آقای احسان حمایتیان، کارشناس ارشد مطالعات منطقه ای گرایش خلیج فارس، فارغ التحصیل دانشکده روابط بینالملل وزارت امور خارجه در مقالهای که به اولین کنگره ملی ۱۷۰۰۰ شهید ترور کشور ارائه کرد، به بررسی رویکرد سیاست خارجی امریکا در مبارزه با تروریسم و تأثیر آن بر ترتیبات امنیتی خلیج فارس پرداخت که در ادامه متن کامل آن را مشاهده می کنید.
چکیده
حادثه یازده سپتامبر، به عنوان یکی از نقاط عطف سیاست بینالملل، باعث شد موضوع مبارزه با تروریسم به یکی از راهبردهای اساسی سیاست خارجی امریکا، به ویژه در منطقه خلیج فارس، تبدیل شود. درحالیکه پیش از این تحولات، امریکا به کشورهای عربی خلیج فارس به عنوان متحدان استراتژیک مینگریست. پس از این تحولات بازنگری اساسی در این رویکرد احساس شد. دلیل اساسی لزوم این تغییر، در معرض تهدید قرارگرفتن منافع ایالات متحده بود. مقاله حاضر به بررسی رویکرد سیاست خارجی امریکا در مبارزه با تروریسم و تأثیر آن بر ترتیبات امنیتی خلیج فارس میپردازد. در واقع سؤال اصلی این است که چرا با گذشت بیش از یکدهه از حضور نیروهای امریکایی، به بهانه مبارزه با تروریسم، این پدیده همچنان از مهمترین چالشهای امنیتی خلیج فارس محسوب میشود؟ صاحبنظران معتقدند علت اصلی این است که در موضوع مبارزه با تروریسم در خلیج فارس، منافع ملی امریکا در اولویت سیاستمداران این کشور قرار داشته است. به همین دلیل ایالات متحده در راهبرد مبارزه با تروریسم به گونهای متناقض و مبهم رفتار کرده است.
کلید واژگان: تروریسم، ایالات متحده، خلیج فارس، امنیت، یازده سپتامبر.
مقدمه
حادثه یازده سپتامبر و حمله به برجهای دوقلو و ساختمان پنتاگون در واشنگتن، از مهمترین حوادث تاریخ سیاسی ایالات متحده و نقطه عطفی در نظام بینالملل است و دولتمردان امریکا این اقدام را حمله به خاک این کشور تلقی کردند. پیامدهای این حادثه به حدی بود که صدراعظم آلمان در اولین ساعات پس از این حمله اظهار کرد: «این روز دنیا را تغییر خواهد داد» (شهابی، 1381).
پس از این حادثه ایالات متحده استراتژی جدید خود را در مبارزه با تروریسم اعلام کرد؛ این راهبرد در جهت حفظ برتری امریکا در نظام بینالملل طراحی شده که بخش اعظمی از آن از طریق اقدام در منطقه خلیج فارس قابل تحقق است. منطقه خلیج فارس بنابر اعتقاد بسیاری از کارشناسان، «هارتلند» دنیا به شمار میرود و هر کشوری که بتواند بر این منطقه تسلّط یابد، در تمامی معادلات مهم نظام بینالملل نقشی کلیدی ایفا میکند.
این مقاله درصدد پاسخ به این سؤال است که چرا پس از گذشت بیش از یک دهه از حضور نیروهای امریکایی به بهانه مبارزه با تروریسم، این پدیده همچنان از مهمترین چالشهای امنیتی خلیج فارس محسوب میشود؟ در پاسخ به این سؤال باید گفت منافع ملی امریکا، اولویت سیاستمداران این کشور در اتخاذ تصمیمات سیاست خارجی و مخصوصاً در برخورد با تروریسم در منطقه است و به همین دلیل ایالات متحده در راهبرد مبارزه با تروریسم به گونهای متناقض و مبهم رفتار کرده است.
در این مقاله ابتدا به تعریف مفهوم و ابعاد پدیده تروریسم و ریشههای شکلگیری آن در خلیج فارس میپردازیم، سپس منافع ملی ایالات متحده را بررسی و در ادامه تغییر در رویکرد سیاست خارجی ایالات متحده نسبت به تروریسم پس از حادثه یازده سپتامبر در منطقه را تحلیل میکنیم.
مفهوم و ابعاد پدیده تروریسم
پدیده تروریسم از مهمترین چالشهای امنیتی دنیای امروز است. براساس آمارهای وزارت خارجه ایالات متحده در فاصله سالهای 1968 تا1982 تقریباً 8هزار اقدام تروریستی صورت گرفته است. این اقدامات شامل 540مورد گروگانگیری بینالمللی به دست 188گروه تروریستی بوده که در مجموع 3162 قربانی داده است به گونهای که بیست درصد آنان کشته یا زخمی شدهاند. طی چند سال گذشته نرخ سالانه اقدامات تروریستی بین 600 تا 850 در نوسان بوده است که حدوداً دو عملیات در هر روز را شامل میشود (حاجیانی، 1389: 13).
