« منافقین و جنگ تحمیلی 10 »

11111

جریان شکنجه :

قبل از این که من بخواهم به ریز جریان شکنجه این برادران پاسدار بپردازم بهتر است به این مسئله اشاره شود که چرا سازمان دست به شکنجه زد ؟ همه شما می دانید که هدف منافقین از همان روز اول بعد از پیروزی انقلاب سرنگونی نظام جمهوری اسلامی بوده است و به خاطر تحقق این هدف هر روز دست به شیوه ها و توطئه هایی می زد .

شیوه هایی که قبل از 30 خرداد به شکل متشنج کردن جو جامعه و درگیری های خیابانی و بعد از 30 خرداد 60 به شکل تخریب و ترور مقامات و مردم بی گناه بود ، تمام اینها این هدف را دنبال می کرد که این نظام را سرنگون کند و این به خاطر آن بود که اساساً سازمان ما با این نظام و اسلام ضدیت داشت .

اما همان طوری که همه شما اطلاع دارید تمامی این شیوه هایی که از طرف سازمان اتخاذ شد ، همه با بن بست روبرو گردید و روز به روز ضرباتی که به سازمان وارد می شد ، افزایش پیدا می کرد .

تعدادی از مهمترین ضربات را اگر من بخواهم نام ببرم از این قرارند : ضرباتی که افراد سازمان در تظاهرات های مسلحانه می خوردند و اوج آنها تظاهرات 5 مهر بود ، که عده زیادی از افراد تشکیلاتی دستگیر ، کشته و یا از تشکیلات قطع شدند ، ضربه 19 بهمن 60 بود که موسی خیابانی کشته شد ، ضربه بعدی 12 اردیبهشت 61 بود که ضربه خیلی وسیعی به سازمان وارد شد و باز ضربه بعدی 10 مرداد 61 بود .

و در نهایت بعد از تمامی این ضربات که دیگر چیزی از تشکیلات هم نمانده بود و فقط بخش ویژه آن هم ما بودیم باقی مانده بود ، ضربه ای بود که بعد از اجرای طرح مالک و مستأجر که از طرف دادستانی به اجرا در آمد وارد شد و ما مجبور شدیم که از کشور فرار کنیم و حین فرار از کشور در مرزها به وسیله نیروهای انتظامی ، افراد ما دستگیر ، کشته یا در داخل شهر حتی هنگام تخلیه خانه های تیمی به وسیله مردم به دام افتادند.

اما اوج این ضربه هایی که من نام بردم ضربه 12 اردیبهشت بود ، در آن روز تعداد زیادی از خانه های تیمی منافقین لو رفت و عده بسیار زیادی از اعضای مرکزیت و اعضای نظامی آن در درگیری ها معدوم و یا دستگیر شدند ، این ضربه طوری بود که اصلاً به طور کلی تشکیلات متلاشی شد و تمامی عملیات نظامی سازمان یک دفعه افت پیدا کرد و همین ضربه باعث شد که به دنبال آن خط شکنجه داده بشود .

البته اینجا باید اشاره کنم این خط شکنجه چیز جدایی از سایر خطوط سازمان نبوده ، بلکه همان دنباله خطوط درگیری های قبل از 30 خرداد ، ترورها و آتش زدن منازل افراد حزب اللهی بود که در نهایت به همین جریان شکنجه کشیده شد .

بعد از ضربه 12 اردیبهشت برای ما مطرح کردند که الان موجودیت سازمان زیر علامت سؤال رفته است و ما به خاطر این که موجودیت خودمان را حفظ کنیم تنها راه نجاتمان متوسل شدن به شکنجه است .

در تحلیلی که به ما دادند گفتند : " الان ما مجبوریم که شکنجه کنیم و وقتی که ما به حکومت رسیدیم شکنجه نمی کنیم ، چون خود ما مخالف شکنجه هستیم ." در حالی که ما هنوز به حکومت نرسیده بودیم با مردم این کار را کردیم و این طور شکنجه کردیم وای به روزی که به حکومت می رسیدیم ، آن موقع می خواستیم که با مردم چه طوری رفتار کنیم .

و البته این مسئله کاملاً مشخص است که شکنجه انتها و سرانجام تمامی جریانات باطل و ضد مردمی است ، بعد از تحلیلی که به ما داده شد کلیه کارها تشکیلات خوابید ، یعنی گفتند که همه کارها تعطیل است و فقط بایستی به مسئله شکنجه پرداخته شود.

