دبیرکل بنیاد هابیلیان و جمعی از اعضای هیئتمؤسس با آیتالله سیدمحمدتقی مدرسی، از مراجع تقلید عراق، دیدار و گفتگو کردند. در این دیدار که در مشهد صورت گرفت، آیتالله مدرسی منافقین را پدربزرگ داعش خواند و بر ضرورت حضور در محافل بینالمللی تأکید کرد.
آنچه در ادامه میآید متن سخنان آیتالله مدرسی در این دیدار است.
بنده از معدود طلبههایی هستم که نسبت به گروهکهای مختلف خصوصاً منافقینِ مجاهدنما، یک مقدار تحقیقات کردم و دلیل آن این بود که قبل از انقلاب دو ماه خارج از کشور بودم و نامهها و کتابهای آنها به دستم میرسید. بعد از انقلاب هم در جریان فعالیتهای آنها بودم؛ چراکه با کسانی که شهید شدند بهخصوص آیتالله بهشتی و شهید مفتح در ارتباط بودم. بعد از آن هم که به عراق رفتیم و یک، دو روزی مهمان آقایان در اردوگاه اشرف بودیم و آنها به ما که چشمبسته، دستبسته، پابسته بودم اهانتهای زیادی میکردند. بعد از آن گفتند گفتمان کنیم. بعد از آن جریان منافقین مبدل شد به جریان تکفیریها و داعشیها و تبدیل شد به نسخهای از داعش.
میخواهم نکتهای را عرض کنم. این جریان ریشه دارد و ریشه آن هم در تاریخ است. روز اول پیغمبر(ص) به حضرت علی(ع) فرمودند با سه گروه بعد از من جنگ میکنی: ناکثین و قاسطین و مارقین. فرمودند مردم سه قسمت هستند عدهای بیعت میکنند بعد فرار میکنند که همان ناکثین باشند. عدهای دنبال عیاشی هستند که همان قاسطین هستند و عدهای بهدلیل بیسوادی تندرو هستند؛ البته در ظاهر تندرو هستند که این گروه مارقین هستند و معمولاً ابزار دسته دوم میشوند.
منافقین از منبع اساسی علم در دین جدا شدند
حالا بیاییم بر سر جماعت مجاهدین خلق. منافقین در ایران در زندان شکل گرفتند. این جبهه در مرحله اول آمدند از منبع اساسی علم در دین ما که حوزههای علمیه باشند خودشان را جدا کردند. خب کجا باید بروند؟ این خلأ را چطوری پر کنند؟ وقتی که اینها از منبع صحیح فاصله گرفتند، رفتند به مارکسیسم چسبیدند. مسعود رجوی گفت: اگر ما میخواهیم قرآن را بفهمیم باید با تئوریهای مارکسیسم آن را تحلیل کنیم و بفهمیم. راه فهمیدن قرآن مارکسیست است و تئوریهای مائویی. خب اینها در برابر مردم قرار گرفتند، در برابر حکومت قرار گرفتند و دست به ترور زدند. بالأخره این اقدامها آنها را رساند به آنجایی که باید میرساند. ما چند جریان در تاریخ ایران داشتیم که یکی از این جریانها بهاییت است. بهاییت هم راه دیگری را انتخاب کردند؛ وقتی که فاصله گرفتند از روحانیت و منبع اساسی دین که قرآن و اهلبیت و تاریخ و حوزههای علمیه است. اینجور گروهها در همه کشورهای اسلامی هستند. اینها اول فاصله گرفتند از منبع اساسی بعد روبروی مردم قرار گرفتند، بعد تندرو شدند؛ چون میخواستند خودشان را حفظ کنند. بعدش هم راه دیگری نداشتند که دست به ترور و کارهای تروریستی بزنند. اینها همهاش یک حرکت و یک جهت است.