برخی از تحلیلگران معتقدند تروریسم ریشه در بنیادگرایی اسلامی دارد. بنیادگرایی اسلامی تفکری است که در واکنش به مدرنیته و عقبماندگی جهان اسلام نسبت به تمدن غرب و همچنین اعتراض نسبت به انحطاط جوامع اسلامی به وجود آمد؛ این تفکر معتقد است که راهحل چالشهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جوامع اسلامی، احیای سنتهای گذشته و بازگشت به عصر طلایی اسلام نخستین است؛ بنابراین بنیادگرایی اسلامی یک ایدئولوژی سیاسی نیز است و فقط سازهای مذهبی نیست.
ریشههای بنیادگرایی اسلامی
- استعمار کشورهای اسلامی بهدست دولتهای غربی؛
- بنیادگرایی واکنشی نسبت به گسترش مدرنیته و ارزشهای سکولار غربی است؛
- بنیادگرایی واکنشی است نسبت به احساسات عمیق بخشی از مسلمانان که مسیحیان غربی آنها را سرکوب کردهاند؛
- بنیادگرایی واکنشی است نسبت به صهیونیسم که تحت حمایت مسیحیان قصد ریشهکن کردن اسلام و مسلمانان از سرزمین مقدس فلسطین را داشته و دارند؛
- در نهایت بنیادگرایی واکنشی به سیاست معیارهای دوگانه غرب در خاورمیانه و یا بهطورکلی جهان اسلام است (فتحآبادی،1388: 115).
تاکنون تعریف واحدی در زمینه تروریسم ارائه نشده است. اما در «تعریفی که وزارت دفاع امریکا در سال 1990 از تروریسم ارائه کرده عبارت است از کاربرد غیرقانونی یا تهدید به کاربرد زور یا خشونت بر ضد افراد و یا اموال برای مجبور یا مرعوب ساختن حکومتها یا جوامع که اغلب به قصد دستیابی به اهداف سیاسی، مذهبی و یا ایدئولوژیکی صورت میگیرد» (فیرحی،1385: 4). باوجود عدم توافق صاحبنظران در مورد تعریفی واحد اما به نظر میرسد محورهای اصلی تروریسم عبارت است از: 1. تروریسم پدیدهای کاملاً سیاسی است؛ 2. تروریسم همراه با خشونت یا تهدید به خشونت است؛ 3. تروریسم دارای عقلانیت سودمحور است؛ 4. تروریسم پدیدهای معنادار و حامل پیام است.
یکی از ویژگیهای تروریسم این است که در هر برهه تاریخی میتوان به گونهای آن را مشاهده کرد. از این حیث تروریسم را به پنج نوع تقسیم کردهاند: تروریسم سنتی؛ تروریسم جدید؛ تروریسم پستمدرن، تروریسم دولتی و تروریسم مجازی. تروریسم سنتی بهدست نزدیکان و صاحبان قدرت و در چهارچوب حکومت صورت میگرفت و مردم از آن در امان بودند. به دنبال واردشدن مردم به عرصه قدرت و استفاده از ایشان در اتخاذ راهبردهای مستقیم و غیرمستقیم کسب قدرت و امتیاز سیاسی تروریسم جدید یا مدرن نیز پدید آمد. تروریسم پستمدرن در پی گسترش تکنولوژی ارتباطات و اطلاعات و ظهور مفاهیمی چون جهانیشدن که سبب شد تروریسم ابعاد فراملی پیدا کند، پدیدار شد؛ در این نوع تروریسم لزوماً انسانها در خطر نیستند. تروریسم دولتی با محوریت هستهای شدن دولتها و اجتناب از جنگ هستهای مطرح شد. به این معنا که دولتها با آگاهی از هزینههای جنگ هستهای از آن اجتناب کرده و اهداف خود را از طریق گروههای اجتماعی- سیاسی پی میگیرند (فیرحی،1385: 9). سایبرتروریسم مفهوم جدیدی است که عبارت از بهرهگیری از اینترنت و شبکههای رایانهای و امکاناتی که این شبکهها پدید میآورند با هدف نابودی زیرساختهای یک جامعه مانند انرژی، حملونقل، فعالیتهای دولتی و... است (عباسی، 1383: 30).
رهیافتهایی که در تحلیل پدیده تروریسم مورد استفاده قرار میگیرند عبارتند از: 1. رهیافت مذهبی که بر این اعتقاد است ریشه هر خشونتی و به تبع آن ریشه هر اقدام تروریستی در تعصب مذهبی نهفته است؛ 2. رهیافت روانشناختی درصدد است تروریستها را افرادی دچار مشکلات شخصیتی معرفی کند که هیچ عقلانیتی در رفتارشان وجود ندارد؛ 3. رهیافت فلسفی معتقد است جهانیشدن باعث گسترش مفاهیمی چون عدالت و نابرابری شده که این مفهوم سبب پیدایش تروریسم گشته است؛ 4. رهیافت منطقی و عقلانی میگوید تروریسم از منطقی راهبردی پیروی میکند، بهطوریکه اولاً هدفمند و ثانیاً محاسبهگرایانه است و با کمترین هزینه به دنبال بیشترین بهرهبرداری است. سه رهیافت اول به دلیل وجود مصادیق متناقض ناکارآمد هستند، اما رهیافت منطقی و عقلانی را میتوان قویترین رهیافت در توضیح تروریسم دانست.