بنابراین به تمام افرادی که در خانه های تیمی به سر می بردند بگویید که به محض مشاهده افراد یا فرد مشکوکی در بیرون خانه های تیمی سریعاً اقدام به دزدیدن آنها و آوردن شان به خانه تیمی و شکنجه و گرفتن اطلاعات از آنها بکنید و از همین جا بود که ما وارد جریان شکنجه شدیم و جریان دزدیدن برادران پاسدار از همین جا شروع شد .

قبل از این که من بخواهم به جریان دزدیدن و شکنجه این برادران بپردازم یک مطلبی را باید اشاره کنم که وقتی جسدهای این برادران و محل دفنشان کشف شد و آنها را از زیر خاک بیرون آوردند آنها سه نفر بودند که یکی برادر پاسدار طالب طاهری و دیگری محسن میر جلیلی و فرد سومی هم که در میان آنها بود که وی کفاشی به نام عباس عفت روش بود .

این فرد کفاش به وسیله یکی از واحدهای خود ما دزدیده شده بود و در همان جایی که این دو برادر پاسدار را شکنجه می کردیم ، او هم در همان خانه شکنجه شد و در نهایت به همراه همین برادران پاسدار شهید و دفن گردید .

و برادر پاسدار سومی که از وی نام برده می شود به اسم شاهرخ طهماسبی است که این برادر به وسیله واحدهای دیگری از بخش ویژه دزدیده شد و مورد شکنجه قرار گرفت که البته این برادر در یک خانه تیمی دیگری مورد شکنجه قرار گرفت و به شهادت رسید و من وقتی دستگیر شدم این مطلب را تا مدت ها مطرح نکرده بودم .

در اینجا می خواهم که ریز جریان دزدیدن و شکنجه کردن و شیوه شهادت دو برادر پاسدار طالب طاهری و محسن میر جلیلی و این برادر کفاش عباس عفت روش را بیان کنم .

به دنبال خطوطی که به ما دادند و گفته بودند که افراد را بدزدید ، حسین ابریشمچی از مسئولین و از مرکزیت بخش ویژه خانه تیمی خودش را که واقع در خیابان بهار بود در اختیار ما قرار داد .

این مسئله این قدر برای تشکیلات مهم بود که خانه فردی مثل حسین ابریشمچی که مرکزیت بخش ما بود برای این کار اختصاص یافت ، این خانه توی یکی از کوچه های فرعی خیابان بهار قرار داشت و افرادی به نام مصطفی معدن پیشه با نام مستعار رحمان ، و شهرام روشن پناه و محمد رضا که اینها از افراد نظامی ما بودند به این خانه فرستاده شدند .

آنها حمام این خانه را با مشمع های کلفتی که به در و دیوار چسبانده بودند صداگیری کردند و ابزاری از قبیل کابل و طناب نیز تهیه کردند و همچنین برای نقاب پارچه تهیه شد ، پارچه هایی که وسطش را سوراخ کرده و جای چشم روی آن در آورده بودیم تا اینها را موقعی که می رویم سراغ این افرادی که می خواهیم شکنجه کنیم ، به صورت بزنیم تا آنها ما را نشناسند .

ولی خوب هدف دیگری هم که ما داشتیم این بود که به این وسیله در آنها ایجاد رعب و وحشت بکنیم و وسایل دیگری هم در اختیار ما قرار دادند از قبیل یک سری میله های سربی که در اینجا نمونه اش هست .

این نمونه باز نشده است و این نمونه ای که روکش آن شکافته شده است این میله های سربی است و میله های خیلی سنگینی است که اینها را در اختیار ما قرار دادند و گفتند که اگر با این میله ها به پشت گردن افرادی که می خواهیم شکنجه کنیم بزنیم اینها شوکه می شوند و بیهوش می گردند و به راحتی می توانیم آنها را بدزدیم و به خانه های تیمی بیاوریم .

بعد از این که این خانه آماده شد اول فردی را که به این خانه بردیم همین فرد کفاش بود که شناسایی او را از طرف مسئولین بالا به ما دادند و گفتند که این فرد حزب اللهی است ، خانمش هم هوادار جمهوری اسلامی است ، شما باید او را بدزدید و شکنجه کنید و اطلاعات بگیرید .

