ارتباط با جوانان
من در اوايل يا اواسط امامت جمعه ايشان به تبريز رفتم و ديدم آنچنان با جوانهاي كم سن20و 21ساله، گرم و صميمي است كه واقعا مثل اين كه آنها با پدرشان يا با برادر بزرگترشان حرف میزنند. آن هيمنه علمی، در رابطه ايشان با جوان، محسوس بود. با جوانان اين چنين بود، با عامه مردم و قشرهای خيلی عمومی مردم نيز چنين بود.
جذبه در سخنرانی
يكی از دفعاتی كه سوسنگرد آزاد شده بود، بنده در اهواز بودم و میخواستم به سوسنگرد بروم. لباس نظامی تنم بود. در اين بين ديدم آقای مدنی از تهران به دنبال ما به اهواز آمدهاند. گفتند: «كجا میروید؟» گفتم:«میرویم سوسنگرد.» گفتند: «من هم میآيم.» ايشان را هم برديم. در آنجا ظهر نماز خوانديم و من قدری با مردم صحبت كردم. طبعا من فارسی حرف میزدم و نمیتوانستم از حفظ عربی نطق كنم. به خصوص با لهجه بومی و مردمی. ايشان گفتند: «من با مردم حرف میزنم.» و منتظر نشدند. بعد از اينكه من صحبت كردم، جمعيت مسجد تقريبا متفرق شد. ايشان رفتند بین مردم و يک وقت ديديم جماعت عظيمی از زن و مرد را دور خودشان جمع كردهاند و با لهجه حرف میزنند. يک سخنرانی حسابی گرم كه مردم را به هيجان آورد. خاطرهای كه من مكرر نقل میكنم، در همان جماعت آنجا بود؛ كه مردم زنی را نشان دادند و گفتند اين زن، هفت هشت تا از مهاجمين عراقی را با چوب كشته است. يعني حرف آقای مدنی و آن شور و هيجاني كه ايجاد كرده بود، همه را به شور و هيجان آورد. اين چنين میتوانست با آن قشر مردم ارتباط برقرار كند.
ارتباط با طبقه علما
در اولين سمينار ائمه جمعه كه ما در قم تشكيل داديم، همه علمای ائمه جمعه سراسر كشور و علمای بزرگ و همه شهدای معروف در آنجا بودند. چند نفر از علماي سنی و شيعه سخنرانی كردند. بعد آقای مدنی در كنجی ايستاد. من يادم نمیرود آن منظره كه ايشان شروع كردند به صحبت كردن و اشک از چشمانشان میچكيد. در روايات داريم كه حضرت دعا میخواندند و اشک مثل قطراتی كه از لب مشک جاری میشود، مشكی را كه میبندند، همانطور مرتب چکچک میكند. من در چهره آقای مدنی ديدم كه اين جريان اشک از دو چشم ايشان روی محاسن شريفش سرازير بود. همينطور جاری بود و حرف میزد. آن روز ايشان تمام مجلس را منقلب كرد و ارتباط داد. ايشان با طبقه روشنفكر مینشست، جذبشان میكرد. با طبقه عوام مینشست، جذبشان میكرد. با طلبه مینشست همينطور. يعنی عالم ناطق و مبين. كسی بود كه میتوانست آن ذخيرهای را كه از نور و معرفت و علم در وجود او، در روح او، در دل پاک و نورانی او جمع شده بود، میتوانست آن را به راحتی به مخاطب خودش منتقل كند. اين خصوصيتی بود كه در ايشان وجود داشت.
انس مردم با شهید آیتالله مدنی
...من البته از مبارزات ايشان در سالهای دهه 30اطلاعی نداشتم... اما آنچه كه ما در مقابل چشممان مشاهده كرديم، از وقتي كه ايشان وارد ايران شدند، حدود سال1350 تا پيروزی انقلاب، تقريبا غالب اوقاتشان در تبعيد بودند. من خودم در گنبد قابوس به ديدن ايشان رفتم. از مشهد به همراه جماعتي به ديدن ايشان رفتيم. شب را در يكی از شهرهای نزديک گنبد قابوس بوديم. روز بعد من گفتم كه برای ديدن آقاي مدنی میروم و ديدم مردم آمدند كه ما هم میآئيم. من در بين راه در جاده كه میرفتيم، نگاه كردم ديدم يک زنجيره طولانی از ماشين همين طور پشت سر ما دارند میآيند. ايشان تازه به گنبد قابوس رفته بودند. در اين محيط نامانوس كه اصلا هيچ كسی آشنايی با ايشان نداشت، مردم با شوق و علاقه به منزل ايشان آمدند و ايشان با آن چهره نورانی نشستند و چند كلمهای صحبت كردند.