ریشههای پیدایش گروههای تروریستی در منطقه خلیج فارس
با نگاهی به تاریخ معاصر خاورمیانه و بهطور اخّص خلیج فارس درمییابیم سیاستهای این منطقه عموماً به دست دولت بریتانیا و پس از آن ایالات متحده طراحی شده است. سیاستهای دولت انگلیس در راستای تأمین منافع ملیاش منجر به ایجاد تقسیمات ارضی غیرواقعی و در نتیجه شکلگیری دولتهای تصنعی در منطقه شد و بهدنبال آن بحرانهای پیاپی، جنگهای متعدد و پراکندگیهای قومی و مذهبی در منطقه بروز یافت. حضور امریکا نیز پس از عقبنشینی بریتانیا از خلیج فارس (1971)، مشکلات و تنشهای منطقه را افزایش داد. حمایت از رژیمهای مستبد، حضور نظامی در منطقه، انتقال تسلیحات و حمایتهای دیپلماتیک و اقتصادی به دولتهای خلیج فارس و خاورمیانه نقش مهمی در بقای حکومتهای اقتدارگرای آنان پس از جنگ اول خلیج فارس داشت.
سیاستهای امریکا در منطقه در اوایل دهه1980 عاملی کلیدی در فراهمکردن شرایط مقدماتی برای گسترش افراطگرایی بوده است. به عنوان مثال ایالات متحده از گروههای افراطی سنّی علیه ارتش شوروی سابق در افغانستان و همچنین از آنها به عنوان ابزاری برای محدودکردن نفوذ انقلاب اسلامی ایران استفاده کرد. نتیجه این سیاستها ظهور طیفی از گروههای تروریستی مانند القاعده، ارتش اسلامی عدن و بهطورکلی تروریسم جدید است. حمایت ایالات متحده از طالبان در افغانستان، در طول جنگ شوروی با افغانها، به القاعده فرصت سازماندهی، عضوگیری و آموزش، در اواسط دهه1990، به منظور آمادگی برای اقدام در سراسر جهان را داد. در این خصوص ساموئل هانتینگتون بیان میکند: «میراث جنگ عبارت بود از وجود جنگجویان ماهر، اردوگاههای آموزش تسلیحات نظامی لجستیکی، شبکه گسترده مناسبات فردی و سازمانی در جهان اسلام و از همه مهمتر، کسب نوعی احساس قدرت و اعتماد به نفس پس از کامیابی گذشته و تمایل شدید به کسب پیروزی در آینده. از نظر این افراد، جهاد توانسته بود یک ابرقدرت یعنی شوروی را به زانو درآورد، پس آنها توانایی مقابله با رژیمهای فاسد یا حتی امریکا را نیز خواهند داشت» (امیری،1376: 56). بنابراین سیاستهای ایالات متحده ظهور موج جدیدی از افراطگرایی مذهبی را موجب شد.
از زمینههای پیدایش افراطگرایی مذهبی در منطقه میتوان به نارضایتی اجتماعی- سیاسی، واکنش منفی ملّتهای خاورمیانه علیه حضور نظامی ایالات متحده و مداخله آن در امور داخلی این کشورها اشاره کرد. به عبارت دیگر حضور نیروها و پایگاههای نظامی تأثیر روانی منفی بر مردم منطقه داشته است (Brunelli, 2012: 66). همچنین امریکا به منظور حفظ ثبات همواره از رژیم صهیونیستی به عنوان وزنه تعادلی در برابر قدرتهای منطقه پشتیبانی کرده به گونهای که جانبداری ایالات متحده از اسرائیل در درگیری با فلسطینیان و اعراب عامل شتابدهنده مهمی در گرایش به افراطگرایی و تلاش برای بهدستآوردن حقوق خود از طریق نبرد مسلحانه و یا حتی گاهی اوقات فعالیتهای تروریستی بوده است. از دیگر دلایل خشم و تنفر اسلامگرایان افراطی، از جمله بنلادن، استفاده ایالات متحده از کشور عربستان سعودی به عنوان پایگاه نظامی در جنگ دوم خلیج فارس است. بنلادن و گروههای همفکر او، این امر را به عنوان هتک حرمت و توهین نابخشودنی نسبت به سرزمین اسلامی تلقی کردند (Barzegar, 2005: 115). به طور خلاصه ریشههای پیدایش گروههای تروریستی عبارتند از:
- رفتار ایالات متحده و کشورهای غربی با دولتهای منطقه خاورمیانه؛
- وجود رژیمهای مستبد و توتالیتر کشورهای منطقه خاورمیانه و عملکرد آنان؛
- طراحی ایالات متحده و کشورهای غربی برای بهرهبرداری از شرایط موجود در کشورهای منطقه خاورمیانه و حتی گروههای افراطی منطقه در رسیدن به منافعشان.
منافع راهبردی ایالات متحده در منطقه خلیج فارس
خاورميانه، و به خصوص خلیج فارس، را ميتوان در مرحله كنوني، از منظر رقابت بين قدرتهاي بزرگ، از مهمترين مناطق جهان تلقي كرد. درحاليكه در دوره جنگ سرد رقابت اصلي بين دو ابرقدرت عمدتاً در اروپا استوار بود، امريكا پس از جنگ سرد از همه امكانات خود بهره برد تا خاورميانه را به حوزه نفوذ انحصاري خود تبديل کند (واعظی، 1389: 53). سیاست ایالات متحده در منطقه خلیج فارس، پس از استقرار در خاورمیانه و تا قبل از یازده سپتامبر، مبتنی بر حفظ ثبات بوده که این امر، عامل بسیار مهمی در ممانعت از روند دموکراتیزهشدن کشورهای اسلامی محسوب میشود. سیاست ثباتجویی امریکا در طی جنگ سرد بر سه محور راهبردی استوار بود: اول کنترل منابع انرژی؛ دوم پایاندادن به روند صلح اعراب و اسرائیل؛ سوم ممانعت گرایش کشورهای منطقه به سوی شوروی. برای رسیدن به این اهداف سیاست خارجی ایالات متحده به دو طریق عمل میکرد: حمایت از رژیمهای اقتدارگرای منطقه و حضور نظامی.
در واقع مهمترین عاملی که بر اتخاذ راهبردها و استراتژیهای سیاست خارجی ایالات متحده تأثیر میگذارد، منافع ملی این کشور است. تمامی رؤسای جمهور ایالات متحده نیز در راهبرد خود، همواره پس از مشخص ساختن انواع منافع و اولویتها، به ابزارها و راههای دستیابی به آن پرداختهاند؛ به عبارت دیگر آنچه در اولویت راهبردی دولتمردان امریکایی دیده میشود، منافع ملی است و تفاوت میان آنان تنها در برداشتهایی است که از منافع و اولویتها دارند.
برای بررسی راهبرد امنیت ملی ایالات متحده در قبال تروریسم در منطقه خلیج فارس ابتدا باید منافع ملی این کشور را شناخت. بر اساس دیدگاه کمیسیون تدوین راهبرد امنیت ملی امریکا در قرن بیستویکم، این منافع را میتوان در سه سطح طبقهبندی کرد:
- حفظ بقا. عبارت است از حفظ بقای ایالات متحده در برابر حمله مستقیم به خصوص با استفاده از سلاحهای کشتارجمعی از سوی کشورهای دیگر یا تروریستها، حفظ نظم مبتنی بر قانون اساسی امریکا و نقاط قوّت آن از جمله تعلیم و تربیت، صنعت، دانش و فنآوری؛
- منافع حیاتی. منافعی که با فاصلهای اندک پس از منافع حفظ بقا قرار میگیرند که در پنج محور پیگیری میشود: نخست استمرار و امنیت نظامهای کلیدی بینالمللی از جمله انرژی، اقتصاد، ارتباطات، حملونقل و بهداشت که زندگی و آسایش امریکاییان معطوف به این موارد است؛ دوم هیچ قدرت مهاجم و متخاصمی در مرزهای امریکا مستقر نباشد و هیچ قدرتی نباید این توانایی را داشته باشد که مانع کنترل ایالات متحده بر زمین، هوا، دریا و خطوط ارتباطی خود باشد یا اینکه فضا یا محیط اطلاعاتی را در دسترس نداشته باشد؛ سوم هیچ نوع سلطهگری و سلطهجویی مخالف امریکا در هیچ نقطه از مناطق جهان نباید وجود داشته باشد، به عبارت دیگر نباید در کشورهای دیگر رقیب جدی به وجود آمده و یا اینکه در قالب ائتلاف به صورت رقیب در بیایند؛ چهارم باید امنیت دوستان و متحدان ایالات متحده تأمین شود و در نهایت نیز کشورهای مخالف یا بالقوه مخالف نباید به سلاحهای تخریبی و کشتار جمعی و سلاح اتمی مجهز شوند؛
- منافع مهم. منافعی که به نحو چشمگیری عرصه جهانی را که ایالات متحده باید در آن فعالیت کند تحتتأثیر قرار میدهند. از جمله این منافع میتوان به برقراری دموکراسی در کشورهای دیگر اشاره کرد (نعمتی، 1386: 5-4).
در طبقهبندی دیگری، ریچارد کالگر منافع ایالات متحده را به پنج دسته تقسیم میکند؛ وی سعی دارد تا با وضوح بیشتری رابطه بین منافع با سیاست دفاعی و راهبرد نظامی این کشور را نشان دهد. وی منافع ایالات متحده را به ترتیب درجه اهمیت اینگونه برمیشمرد: بقای ملی؛ منافع حیاتی؛ منافع اصلی؛ منافع فرعی و منافع ناچیز. در دو مورد ابتدایی امکان استفاده کامل از نیروی نظامی وجود دارد. در مورد سوم ضرورت استفاده از نیروی نظامی برای تأمین منافع حدود 50درصد است و در مورد چهارم 25درصد احتمال استفاده از نیروی نظامی وجود دارد و در مورد آخر لزومی برای استفاده از نیروی نظامی وجود ندارد (نعمتی، 1386: 6). به نظر نوچترلین منافع ملی ایالات متحده عبارتند از: دفاع از سرزمین؛ رفاه اقتصادی؛ امنیت و نظم بینالمللی مناسب و نیز ارتقای ارزشهای امریکایی (ایدئولوژی). وی دو مورد اول را منافع حیاتی میداند و دو مورد آخر را منافع فرعی. نوچترلین دامنه منافع را به چهار درجه تقسیم میکند: حفظ بقا؛ حیاتی؛ فرعی و اصلی (Nuechterlein, 1985: 38-41). منافع حیاتی ایالات متحده در دهه هشتاد متوجه شوروی بود، زیرا شوروی تنها کشوری بود که بقای ملی این کشور را تهدید میکرد و به همین دلیل امریکا در روابطش با شوروی عامل حفظ بقا را مورد توجه قرار میداد. پس از فروپاشی شوروی منطقه خلیج فارس اهمیت یافت و این اهمیت پس از حادثه یازده سپتامبر به اوج خود رسید.
در چنین فضایی همهچیز حول محور منافع ارزیابی میشود و استفاده از زور و قدرت با بهرهگیری از انواع روشهای تروریستی لازمه کسب منافع است و برخورد گزینشی امریکا و شیوه تعامل تبعیضآمیز غرب با پدیده تروریسم نیز از همینجا نشأت میگیرد (واعظی، 1380: 41). در دوران جنگ سرد اولویت سیاست خارجی ایالات متحده مبارزه با کمونیسم و نفوذ شوروی بود. جنگ میان افغانستان و شوروی سیاستمداران امریکایی را نسبت به نفوذ کمونیسم در این کشور و به تبع آن منطقه خاورمیانه، که دارای ارزشهای استراتژیکی و ژئوپلتیکی بسیار است، نگران کرد. به همین دلیل و نیز برای جلوگیری از رشد و نفوذ انقلاب اسلامی ایران در منطقه، طالبان را به وجود آورد. نتیجه شکلگیری تشکیلات طالبان به وجودآمدن افغانهای عرب و رشد چشمگیر جهاد اسلامی در افغانستان علیه نیروهای شوروی بود، اما بهطورکلی سه عامل مهم منجر به تغییر مسیر رادیکالیسم سنّی و کنارگذاشتن آن از سوی ایالات متحده شد که عبارت بودند از: خروج شوروی از افغانستان؛ جنگ خلیج فارس و فروپاشی شوروی (برزگر، 1381). پس به وضوح مشخص است در برههای از زمان منافع امریکا ایجاب میکرد تا طالبان و القاعده را به وجود آورده و تقویت کند و در مقطعی دیگر و زمانی که نیروهای جهادی علیه منافع این کشور قرار گرفتند و مبارزه با حضور نیروهای امریکایی (به عنوان دشمنان اسلام) در منطقه را سرلوحه مبارزات خود قرار دادند، تروریستهایی معرفی شدند که امنیت نظام بینالملل را به مخاطره انداختهاند. چشمپوشی امریکا در قضیه کشتهشدن دیپلماتهای ایرانی به دست نیروهای طالبان در افغانستان گواهی بر تبعیض قائلشدن این کشور در برخورد با تروریسم است.
سیاست ایالات متحده برای مردم منطقه کاملاً مبهم و غیرشفاف است که این خود مهمترین تناقض در رفتار سیاسی امریکاست. به عبارت دیگر امریکا منافع خود را با منافع ملّی کشورهای منطقه هماهنگ نمیکند و آن را در محیطی مبهم و پیچیده پیگیری میکند (Linshoten, 2011: 10). در نمونهای جدیدتر میتوان به خارجکردن نام «سازمان مجاهدین خلق» از لیست گروههای تروریستی ایالات متحده اشاره کرد. این گروه به دلیل انجام اقدامات تروریستی متعدد علیه مردم ایران و نیز عراق همواره مورد تنفر ملتهای دو کشور بوده است. سؤالی که مطرح میشود این است که چرا ایالات متحده (که خود را سردمدار مبارزه با تروریست معرفی میکند) منافقین را از لیست سیاه خود خارج کرده است؟ مطمئناً با نگاهی به عملکرد و ساختار این سازمان نمیتوان ادعا کرد آنان از خط مشی فعالیتهای افراطی خود دست کشیدهاند بلکه ایالات متحده تنها برای تحتفشار قراردادن جمهوری اسلامی ایران این اقدام را انجام داده است. ایالات متحده با توسل به شیوههایی همواره گروههای تروریستی را متناسب با اهدافش تقویت و زمینه فعالیت آنان را فراهم کرده است. ایجاد اختلاف میان گروههای مذهبی شیعه و سنی، قراردادن تجهیزات نظامی در اختیار گروههای تروریستی و حمایت از آنها، استفاده از ابزارهای مخصوص مانند رسانهها برای حمایت از گروههای افراطی و تقویت آنان از طرق مختلف برای ناامن جلوهدادن امنیت کشورهای منطقه، از جمله شیوههای ایالات متحده در این راستا است. البته شواهد بسیاری وجود دارد که ایالات متحده همواره در برخورد با مسئله تروریسم تبعیضآمیز و براساس منافع ملی خود عمل کرده است. منفعتطلبی ایالات متحده در برخورد با پدیده تروریسم بر چالشهای امنیتی منطقه خلیج فارس افزوده است. به عبارت دیگر تغییر سیاست ایالات متحده در جهت مبارزه با رادیکالیسم سنی، روزبهروز موجب گسترش نارضایتی مردمی در کشورهای منطقه میشود. بنابراین کشورهای منطقة خلیج فارس، با چالشهای دشواری در آینده روبرو هستند، بدین معنی که از یکسو برای حل معضل تروریسم باید به اصلاحات سیاسی تن در دهند و از سوی دیگر تداوم نارضایتیهای عمومی به رشد رادیکالیسم سنی کمک خواهد کرد (برزگر،1381).
بر مبنای فوق، هدف اصلی رادیکالیسم سنّی در قالب تروریسم القاعدهای (بنلادنیسم)، که نوعی تروریسم فراگیر (Hyperterrorism) است، به چالشکشیدن حکومتهای فاسد، ناکارآمد و وابسته منطقه است که در طول دهه گذشته بهطورکامل در اختیار سیاستهای غرب قرار داشتهاند. در واقع بنلادن با هدف قراردادن امریکا، ضمن به چالشکشیدن فرهنگ غرب به نوعی تلاش کرد حکومتهای منطقه را در برابر خشم رهبری امریکا و غرب قرار دهد و بر نارضایتی مسلمانان از سیاستهای غرب در این منطقه تأکید ورزد. طبق نظر وزارت خارجه امریکا، القاعده در مقیاس جهانی و در بیش از پنجاه کشور جهان عمل کرده و از شیوهها و فناوریهایی که به واسطه جهانیشدن امکانپذیر شده است، استفاده میکند و از لحاظ مالی و لجستیکی به سازمانهای خیریه، بخشهای خصوصی و حامیان ثروتمند خود، که عمدتاً در دو کشور امارات متحده عربی و عربستان سعودی و یا سایر کشورهای حوزة خلیج فارس و جهان عرب زندگی میکنند، متکی است. این نوع تروریسم، خواهان بیرونراندن «مهاجمان خارجی» از سرزمینهای اسلامی، جایگزینی رژیمهای راستین اسلامی با رژیمهای فاسد و سرکوبگر وابسته به غرب و دفاع از مسلمانان برای کسب حقوقشان در چچن، بوسنی، فلسطین، کشمیر، غرب چین، فلیپین و سایر نقاط جهان است (برزگر،1381).
منابع خلیج فارس به طور لاینفکی با امنیت ملی و ایفای نقش هژمونی ایالات متحده در صحنه بینالملل پیوند دارد. کارخانجات و صنایع امریکا شدیداً به منابع انرژی این منطقه وابسته هستند و ایالات متحده برای ادامه جریان آرام انتقال انرژی، حضور خود را در خلیج فارس لازم و ضروری میداند. پس از فروپاشی شوروی، ایالات متحده خود را به عنوان فاتح جنگ سرد و هژمون جهانی معرفی کرد. در چنين شرايطي ايالات متحده هيچ كشور يا تهديدي را در جايگاهي نميديد كه بتواند آن را خطری متقاعدكننده عليه خود قلمداد كند. در این برهه با رفع خطر کمونیسم حضور امریکا در این منطقه توجیهی نداشت. دولتمردان امریکایی برای بیان حضور خود ابتدا جنگ دوم خلیج فارس و حمله عراق به کویت و مبارزه با صدام را بهانه قرار دادند و سپس با روی کارآمدن نومحافظهکاران در کاخ سفید، به رهبری جرج بوش، و رویداد حادثه یازده سپتامبر، ایالات متحده توجیه مناسبتری به دست آورد. به عبارت دیگر بوش در پناه فضاي فراهم آمده موفق شد:
- در ذهنيت شهروندان، نهادهاي بينالمللي و كشورهاي خارجي، تروريسم را با موفقيتآميزي جايگزين كمونيسم کرده و بدين ترتيب توانايي سمبليك و نفوذ دولت خود را افزايش دهد؛
- مشروعيت حضور نيروهاي آمريكايي در مناطق حساس دنيا را فراهم آورد؛
- پايگاههاي جديد را در خاورميانه، آسياي مركزی، افغانستان و قفقاز تأسيس کند؛
- با بزرگنمايي خطر كشورهايي چون افغانستان، عراق، ايران، كرهشمالي و... دوباره ادبيات مكتب واقعگرايي از قبيل خشونت، اشغال سرزميني، خريد تسليحاتي و پيمانهاي دوجانبه را احياء كرده و از اين محل، شرايط فروش اسلحه و حضور در منطقه را تا سالهاي آتي فراهم سازد (متقی،1389: 15).