واحد مسعود حریری که افراد آن مصطفی معدن پیشه ، محمد جعفر هادیان و خسرو زندی بودند ساعت 10 شب به در خانه وی مراجعه می کنند که او در آن موقع خانه نبوده و در مغازه مشغول کار بوده است .

همین افراد به در مغازه مراجعه کرده و به او می گویند که می خواهیم شما را برای پاسخ به چند سؤال به کمیته ببریم ، این برادر هم که از کلیه جریانات بی خبر بوده بلند می شود و همراه شان می آید که آنها چشم وی را می بندند و به همین خانه ای که در خیابان بهار بود می آورند .

بعد از این که کفاش را به این خانه آوردیم او را با طناب روی صندلی بستیم و با کابل به کف پا و سایر نقاط بدنش می زدیم ، طوری که تمام بدن وی کبود ، متورم و خون آلود شده بود و همان روز اول برای ما مشخص گردید که او نمی توانست اطلاعاتی داشته باشد .

واقعیت این بود که یک فرد کفاش از کجا می توانست اطلاعاتی راجع به لو رفتن خانه های تیمی در اختیار داشته باشد که به ما بدهد ولی علیرغم تمام این چیزها که برای ما مشخص بود به صرف این که تشکیلات به ما گفته بود که این فرد ممکن است اطلاعات داشته باشد ما او را مورد شکنجه قرار دادیم و پس از آن همین طور او در خانه به سر می برد تا این که جریان دزدیدن دو برادر پاسدار پیش آمد .

ربودن برادران پاسدار :

جریان دزدیدن این برادران پاسدار به این شکل بود ، مرکزیت بخش ما حسین ابریشمچی ، مهدی کتیرایی و جواد محمدی با نام مستعار طاهر بود ، روزی جواد محمدی از پنجره بیرون را نگاه می کرد که برادر پاسدار طالب طاهری را بیرون از خانه می بیند و به وی مشکوک می شود .

بر اساس همان خطی که به او داده بودند که بایستی با این قبیل موارد مشکوک برخورد کنیم وی به خیابان می آید و به این برادر پاسدار می گوید که لوازم یدکی ماشین کجا دارند ؟

این برادر در جواب آدرس یک مغازه ای را می دهد و بعداً جواد تحقیق می کند و می بیند که آدرس مزبور درست است و به همین خاطر فکر می کند که این فرد از اهالی همان محل است و مشکوکیتش بر طرف می شود .

اما روز بعد که جواد باز هم از پنجره بیرون را نگاه می کرده ، همین برادر پاسدار را به همراه پاسدار دیگری یعنی محسن میر جلیلی توی خیابان مجدداً مشاهده می کند و این مطلب را سریعاً به افراد مرکزیت که در آن خانه بودند اطلاع می دهد .

آنها می گویند که شما باید این افراد را هر طور شده است بدزدید ، زیرا اینها همان کسانی هستند که ما دنبالشان هستیم ، اینها همان تیپ هایی هستند که خانه های ما را زیر نظر دارند .

به همین خاطر جواد محمدی به همراه فردی به نام رضا هاشملو با نام مستعار قاسم و فرد دیگری به نام ضیایی نژاد با نام مستعار حسن سریع به خیابان رفته سوار ماشین می شوند و کنار این برادرها توقف کرده و از موضع این که ما کمیته ای هستیم و به شما مشکوک شده ایم ، آنها را به زور سوار ماشین می کنند و به حوالی همین خانه ای که در خیابان بهار بود یا بهتر است بگویم همان شکنجه گاهی که ما درست کرده بودیم می آورند و در یک موقعیت مناسب آنها را وارد خانه می کنند .

وقتی این افراد را به داخل خانه آورده و وارد اتاق می کنند قصدشان این بوده که توی خانه هم از همان موضع قبلی یعنی ما کمیته ای هستیم برخورد کنند تا بهتر بتوانند از آنان اطلاعات بگیرند .

ولی از آنجا که عکس موسی خیابانی را به دیوار چسبانده بودند ، این برادران به محض ورود چشم شان به عکس می افتد و سریع متوجه می شوند که به وسیله چه کسانی گرفتار شده اند .