داعش نوۀ منافقین است
نکته دوم، من متأسفم که عرض کنم ایران چه حاکمیت، چه دولت، چه ملت و چه روحانیت یادشان رفت که منافقین در ایران بودند. این برای من خیلی سنگین است. مثلاً در این قصهای که ترکیبنفیصل رفت با مریم رجوی دیدار کرد، اصلاً در ایران بحث نشد. این داعش نوۀ منافقین است. یعنی منافقین خلف ناخلف القاعده هستند. اینها هم خلف همین داعش هستند. من در یک سخنرانی که در تهران کردم، گفتم که چه کاری داعش کرد که منافقین نکرد؟ چه جنایتی امروز داعش میکند که منافقین نکرده؟ یکی را به من بگویید. امام جمعه کشتهاند، مردم نمازگزار را به خاک و خون کشیدهاند، زن و بچه را کشتهاند.
منافقین به هیچ ارزشی پایبند نیستند
گروهی داشتیم به نام گروه فرقان. فرقانیها آقای هاشمی رفسنجانی را نکشتند. چرا نکشتند؟ اینها پایبند به یک چیزی بودند؛ چون زنش خودش را روی آقای هاشمی انداخت. نخواستند او را بکشند. اما اینها [منافقین] بچهاش را هم میکشتند، خانهاش را هم منفجر میکردند. یعنی منافقین هیچ مرزی نداشتند، حالا هم ندارند. دلیلش هم این است که اینها دیگر به ارزشی پایبند نیستند. من آن شبی که چشمبسته و دستبسته با اینها بودم، گفتم خب بگذارید دو رکعت نماز بخوانم. هنوز صبح نشده بود. من را بردند یک جایی یک پاشویه بود، مثل جایی که سنیها برای نمازشان درست میکنند. خب چشم ما را باز کردند و ما وضو گرفتیم. بعد دیدم مهری و تسبیحی و سجادهای هم هست. دو رکعت نماز خواندم بعد گفتم چشمم روشن ماشاءالله مهری و تسبیحی و قبلهای. گفتند آقا فکر میکنی ما چه هستیم؟ گفتم یک مشت آدم راهزن بیدین. گفتند نه حضرت امیر هم وقتی در محراب کشته شد گفتند مگر نماز میخواند؟ در حقیقت این فرقه مارقه است. اینها همانها هستند. الان معلوم شد. دوباره مسئولان ما فهمیدند که این گرگ زخمدیده است و ممکن است خطرناک باشد. خب همین منافقین بودند که خیلی از اسرار جمهوری اسلامی ایران را به خارج منتقل کردند با هدایت سیآیای. باید یک پشتوانه داشته باشند که آدمهای ما را ترور کنند. من عرضم این است که اگر ما پرچمدار جنگ تروریست جهانی باشیم و این مطلب را هم توجه بفرمایید که اولین قربانی تروریسم در وقت حاضر ما بودیم و در تاریخ هم علیبنابیطالب بود. اولین کسی که به دست مارقین ترور شد، حضرت امیر بود. این را ما نتوانستیم به دنیا بباورانیم. حالا چرا؟ رسانههای گروهی ما ضعف دارد؟ نمیدانم. آیا ما همیشه جلوی پایمان را میبینیم؟ گذشته گذشته است، آینده را باید دریابیم. آیا آن کسانی که قلم به دست دارند کوتاهی میکنند؟ آیا مشکل ما این است که ریشهیابی نمیکنیم؟ در ایران چند پژوهشکده داریم که تاریخ ما خصوصاً آسیبهایی را که ما دیدیم بحث و بررسی کنند؟ در این سی سال [گذشته] جایی نبود که وزارت علوم و فناوری ما پژوهشکده درست کند؟ همش هم که فناوری نانو نیست. الان در عراق هم همین طرز تفکر است که ما مسائل را ریشهیابی نمیکنیم. همش ظاهربینی میکنیم.
جهان غرب هنوز در جو جنگهای صلیبی است
مسئله سوم که میخواهم عرض کنم اینکه حالا باید چکار کنیم؟ کاری که شما کردید خیلی خیلی مهم و شایان ستایش است که در جهان دیگر غیر از ایران بحث را به زبانهای انگلیسی و عربی مطرح کردید. چون جداً دنیا درگیر این جنگ است. بالأخره این دو جریانی که در دنیا هست، یکی جریان حاکمیت جهان که استکبار است و جریان مخالفان آنها، به بنبست رسیدند. من چهار، پنج ماه قبل در کانبرا با شخصیت اول استرالیا به نام جولی بیشاپ جلسه مفصلی داشتم حدود شاید یک ساعت. ایشان در حقیقت شخص مقتدر استرالیاست. من درباره داعش صحبت کردم از خاستگاه عراق. گفتم چند نکته به تو بگویم. اول اینکه، شماها در جهان غرب، (البته آنها در شرق هستند؛ ولی شرقی که مربوط به غرب است) هنوز در جو جنگهای صلیبی هستید. هنوز شما جهان اسلام را دشمن خودتان میپندارید که هرطور شده آن را از بین ببرید. خیلی بدش آمد. گفت چطور؟ گفتم خب از حرفهایتان مشخص است. چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است. ما هم در همان بحث هستیم. در همان 700 سال پیش. یک مشت شیاد، بیدین، بیهمهچیز که به اسم دین آمدند قتلعام کردند. اول مسیحیهای غرب را بعد مسلمانان
شرق را. قدس را گرفتند. 200 سال خونریزی کردند در این منطقه. از نظر فرهنگی همان جنگ است. این وسط کسی نیامد که این عقده را باز کند. نه از ما و نه از شما. یه خرده بحث درباره اسلام و حضرت امیر کردم. خیلی برایش جالب بود. اول آیه قرآن خواندم نفهمید؛ ولی بعد که روایت حضرت امیر را خواندم خیلی برایش مسئله بود که پرید قلمش را از منشیاش گرفت و خودش شروع کرد به نوشتن. گفت دوباره بگویید. گفتم مولای ما علیبنابیطالب فرمود: الناس صنفان إما اخ لك في الدين او نظير لك في الخلق. یا برادر دینی توست یا مثل توست در خلقت. دین ما دین محبت و کرامت است. گفت باید چه کار کنیم؟ گفتم ما باید به آن فرهنگهای صحیح و معتدلی که در دنیا هست که راههای صحیحی برای جنگ با مشکلات دارند، اجازه بدهیم کار کنند که آنها پیدا نشوند. منجمله مشکلات، ظلم ظالمین و طغیان مستکبرین است. گفت سید تو برنامه بریز و ما عمل میکنیم. من هم یک چیزهایی برایش نوشتم. من همین حرف را یکی، دو سال پیش در واتیکان به رؤسای ادیان مختلف گفتم. پاپ فرانسیس، خاخام اعظم یهودیها، نائب شیخ الازهر مصر و... هم بودند.
باید در محافل بینالمللی شرکت کنیم
مسئله بعد اینکه ما سعی کنیم با دنیا تماس بگیریم و دنیا را در جریان قرار دهیم. در محافل بینالمللی شرکت کنیم. همایشی در آذربایجان بود. در کنفرانس از ایران کسی نبود. همه آمدند صحبت کردند. چرا نباید از ایران باشد تنها کسی که از ایران دفاع کرد نخستوزیر پاکستان بود. ما تنبل هستیم. من رفتم استرالیا، رفتم رم، رفتم بحرین، رفتم کویت، همهجا میچرخیدم. هیئتهای ما میروند. سفیر نشسته آنجا خبر ندارد. روزهای آخر که میخواستم از سیدنی برگردم، زنگ زدند که سفیر میخواهد با آقای مدرسی صحبت کند. یک مرجع تقلید آمده استرالیا، همه چیز به هم خورده، روزنامهها و تلویزیونها و... بیشتر از شیعهها تماس گرفتند، سخنرانی کردیم. مسئولین امر آمدند؛ ولی تو حتی یک زنگ هم نمیزنی. یا خبر نداری که خب این مصیبت بزرگی است. به رُم هم که رفتم از سفیر ایران خبری نبود.
به دنیا بفهمانیم که منافقین پدربزرگ داعش است
خدا حفظ کند آقای دعایی را که ما به عربی به او میگوییم عمید. یعنی کسی که زیاد در منصبی بماند. ایشان شاید عمدۀ خبرنگارهای جهان باشد. ایشان اولین سفیر ایران در عراق بود. قبل از اینکه به عراق برود، آمد پیش من و گفت در عراق چه کار کنم؟ گفتم برو در خارج سفارت یک حصیر پهن کن و بنشین قرآن درس بده. گفت یعنی چه؟ گفتم سفیر ما یعنی این. ما سفیر انقلاب هستیم.
بنده عرضم این است که بیاییم به دنیا بفهمانیم که منافقین پدربزرگ همین داعش است. سال 90-91 در عراق انتفاضه شد. چهارده استان عراق از سلطه صدام درآمدند. صدام از همین منافقین استفاده کرد. اینها آمدند در کربلا کشتند. ما میگوییم انتفاضه و آنها میگفتند شغب به معنی شورش.
تو مگر انسان نیستی؟ تو مگر اراده نداری؟
حدود 20 روز بعد از حمله آمریکا به عراق [منافقین] ما را گرفتند. با تانک و توپ و اینها. ارتشی بودند. ما را دستبسته و پابسته و چشمبسته گذاشتند داخل یک ماشین. صبح ما را گرفتند و تقریباً ساعت 9 و 10 شب یک نفرشان آمد گفت شما مدرسی هستید؟ گفتم بله. دوباره یکی دیگه آمد پرسید. گفتم بله. سه نفر آمدند و پرسیدند. گفتم چتونه؟ بگذارید بخوابم. گفت نه ما میخواهیم با شما صحبت کنیم. یک نفرشان گفت: پاهای این را باز کنید. دستم را هم باز کردند. یک جمعی نشسته بودند. کسی شروع به صحبت کرد. گفتم تو چه کسی هستی؟ گفت من چنگیز هستم. گفتم چنگیز چه کاره هستی؟ گفت من فرمانده همین مجموعه هستم که شما را گرفتیم. شروع کردم به صحبت کردن با آنها. یک صحبتهایی کردم که گریه کرد. چشمانش را ندیدم؛ اما بغضش را فهمیدم. گفتم یک سوال میپرسم از تو چنگیز. روزی که تو به دنیا آمدی حتماً خانواده جمع شدند و خوشحال شدند. گفتم فکر میکردی یک روز راهزن زوار امام حسین(ع) بشوی؟ تکان خورد. بالاخره هرچه باشد، بشر یک عاطفه ای دارد. گفتم تاجایی که من از دین خبر دارم شما آخرت ندارید. دنیای شما هم که همین است. فکر میکنید مثلاً دولت جمهوری اسلامی ساقط میشود؟ فکر میکنید آمریکاییها به شما وفا میکنند؟ اینقدر اینها عوامل دارند. آمریکا بیشتر از جمهوری اسلامی شما را سرکوب خواهد کرد. کجا میخواهید بروید؟ آخر خط اینجاست. گفت آقای مدرسی صحبتهایی که شما میکنید از سطح علم ما فراتر است. گفتم چرا؟ گفت بیست سال است که من اینجا هستم. گفتم دو ساعت است که من اینجا هستم خسته شدم چه کسی گفته تو بیست سال اینجا باشی؟ تو مگر انسان نیستی؟ تو مگر اراده نداری؟ گفت آقا با بزرگان ما صحبت کنید. روز بعد من را بردند پیش یک نفر دیگر، پیرمردی بود. آقای داوری نامی بود. گفتم من در جریان کارهای شما بودم از اول. یکییکی قصهها و افرادشان را گفتم. جریان افتراقشان با امامخمینی را گفتم. گفتم الان شما فکر میکنید از هر صد نفر در ایران، چند نفر میدانند شما چه هستید؟ چه کسی از شما خبر دارد؟ خبر ندارند. اما روحانیت ریشه در مردم دارد ما در مردم فرو رفتیم. بمیرد آنجا هستیم، عروسی کند آنجا هستیم، بچه دنیا بیاید آنجا هستیم؛ در زندگی مردم هستیم. شما نیستید. شما در زمان شاه در خانههای تیمی خودتان بودید، الان هم همان حالت را دارید. کسی شما را نمیشناسد.