از اينرو، واقعگرايي دفاعي كه منطق استراتژيك آمريكا در طول دوران جنگ سرد بود، با تعريفی متفاوت از منافع ملّي، منبع خطر و تهديد و روش برخورد با خطر شد، توانست تروریسم را جایگزین کمونیسم کرده و با عقد پیمانهای نظامی با کشورهای حوزه خلیج فارس و نیز ایجاد پایگاههای نظامی در این منطقه امنیت انرژی خود را تنظیم کند.
در یک بررسی مقایسهای، تا قبل از حادثه یازده سپتامبر پایگاههای نظامی ایالات متحده عمدتاً در عربستان سعودی متمرکز بود اما پس از آن سیاست دولتمردان امریکا تغییر کرد. در واقع نومحافظهکاران کاخ سفید به این نتیجه رسیدند کانون و پایگاه تروریست کشور عربستان است، به همین دلیل پایگاههای نظامی خود را در تمامی کشورهای GCC مستقر کردند تا بتوانند از سویی امنیت نیروهای خود را تأمین کنند و از سوی دیگر با تهدیدات ناشی از تروریسم در منطقه مقابله نمایند. در گزارش یک گروه کاری مستقل، از سوی شورای روابط خارجی کنگره امریکا، نسبت به حمایت دولت سعودی از سازمانهای تروریستی بینالمللی انتقاد شده بود (Coates Ulrichsen,2011: 51). جدول ذیل تعداد نیروها و همچنین پایگاههای نظامی ایالات متحده را در کشورهای خلیج فارس در طی سال 2008 نشان میدهد:
جمع
|
قطر
|
بحرین
|
عربستان
|
کویت
|
امارات
|
عمان
|
کشور میزبان
|
حدود 11000
|
3432
|
1496
|
500
|
حدود 5000
|
حدود 546
|
حدود 26
|
تعداد نیرو
|
|
هوایی
|
دریایی
|
هوایی
|
زمینی
|
هوایی
|
هوایی
|
پایگاه اصلی
|
The US Military Bases in the Gulf Cooperation Council States: Dynamics of Readjustment
SUN Degang, Journal of Middle Eastern and Islamic Studies (in Asia) Vol. 4, No. 4, 2010
میتوان گفت یکی از معضلات و چالشهای امنیتی که کشورهای حوزه خلیج فارس امروزه با آن روبرو هستند، پیچیدگی شیوههای مبارزه با پدیده تروریسم است که در نتیجه کنترل آن روزبهروز سختتر به نظر میرسد. از جمله این عوامل میتوان به بازسازی ساختار القاعده در یمن، بازگشت مبارزین از عراق، افغانستان و زندان گوانتانامو، استفاده از وسایل پیشرفته ارتباطاتی از سوی گروههای تروریستی، ناتوانی نیروهای امنیتی این کشورها در مبارزه با تروریسم و بالاخره تقویت نیروهای فرامنطقهای در منطقه خلیج فارس را برشمرد (همان: 50).
نتیجهگیری
این مقاله تلاش کرد رویکرد ایالات متحده در قبال تروریسم را به مثابه یکی از مؤلفههای امنیت خلیج فارس تبیین کند. ادعای محوری نوشتار حاضر این بود که امریکا پس از حادثه یازده سپتامبر در راهبرد مبارزه با تروریسم اساساً بر منافع ملی خود عمل کرده است. در دوران جنگ سرد خطر کمونیسم برای منافع ملی ایالات متحده تهدید جدّی محسوب و سیاستهای این کشور در راستای مبارزه با کمونیسم تعریف میشد. پس از فروپاشی کمونیسم ایالات متحده درصدد بود تا خود را به عنوان تنها ابرقدرت نظام بینالملل معرفی کند و نقش یک هژمون جهانی را بازی کند.
حادثه یازده سپتامبر و حملات تروریستی در خاک امریکا، دولتمردان این کشور را متوجه تهدید تروریسم کرد. البته با ابتکار متفکران نومحافظهکار امریکایی، در دولت بوش، این تهدید به فرصت مبدّل گشت. بهطوریکه بلافاصله آنها تروریسم را شناخته و چراغ راه سیاست خارجی امریکا دانستند و آن را جایگزین کمونیسم کردند. در پرتو این تغییر در سیاست خارجی ایالات متحده، این دولت دست به لشکرکشیهایی زد که حتی در دوران جنگ سرد نیز بیسابقه بود. آنها به زعم خود در پی تروریستها کوههای تورابورا و بیابانهای عراق را درنوردیدند تا امپراتوری و قدرت هژمونیک خود را به جهان نشان دهند. به هر تقدیر امروزه، مبارزه با تروریسم، به عنوان شاخصی، تبدیل به گفتمان ایالات متحده و حتی دشمنان این کشور شده است (گوهری مقدم،1387: 20). به نظر میرسد تغییر تاکتیکهای باراک اوباما نیز خارج از مبارزه با تروریسم صورت نپذیرد.
در واقع مشخص است که هدف ایالات متحده از جنگ علیه تروریسم در منطقه، علاوه بر مقابله با گروههای جهادگرا، اقدام علیه کشورهای تهدیدکننده منافع امریکا بوده است؛ بنابراین هرگاه منافع امریکا در مبارزه با تروریسم تأمین میشد، به شدّت با آن مقابله کرده و هرگاه تأمین منافع ایالات متحده در گروی همکاری و تقویت گروههای تروریستی بوده، اقداماتی را در جهت حمایت از آنان انجام داده است. از یک طرف به عراق و افغانستان نیرو اعزام میکند تا با تروریستها بجنگند، از سویی دیگر با طالبان بر سر آینده سیاسی افغانستان مذاکره میکند یا نام گروهک مجاهدین خلق را از لیست تروریستی خود خارج کرده و آنان را حمایت میکند.
کشورهای منطقه خلیج فارس برای حل معضلات امنیتی ناشی از اقدامات تروریستی اولاً باید با همکاری یکدیگر به صورت منسجم و سازمانی از رشد تفکرات تروریستی و اندیشههای افراطگرایی جلوگیری کنند؛ سپس با استفاده از رویکرد منطقهای در برخورد با پدیده تروریسم از مداخلات خارجی از جمله مداخلات امریکا در امور داخلی خود جلوگیری کنند.
کتابنامه
برزگر، کیهان،1381، وقایع 11 سپتامبر: رشد رادیکالیسم سنی و چالشهای جدید امنیتی در حوزه خلیج فارس، تهران: مرکز تحقیقات استراتژیک.
شهابی، سیفالرضا، 1381، استراتژیهای نظامی-امنیتی جدید امریکا در منطقه، آبادی.
ضمیریحاجیانی، ابراهیم، 1389، عبدالحسین، پژوهشها و مطالعات تروریسم، تهران: مرکز تحقیقات استرتژیک.
عباسزاده فتحآبادی، مهدی، 1388،«بنیادگرایی اسلامی و خشونت»، فصلنامه سیاست، مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسی، دوره 39، شماره 4.
عباسی، مهدی، 1383،«اینترنت؛ ابزار سیاست(تروریسم مجازی؛تهدیدی برای آینده)»، نشریه فرهنگی و فناوری، سال اول، دی و بهمن، شماره 3.
فیرحی، داوود و صمد ظهیری، 1387،«تروریسم؛ تعریف، تاریخچه و رهیافتهای موجود در تحلیل پدیده تروریسم»، فصلنامه سیاست، مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسی، دوره 38، شماره 3.
کالگر، ریچارد، 1380، استراتژی نظامی و وضعیت نیرویی امریکا، ترجمه احمدرضا تقاء و داود علمایی، تهران: دوره عالی جنگ.
گوهریمقدم، ابوذر، 1387،«مروری بر تغییر پارادایمی در سیاست خارجی امریکا در دوران بوش»، مجله راهبرد یاس، شماره 16.
متقی، ابراهیم و خرم بقایی و میثم رحیمی، 1389،«بررسی سیاست خارجی امریکا در خاورمیانه پس از 11سپتامبر»، فصلنامه تحقیقات سیاسی و بینالمللی دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهر رضا، شماره 4.
نعمتیزرگران، مرتضی، 1386،«امریکا و راهبرد مبارزه با تروریسم و ساختار سیاسی کشورهای اسلامی»، فصلنامه مطالعات خاورمیانه، سال 13و14، شماره 4.
واعظی، حسن، 1380، ریشهیابی تروریسم و اهداف امریکا از لشکرکشی به جهان اسلام، تهران: سروش.
وزارت امورخارجه، 1376، نظریه برخورد تمدنها: هانتینگتون و منتقدان، ترجمه مجتبی امیری وحید، تهران: مرکز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه.
Barzegar,keyhan,”The Middle East and The New Terorism”, ISYP journal on science and World Affair,Vo1,2005,P.115.
Brunelli,Michele,”Globalisation of security in The Persian Gulf”, Iranian Review of Foreign Affairs, vol2, N.4, Winter 2012.
Donald E.Nuechterlein, in,Terry L. Heyns, Understanding U.S. Strategy, Washington: National Defense University Press, 1985, p.38.
SUN ,Degang “The US Military Bases in the Gulf Cooperation Council States: Dynamics of Readjustment” , Journal of Middle Eastern and Islamic Studies (in Asia) Vol. 4, No. 4, 2010.
Ulrichsen, Kristian, Insecure gulf: the end of certainty and the transition to the post-oil era. Columbia University Press,2011.
Van Linston, Alex Strick, Separating the Taliban from Al-Qaeda, New York University center, 2011.