همان روز اول که این برادرها را می گیرند به شیوه ای که همان فرد کفاش شکنجه شده بود آنها را روی صندلی می بندند و با کابل به کف پا ها و سایر نقاط بدنشان می زنند و بعد از شکنجه های زیادی که روی آنان اعمال می شود ، جواد کارت پاسداری به دست آمده از جیب آنان را بر می دارد تا ببرد و به مهدی کتیرایی و حسین ابریشمچی نشان بدهد و دستورات بعدی را از آنها بگیرد .

در همین حین به من و مسئولم مسعود قربانی با نام مستعار تقی اطلاع دادند که همان افراد اطلاعاتی را که دنبال شان بودیم دستگیر کردیم ، شما بروید و یک سری سؤالات در زمینه تعقیب و مراقبت خانه های تیمی تنظیم کنید و از این افراد بپرسید .

من و مسئولم همان شب نشستیم و تعداد زیادی سؤال در آوردیم که با این سؤالات به اصطلاح بفهمیم که خانه های تیمی چگونه لو می رود ، صبح روز بعد من این سؤالات را برداشتم و به خانه خیابان بهار مراجعه کردم .

موقع ورود من به خانه مصطفی معدن پیشه ، شهرام روشن پناه و محمد رضا آنجا بودند من اول سراغ برادران پاسدار را گرفتم ، یکی از آنها توی حمام بود و یکی دیگر توی اتاق ، ابتدا یک نقابی به صورتم زدم که من را نشناسد .

نقاب را زدم و رفتم توی حمام و دیدم محسن میر جلیلی در حالی که بدنش کبود و پاهایش تاول زده بود و خون توی تاول ها مرده بود و دست و پایش با زنجیر بسته شده بود یک گوشه ای نشسته بود ، وی یک جوان 24 _ 25 ساله ، لاغر اندام بود ، وقتی من وارد حمام شدم برگشت و به من نگاه کرد ، او متوجه شده بود که یک فرد جدیدی آمده است .

بعد از آن به اتاق رفتم و برادر دیگر طالب طاهری را دیدم که او هم همین وضعیت بدنی را داشت ، او جوان قد کوتاه و 17 ساله ای بود ، که وقتی من وارد اتاق شدم به من نگاه می کرد و خیره شده بود .

بعد من بیرون آمدم و از مصطفی پرسیدم که وضعیت این خانه چه طوری است ، البته این خانه در یک محله خلوت و ارمنی نشین واقع شده بود و رفت و آمد در کوچه اش کم صورت می گرفت .

ولی ما به خاطر حفاظتی که برای این خانه در نظر گرفته بودیم ، دائم بی سیم گوش می دادیم و در منطقه گشت می زدیم ، بعد از این که وضعیت خانه را پرسیدم رحمان گفت که اینها را دیروز جواد ، قاسم و حسن به اینجا آورده اند و بعد از این که ما آنان را زدیم جواد کارت هایی را که از جیب هایشان در آورده بود برداشت و برد که به بچه های بالا نشان بدهد تا آنها تعیین تکلیف کنند .

من بر اساس سؤالاتی که تنظیم کرده بودم به اصطلاح بازجویی را شروع کردم ، این برادرها را آوردم دوباره روی صندلی بستم ، در این موقع نقاب را از صورتم برداشته بودم ، چون ما بیشتر نقاب را به خاطر این می زدیم که اول ایجاد رعب و وحشت در بین آنها بکنیم .

صندلی را خواباندیم و من با کابل به کف پاهایشان می زدم و آنها ناله می کردند و وقتی فریاد می کردند ، مصطفی با پارچه ای که در دستش بود دهان شان را می گرفت و وقتی من خسته می شدم کابل را به رحمان ( مصطفی ) می دادم و من دهان شان را می گرفتم و از آنها مرتب سؤال می کردم و چیزهایی می خواستم که اصلاً از آن اطلاع نداشتند و من این شکنجه را تا حوالی عصر همین طور مرتباً ادامه دادیم .

و به ترتیب طالب طاهری و محسن میر جلیلی را به نوبت وارد حمام می کردیم و شکنجه را ادامه می دادیم ، وضعیت پاهایشان طوری شده بود که تاول ها ترکیده بود و خون روی کف حمام ریخته بود ، تمام کف حمام پر از خون شده بود .

