهار تروریسم بود که هرگز انجام نشد (ایروانی، 1388: 166) و حتی می‌توان گفت تروریسم در شکلی دیگر و در سطوحی بالاتر ترویج شد. امریکاییان بر اساس محاسباتی (تصویر 2) که انجام داده بودند پیش‌بینی می‌کردند که خطر تروریسم میان سال‌های 1995تا1999 از مهم‌ترین تهدیداتی است که ایالات متحده با آن روبه‌رو است.

همان‌گونه که مشاهده می‌شود از دیدگاه امریکاییان تهدیدات متعددی، در سال‌های قبل از یازده سپتامبر متوجه آنان بوده است.[55] در این بین تروریسم بین‌المللی، بیشترین و بالاترین درصد را دارا است که نسبت به سال1995 افزایش بیشتری نسبت به متغیرهای دیگر داشته است. این امر حاکی است تروریسم در حال تبدیل‌شدن به دشمن درجه اول ایالات متحده بوده است و یازده سپتامبر فرصتی بود تا این تهدید به عنوان دشمن مشترک امریکا و متحدانش قرار گیرد و جنگ علیه تررویسم را آغاز کنند. اذهان عمومی نیز در امریکا، از شهروندان تا رهبران، متفق‌القول به سوی تروریسم هجوم برند و آن را به عنوان تهدید جدی هزاره جدید معرفی نمایند (stover,2011:40). تهدیداتی چون سلاح‌های شیمیایی[56] و امکان دستیابی کشورهای غیرهمکار به قدرت هسته‌ای[57] از نظر ایالات متحده دو متغیری است که در بین سال‌های 1995 تا قبل از یازده سپتامبر به شدت امریکا را تهدید می‌کرد و در اختیارگذاشتن آن‌ها به منظور استفاده گروه‌های همچون القاعده می‌تواند جهان را به خطر بیاندازد بنابراین طبیعی بود که امریکاییان با این توجیه محکم بعد از یازده سپتامبر هجمه خود به کشورهای غیرهمکار افزایش داده و طبیعتاً عراق نیز از این جملۀ کشورها محسوب می‌شد.

حمله به تروریسم بعد از یازده سپتامبر اساس کار دستگاه نومحافظه‌کار و جنگ‌طلب امریکا قرار گرفت. مینودین[58] در مقالۀ خود، در ارتباط با جنگ‌طلبی امریکا در عراق، می‌نویسد، پل ولفویتز، معاون سابق وزیر دفاع ایالات متحده و از سران نومحافظه‌کاران، معتقد بود جنگ2003 علیه عراق، مبارزه علیه تروریسم است و تنها از طریق جنگ می‌توان با آن مقابله کرد. از نظر مینودین این اقدام در قالب حمله پیش‌دستانه یک استراتژی دفاعی بازدارنده تبدیل شده بود. بنابراین او در این مقاله خود از جنگ‌طلبی امریکا به عنوان نوعی بازدارندگی دفاعی یاد می‌کند که در تلقی مسئولان وقت نیز وجود داشت (Mainuddin,2012:1) اما در این بین سؤالاتی مطرح می‌شود؛ اول اینکه آیا نومحافظه‌کاران با این طرز تلقی و استناد به این وضعیت، واقعاً برای تحقق دموکراسی، حقوق بشر و دفع تروریسم قدم به خاورمیانه گذاشتند؟ آیا در دستیابی به اهداف خود موفق بودند؟ امریکا با حمله به عراق در باتلاق سیاسی قرار گرفت که نتایج منفی آن به مراتب بیش از دستاوردهای آن بود. این ناکامی و عوارض منفی که در قالب تروریسم دولتی و محلی تعریف شد، در سخنان والزر هویدا است. مایکل والزر، از فیلسوفان سرشناس امریکایی، می‌گوید؛ «ما امریکاییان بر سر عراق بمب می‌ریزیم. از اسرائیل پشتیبانی می‌کنیم و با رژیم‌های سرکوبگر عرب مانند عربستان سعودی متحد شده‌ایم. بنابراین چه انتظاری به‌جز تروریسم می‌توانیم داشته باشیم؟ واقعیت این است که از بسیاری از چیزها در سیاست خارجی امریکا در چند دهۀ اخیر می‌توان انتقاد کرد. ما امریکاییان باید در قبال سبعیت‌های دولت خودمان و سبعیت‌های دولت‌های دیگر که به آن‌ها پول و سلاح می‌دهیم، پاسخگو باشیم» (والزرa،1390: 290).[59]

به نظر می‌رسد سیاست خارجی امریکا بعد از یازده سپتامبر، از یک طرف تحت‌تأثیر ایدئولوژی خاص نومحافظه‌کاری قرار گرفت که جنگ‌طلبی از مشخصات عمدۀ آن است. این خود ارتباط مؤثری با موجودیت اسرائیل دارد همان‌گونه که آیپک[60] در سال 2006 اعلام می‌دارد؛ امریکا و اسرائیل همکاری منحصربه‌فرد قدیمی در مهار و جلوگیری از رشد تهدیدهای استراتژیک در خاورمیانه داشته‌‌اند. تداوم این همکاری در سال‌های اخیر سود و موفقیت‌های چشمگیری را برای هر دو طرف داشته و تداوم آن نیز به سود سیاست‌های منطقه‌ای هر دو است (Mearsheimer and Walt,2006:32). بنابراین ایالات متحده تحت‌تأثیر منطق نومحافظه‌کاری متشکل از یهودیان حامی اسرائیل است، که بعد از یازده سپتامبر با نفوذ خود سبب تهاجم به خاورمیانه شدند، این امر در دو راستا قابل تحلیل است؛ حفظ هژمونی امریکا که مورد توجه اندیشکده‌های این کشور بود و حفاظت از امنیت و موجودیت اسرائیل در منطقه. در نتیجه مبارزه با تروریسم در منطقه، می‌تواند هم حافظ امنیت امریکا و حامیانش باشد و هم اسرائیل را به عنوان متحد استراتژیک و دیوار و مانع تروریسم نگاه دارد اما به تعبیر مایکل والزر این امر خود منجر به گسترش‌یافتن تروریسم در سطح عمومی و سیاست‌های دولتی امریکا شد.

قبل از اشاره به آثار و تبعات تروریسم دولتی امریکا بعد از یازده سپتامبر در کشوری همچون عراق، باید پاسخ نومحافظه‌کاران را داد که مأموریت خود را در این کشور با توجه به رسالت‌های اخلاقی،حقوقی، دموکراتیک و بشردوستانه توجیه می‌کردند. در واقع می‌توان به سخنانی از مایکل والزر استناد کرد که در کتاب خود تحت عنوان «در باب مدارا[61]» یادآور می‌شود: «من به عنوان یک یهودی امریکایی چنان بار آمدم که همواره خود را مورد مدارا انگارم، و تنها پس از گذر سال‌های دراز بود که توانستم خود را به عنوان فاعل آن نیز در شمار آرم. در مقام آن کنش‌وری[62] که از او می‌خواهند با دیگران مدارا کند حتی با آن دسته از هم‌کیشان یهودیش که در دین برداشتی دگرگونه از او دارند» (والزرb، 1390: 9). باید گفت سخن والزر به عنوان یک یهودی، اما مخالف جزمیت و خشونت، می‌تواند پاسخی به ادعای نومحافظه‌کاران باشد زیرا ارزش‌های دموکراتیکی و جامعه آرمانی که آن‌ها در پی تحققش بودند هرگز در مقام عمل درنیامد و آن‌چه از آن تراوید، خشونت، تروریسم و کشتار انسان‌های بیگناهی بود که از هیچ نظر قابل توجیه نیست.

آثار و تبعات نشان‌دهندۀ تروریسم دولتی امریکا( مستقیم و محلی) بعد از یازده سپتامبر

تبعات تروریسم دولتی مستقیم

  1. سرکوب نظام سیاسی مستبده و ایجاد اختلاف و تفرقه میان اقلیت‌های قومی و مذهبی در عراق؛
  2. تأسیس پایگاه‌ها و زندان‌ها که در آن‌ها طیف وسیعی از مردمان عادی مورد شکنجه‌های غیرقانونی قرار می‌گیرند؛
  3. حمله خشونت‌بار نظامی و آسیب‌رسانی به زیرساخت‌های تولیدی و حیاتی عراق و مختل‌شدن زندگی روزمره مردم؛
  4. حکومت صدام از طریق حزب بعث هرگونه قیام را سرکوب و مانع از فعالیت گروه‌های واکنشی، ایدئولوژیک و فرقه‌ای می‌شد. فعال‌شدن این سه گروه با هجوم امریکا، عامل اصلی پدیدارشدن تروریسم در عراق بوده است؛
  5. ترویج هراس و وحشت و پیش‌بینی‌ناپذیری اقدامات تروریستی در عراق که از ویژگی‌های اصلی تروریسم جدید است؛
  6. حملۀ نظامی خطر ایجاد تجزیه را در این کشور فعال کرد. امریکاییان با نفوذ در عراق سعی بر تحمیل عقاید، فرهنگ و سیاست‌های خاص خود را داشتند که تحمیل‌پذیری خود نوعی تروریسم خاموش در عراق محسوب می‌شود؛
  7. تأکید بر رسالت اخلاقی خود نوعی تروریسم مبتنی بر عقاید در عصر جدید است زیرا این رسالت دستاویزی برای کشتار افراد بیگناه و نقض حقوق شهروندی آن‌ها در عراق شده است؛
  8. یکی از نشانه‌های تروریسم جدید و تروریسم دولتی این است که اهداف سیاسی در پس آن قرار دارد. اساساً امریکا طبق محاسباتش، با حضور در عراق و ترویج خشونت و پراکندگی می‌توانست بهتر به کنترل نیروهای مخالف در خاورمیانه بپردازد زیرا عراق می‌توانست به مرکز ثقل فعالیت دولت‌های مخالف امریکا در عراق تبدیل شود؛
  9. شکل‌گیری جبهۀ مخالف ثبات سیاسی، امنیت و برگزاری انتخابات دموکراتیک در عراق، متشکل از عربستان، اسرائیل.

تبعات ناشی از تروریسم محلی

  1. کمک‌های نظامی و مالی ایالات متحده در منطقه به کشورهای اقتدارگرایی همچون عربستان؛
  2. بعد از یازده سپتامبر امریکا اگرچه دو حمله نظامی در سطح وسیع را انجام داد اما آن‌چه جدیداً مشاهده می‌شود حامی‌پروی منطقه‌ای و پیشبرد سیاست‌های امریکا از طریق این حامیان است که منجر به دخالت این حامیان در کشورهای هدف (عراق، سوریه) و حضور غیرمستقیم امریکا شده است؛
  3. کمک‌های تسلیحاتی و نظامی به تروریست‌های سوریه؛
  4. سعی بر ایجاد اجماع در غیرقانونی نشان‌دادن نظام‌های سیاسی در منطقه از طریق رسانه‌ها و جذب اپوزیسیون در خارج از این کشورها، خصوصاً سوریه و ایران؛
  5. درگیری کشورهای عربی و دخالت کشورهایی چون عربستان و قطر در مسائل سوریه و بحرین؛
  6. حمایت از کشورهایی چون اسرائیل که فعالیتش نقض حقوق بشر و ترویج خشونت دولتی است؛
  7. بی‌توجهی به سازمان‌ها و نهادهای بین‌المللی بر سر مسائلی چون سوریه؛
  8. فعال‌ترشدن خشونت‌های فرقه‌ای که تهدیدی آشکار علیه افراد عادی و بیگناه در کشورهای دارای مشکلات داخلی است؛
  9. رفتار دوگانه بر سر حل بحران در عراق، سوریه و افغانستان؛

10. سکوت نسبت به رفتار نظام‌های سیاسی غیردموکراتیک منطقه و پایمال شدن حقوق مردم بحرین، عراق و فلسطین و...؛

11.  مهم‌ترین عامل، تلاش برای تحمیل سلطه و هژمونی خود در خاورمیانه؛

12. توافق بر سر تأسیس دفاتر منطقه‌ای گروه‌های تروریستی همچون طالبان؛

13. تعریف جدید از همکاری با کشورهای اسلامی و ترویج شیعه‌هراسی در منطقه و اعمال آن از طریق حامیان منطقه‌ای چون عربستان؛

14. مرکز ثقل کشتارهای قومی و مذهبی در کشورهایی که شیعیان به عنوان تهدید مهمی علیه منافع هژمون هستند؛

15. کشتار نخبگان و دانشمندان سیاسی و هسته‌ای ایران توسط عاملان آموزش‌دیده توسط حامیان منطقه‌ای امریکا چون اسرائیل.

نکاتی که اشاره شد از مهم‌ترین تبعات حضور امریکا و نقش آن در شکل‌گیری تروریسم دولتی و محلی بود که تمامی این مؤلفه‌ها بر اساس تعاریفی که از تروریسم دولتی مستقیم و محلی که در متن آورده شده است، مورد توجه قرار گرفته‌اند.

نتیجه‌گیری

بر اساس آن‌چه گفته شد می‌توان نتیجه گرفت با به وقوع پیوستن حوادث یازده سپتامبر و به تبع آن حملۀ نظامی امریکا به کشوری همچون عراق، تروریسم در سطحی وسیع‌تر و ابعاد بیشتر، گسترش یافته و این حضور خود به تهدیدی مشترک برای تمامی کشورهای خاورمیانه تبدیل شده است. این تروریسم دولتی در دو بعد مستقیم و غیرمستقیم یا محلی، آن‌چه همراه با خود آورد دموکراسی و نیک‌سرشتی نبود بلکه هراس‌افکنی و ناامنی برای اشخاص خاص، مردم و شهروندان عادی کشورهای خاورمیانه بود.

مهم‌ترین اثر تروریسم دولتی امریکا، بعد از یازده سپتامبر بر جوامع خاورمیانه و کشورهای هدف امریکا، متزلزل ساختن استقلال داخلی آن‌ها بود. در عرصه سیاسی و حقوقی، امریکاییان مدعی هستند که هرکشور و هر ملتی باید توان تصمیم‌گیری برای تعیین حق سرنوشت را داشته باشد و این را به عنوان اصلی دموکراتیک ترویج می‌کنند اما واقعاً در عرصۀ عمل به آن پایداراند یا خیر؟ می‌توان گفت سیاست‌های امریکا بعد از یازده سپتامبر خلاف این امر را نشان می‌دهد. باید گفت این اقدامات، چیزی جز ترویج تروریسم را به همراه نداشته است و این را رفتار امریکا در قالب حامی‌پروری منطقه‌ای، کشتار افراد و مردمان بیگناه در عراق، سوریه و افغانستان، مداخله در کشورهای منطقه و بی‌ثبات نشان‌دادن نظام‌های سیاسی به وضوح می‌توان مشاهده کرد. پس باید گفت که تناقض در دیدگاه نومحافظه‌کاران امریکایی بعد از یازده سپتامبر، در رفتار همراه با خشونت و نامدارایانه ایالات متحده مشاهده می‌شود که نتیجه آن چیزی جز تروریسم نبوده است.

کتاب‌نامه

احمدی، حمید، 1390، جامعه‌شناسی سیاسی جنبش‌های اسلامی، تهران: دانشگاه امام صادق(ع).

ایروانی، امیرسعید، 1388، «عملیات امریکا در عراق و تأثیر آن بر ایران»، فصلنامه بین‌المللی روابط خارجی، شماره2.

جعفری، علی‌اکبر و حسین بکویردی ورزقانی، 1392، نومحافظه‌کاری و سیاست خارجی یک‌جانبه‌گرای امریکا، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی.

چامسکی، نوام و ژیلر آشکار، 1388،  قدرت ویرانگر: خاورمیانه و سیاست خارجی امریکا، ترجمه محمدرضا شیخی محمدی، تهران:خرسندی.

رایزن، جیمز، 1387، دولت جنگ: روایت سری از عملکرد سیا و دولت بوش، ترجمه محمدمهدی احمدی معین و مهدی ذوالفقاری، تهران: مؤسسه مطالعات اندیشه‌سازان نور.

ساروخانی، باقر، 1389، روش‌های تحقیق در علوم انسانی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ شانزدهم.

ساندوز، ایوس، 1382، «مبارزه علیه تروریسم و حقوق بین‌الملل: خطرات و فرصت‌ها»، ترجمه حسن سواری، مجله حقوقی، نشریه دفتر خدمات حقوقی بین‌المللی جمهوری اسلامی ایران، شماره 29.

شجاعی، بهروز، 1390، «بررسی ریشه‌ها و عقاید نومحافظه‌کاران امریکا؛ نومحافظه‌کاران از کجا آمده‌ا‌ند؟»، عصر مدیریت، سال پنجم، شماره 18-19.

عطائی، فرهاد، 1385، امریکا و جهان قرن بیست‌ویکم (مجموعه مقالات)، تهران: دانشگاه امام صادق (ع).

کرنستن، موریس، 1390، «بردباری»، خود در سیاست، ترجمه عزت‌الله فولادوند تهران.

مطهرنیا، مهدی، 1382، «جهانی‌شدن، نومحافظه‌کاران امریکا و مسئله عراق»، کتاب امریکا2( ویژه سیاست‌های امنیتی ایالات متحده در عراق)، تهران: مؤسسه فرهنگی مطالعات و تحقیقات بین‌المللی ابرار معاصر.

موسویشفائی، سیدمسعود، 1388، «در نومحافظه‌کاری و هژمونی امریکا (تحول هژمونی امریکا در عصر نومحافظه‌کاران)»،  فصلنامه بین‌المللی روابط خارجی، سال اول، شماره2.

مؤسسه مطالعات بین‌المللی ابرار معاصر تهران، 1383، کتاب امریکا( ویژه نومحافظه‌کاران امریکا)، تهران: ابرار معاصر.

نقیب‌زاده، احمد، 1386، «جامعه‌شناسی جریان نومحافظه‌کاری در امریکا»،  فصلنامه مطالعات منطقه‌ای، سال 9، شماره 1.

والزر، مایکل، «a»، 1390، «عذرتراشی برای تروریسم»، فلسفه و جامعه و سیاست، ترجمه عزت‌الله فولادوند، تهران: ماهی، چاپ دوم.

ـــــــــ، «b»، 1391، در باب مدارا، ترجمه صالح نجفی، تهران: پردیس دانش.

هاروی، دیوید، 1388، «در نومحافظه‌کاری و هژمونی امریکا(تحول هژمونی امریکا در عصر نومحافظه‌کاران)»، ترجمه سیدمسعود موسوی شفائی، فصلنامه بین‌المللی روابط خارجی، سال اول شماره2.

یورگنزمایر، مارک، 1385، «فهم تروریسم جدید»، امریکا و جهان قرن بیست‌ویکم، ترجمه فرهاد عطائی و محمدرضا اقارب‌پرست ، تهران: دانشگاه امام صادق(ع).

Arbuthnot, Felicity.(2012)”The Neocons Project for The New American Century: American World leadership- Syria Next to Pay The Price?, The Centre for Research on Globalization (CRG)”,www.globalresearch.ca.

Ayyash, mark.(2007) “The Appearance of War in Discourse: The Neoconservatives on Iraq”, Constellations Volume 14, Number 4.

Black, Iric.(2013” Neocons and The Iraq War: Their View Then and Now 10Years Later”, in www.Minnpost.com.

Policy, Vol. VIII, No 3.

Chomsky, Noam.(1986) Pirates and Emperors: Old and New, International Terrorism in the Real World, South End Press.

Dolan, C. and Cohen, C.(2006)”The War About The War: Iraq and The Politics of National Security Advising in The G.W. Bush Administration First Time”, Politics & Policy • Volume 34 • No. 1

Frum, D. and Perle, R.(2003) An End To Evil: How to Win the War on Terror, New York: Random House.

Fukuyama, Francis.(2005) America at the Crossroads: Democracy, Power and the Neoconservative Legacy, Yale University Press.

Gupta, Suman.(2002) The Replication of Violence: Thoughts on International Terrorism after September 11th 2001, Pluto press.

Hinnebusch, Raymond.(2006) Hegemonic Stability Theory Reconsidered: Implications of the Iraq War. In The Iraq War: Causes and Consequences, edited by R. Fawn, and R. Hinneb usch. Boulder, CO: Lynne Rienner.

Hirsh, Michael.(2003) “Neocons on the Line”. Newsweek. July 23, 28.

Eichen green, Barry.(1989) Hegemonic Stability Theories Of The International Monetary System", From Can Nations Agree? Issues In International economic Cooperation ,Washington: The Brooking institution.

Jackson, Richard.(2009)”The Study of Terrorism after 11 September 2001: Problems, Challenges and Future Developments”, Political Studies Review: Vol 7.

Kagan, Robert.(2003) of Paradise and Power: American and Europe in the New World Order, New York: Knopf.

Kagan, Donald.(2007) “in The Appearance of War in Discourse: The Neoconservatives on Ira”,. Mark Ayyash, Constellations Volume 14, Number 4.

Kaplan, L. And Kristol, W.(2003) The War Over Iraq: Saddam Tyranny and American Mission (San francisco: Encounter Book).

Keohane, Robert.(2005) After Hegemony: Cooperation and Discord in The World Political Economy, new jersey: Princeton University Press.

Keohane, R. & J. Nye.(1977), Power and Interdependence: World Politics in Transition, Boston University Press.

Laclau, E.(2013), “Philosophical roots of discourse theory”, in www.Essex.ac.uk,   Date Written: 1999-2005, Date of Access: (5/02/2013).

Laclau, E. and Mouffe, C.(1990), “Post-Marxism without Apologies”, In New Left  Review , 166: 79-106.

McClelland, Mark .J .L.(2012) The Unbridling Virtue: Neoconservatism Between The Cold War and The Iraq War, Birmingham University of Press.

Mainuddin, Rolin. G.(2012)” Strategic Defense  Run Amuck: Contextualizing the Iraq War”, political science, Government and Politics, Vol 1.

Mearsheimer, J. and Walt, S.(2006)”The Israel Lobby And U.S. Foreign Policy”, Middle East Policy, Vol. XIII, No. 3.

Perle, Richard.(2002) Interview. PBS: The War Behind Closed Doors. Public Broadcasting Corporation. Accessed on (2/15/2013). Available at http://www.pbs.org.

Schmid, A. and Jongman, A.(1988) Political Terrorism: A New Guide to Actors, Authors, Concepts , Databases, Theories and Literature .Oxford: North Holland.

Sniegoski, Stephen. J.(2008) The Transparent Cabal, Norfolk, Virginia: Enigma Edition.

Stover, William M.(2011) Cbrn Terrorism Obsession Prior to 9/11,Thesis, Submitted in partial fulfillment of the  requirements for the degree of Master of Arts In Security Studies, Naval Postgraduate School(NPS).

The National Academies Press.(2002) Discouraging Terrorism: Some Implication Of 9/11, Panel on Understanding Terrorists in Order to Deter Terrorism, Washington, Dc,The National Academies Press.

Walzer, Michael.(2004)Arguing about war, Yale University Press.

Waxman, Dov (2009) “From Jerusalem to Baghdad? Israel and the War in Iraq”, International Studies Perspectives, (2009) 10, 1–17.

Wolfowitz, Paul.(2007)” Statesmanship in The New Century, in The Appearance of War in Discourse: The Neoconservatives on Iraq”, mark ayyash, Constellations ,Volume 14, Number 4.

Wolfson, Adam.(2003) Conservatives And Neoconservatives, in Neoconservative Politics and The Superme Court: Law, PeStower, and Democracy, Edited: Stephen M. Feldman, (New York: University Press).

 


[1] Max boot.

[2] Forcible act.

[3] Noam Chomsky

[4] State terrorism

[5] The age of terror

[6] Neoconservative, Neocons

8 Hegemonic Stability Theory

9 Preemptive Attack

[9] Communal Patrons for United State Politics In Middle East.

[10]Mark Jonathan Lamdin McClelland

[11] The Unbridling Virtue, Neoconservatism Between the Cold War and The Iraq War

[12] Global Research, Centre for research globalization

[13] Eric Black

[14] Adam Wolfson

[15] Conservatives and Neoconservatives

[16] President  Reagan

[17] Evil Empire

[18] Us Versus Them

[19] Multilateralism

[20] Richard Perle

[21] The National Academies Press Washington, Dc.

23 البته حمایت روشن و سریع محافظه‌کارنومحافظه‌کاران از تغییر رژیم در عراق از سال‌های قبل از یازده سپتامبر در قالب سخنان مشهور کلینتون در زمان ریاست‌جمهوری‌اش در سال 1998 برای جابه‌جایی صدام از قدرت حتی با توسل به نیروی نظامی بیان شده بود. در میان امضاکنندگان این نامه، افرادی چون ولفوویتز، بولتون و آبرامز بودند. همۀ آن محافظه‌کارنومحافظه‌کارانی بودند که در مدیریت سیاست خارجی بوش نقش ایفا کردند که این خود نشانۀ مقدمه‌چینی نئوکان‌ها برای ترویج خشونت در خاورمیانه از جنگ اول خلیج فارس به بعد است (Hinnebusch,2006:298).

[23] Components

25 افرادی چون دونالد رامسفلد، وزیر دفاع، کاندولیزا رایس، تام ریچ، الیوت آبرامز و مایکل لدین (کتاب امریکا، 1383: 22-23).

[25] Charles Krauthammer

[26] Aggressor

[27] David Frum

[28] Self-Destructive

[29] Kaplan and Kristol

[30] Paul Wolfowitz

[31] Unipolar moment

[32] Policy of Containment

[33] Francis Fukuyama

[34] Military Threat

[35] Moral Evil

[36] Underappreciated Threats

[37] Preventive-Ware Doctrine

39 آسیب‌رسانی به عقیده می‌تواند شامل هرگونه فعالیت علیه یک ایدئولوژی یا یک دین باشد که اعمال‌کننده درصدد لط‌مه‌زدن به آن به منظور پیشبرد اهداف خاص خویش است.

40- کنوانسیون راجع به پیشگیری و سرکوب تروریسم، ژنو 16نوامبر1937، مراجعه شود به مجموعه انتشارات جامعه ملل، موضوعات حقوقی، جلد دهم، شماره 383م، ص563؛ ساندوز، 1382: 341).

41 در این نوع خشونت اگرچه به منظور مبارزه با رژیم‌های حاکم یا دولت‌های دشمن صورت می‌گیرد اما در آن لزوماً عوامل دولتی هــدف حملات خشونت بار قرار نمی‌گیرند. بنابراین تفاوتی میان اهداف دولتی و غیردولتی قائل نمی‌شود و اشخاص بیگناه نیز می‌توانند قربانیان این فعالیت‌ها باشند(احمدی،1390: 94)

[41] Michael Walzer

[42] Terrorism: A Critique Of Excuses, in Arguing About War, ( walzer, 2004, P:52).

[43] Normative Terrorism

45 در این تعریف تروریسم دولتی در دو وجه ارائه شده یکی به شیوه حضور مستقیم دولتی و دوم از طریق حامیان منطقه‌ای. نکـتۀ جدیدی که این مقاله در بحث تروریسم در عصر حاضر، بر آن تکیه می‌کند هراس‌افکنی مبتنی بر بعد اخلاقی است که در تروریسم دولتی زمانۀ کنونی ). walzer, 2004, P:52)به شدت توجیه‌گر اقدامات تروریستی شده است

[45] Brackett, D. W.

[46] State and Local Terrorism

[47] Michael Barry

[48] Context

[49] Martin Shaw

[50] James A. Bill

[51] Hegemony

[52] T. S. Eliot

54 براساس سازۀ اول گفتمان محافظه‌کارنومحافظه‌کاری که در متن بدان اشاره شده است.

[54] David Harvey

56 آمار به دست آمده و تعداد محاسبه شده از مجموع درصد دوگونه تهدید است. یکی تهدیدات عمومی و دیگری تهدیداتی که رهبری امریکا را به خطر می‌اندازد.

[56] Chemical Weapons

[57] The Possibility of Unfriendly Countries Becoming Nuclear Powers.

[58] Rolin G. Mainuddin

60 این دو عمل که در تعریف ما تحت عنوان تروریسم دولتی مستقیم و تروریسم دولتی محلی از آن یاد شد، در اندیشه والزر به ترتیب تحت عنوان سیاست‌های نظامی دولت امریکا و حامی‌پروری منطقه‌ای به نوعی مطرح شده که هردو نوع تروریسم ناشی از سیاست عمومی و دولتی است (والزر، 1390: 288).

[60] American-Israel Public Affairs Committee(AIPAC).

[61] On Toleration

[62] Agent


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31