تا عصر این وضعیت ادامه داشت و عصر که بدن آنها خیلی خون آلود شده بود من به مصطفی گفتم : پاها را باند پیچی کن تا بعداً دوباره شکنجه را ادامه بدهیم ، از عصر به بعد دیگر ما نمی توانستیم شکنجه بدهیم ، چون که کوچه خلوت و ساکت بود و امکان داشت یک دفعه آنها صدایی ایجاد کنند و همسایه ها متوجه بشوند به همین خاطر شب آنها را شکنجه نکردیم .

من تا ساعت 5/2 شب داشتم یک سری گزارشاتی برای خودم تنظیم می کردم که یک دفعه متوجه شدم داخل کوچه ماشینی که از این چراغ های گردون قرمز داشت آمده ، چراغش از توی کوچه مشخص بود ، همه ما ترسیدیم و گفتیم که حتماً واحد گشتی کمیته است ، لذا سریعاً به افراد که توی خانه بودند حالت آماده باش دادم و گفتم بلند بشوید ، آماده باشید که ممکن است هر آن به این خانه حمله بشود .

مدارک را جمع کردیم و یوزی را به گردن خودم انداختم و آماده بودم ، مصطفی هم یک یوزی روی گردنش انداخت و شهرام و محمد رضا با ژ3 و بمب دستی آماده بودند ، من کبریت و الکل هم دم دستم داشتم که اگر مسئله ای پیش آمد تمامی این سؤالاتی را که راجع به جریان شکنجه تنظیم کرده بودم با کبریت و الکل از بین ببرم ، برای این که این جریان اصلاً لو نرود .

همچنین به خاطر این که این قضیه افشا نشود به مصطفی گفتم در صورتی که کوچکترین مسئله ای پیش آید این دو تن را به همراه آن کفاش به رگبار ببندد و مطمئن شود که آنها کشته شده اند ، چون اگر یکی از آنان زنده بماند ، حتماً این قضیه لو می رود .

ما همگی آماده بودیم و حتی بمب ها را آماده کرده بودیم که برویم و روی ماشینی که بیرون از خانه بود بزنیم ، ولی ترجیح دادیم که صبر کنیم و خود من آمدم و از پنجره آشپزخانه به بیرون نگاه می کردم تا این که بالاخره یک دفعه ماشین روشن شد و از جلوی پنجره رد شد و من دیدم ماشین آمبولانس بود .

خیلی خوشحال شده بودیم که عکس العملی نشان نداده بودیم ، چون اگر آنجا کاری می کردیم تمام قضیه افشا می شد و لو می رفت ، من صبح زود به خانه تیمی خودمان که در خیابان جمالزاده بود رفتم و در آنجا قضیه دیشب را با مسعود قربانی مطرح کردم و به او گفتم که دیشب اصلاً هیچ کدام مان نخوابیدیم ، وضعیت این خانه این جوری است .

موقعی که پاسدارها را به خانه آوردند ساعت حدود 11 _ 5/11 صبح بوده و نمی شود تضمین کرد که کسی آنان را ندیده باشد ، خصوصاً این که موقع گرفتن آنها را کتک زده بودند و با همان حالت به خانه آورده بودند ، بنابراین نمی شود ما روی این خانه حساب کنیم .

مسعود قربانی به من گفت که باشد تو برو کارهایت را ادامه بده من امروز بچه های بالا را می بینم و این مسئله را مطرح می کنم و بعداًَ می گویم که چه کار کنید ، و من برای ادامه کار شکنجه به خانه برگشتم و دوباره به ترتیب همین برادرها را داخل حمام می بردیم و همان شکنجه هایی که روز قبل اعمال کرده بودیم را ادامه می دادیم .


مطالب پربازدید سایت

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

فرزند شهید آستانه پرست در دیدار با دبیرکل بنیاد هابیلیان خواستار شد:

باید انتقام خون شهدای ترور از منافقین سفاک گرفته شود

جدیدترین مطالب

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

فرزند شهید آستانه پرست در دیدار با دبیرکل بنیاد هابیلیان خواستار شد:

باید انتقام خون شهدای ترور از منافقین سفاک گرفته شود

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار با خانواده شهید کامیاب مطرح کرد:

مجازات منافقین را در محاکم بین المللی نیز دنبال خواهیم کرد

بنیاد هابیلیان (خانواده شهدای ترور کشور)

باز هم تروریسم و باز هم کاپشن صورتی

فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان