راهی که انتخاب کردم
قبل از ازدواجش، گهگاهی به شوخی در خانه میگفت روزی میشنوید که من به شهادت رسیدهام و مرا شهید وحید سلیمانیمنش مینامند. من ناراحت میشدم و به صحبتهایش اعتراض میکردم. او میگفت: «این راهی است که انتخاب کردهام. در شغلی که دارم امکان شهادت زیاد است.» قبل از شهادتش به خانه ما آمد و به مادرم گفت: «شما از من راضی هستید؟» مادر جواب داد: «راضی هستم پسرم.» وحید پیشانی مادر را بوسید و گفت که دیگر باید برود چون فردا ماموریت مهمی دارد. جمعه غروب بود که وحید از پیش ما رفت و دیگر بازنگشت.
خواهر شهید وحید سلیمانیمنش
صدای اذان
با دوستانش روی درخت توتی بودند که صدای اذان بلند شد. حمیدرضا طوری خودش را پایین پرت کرد که دوستانش نگران شدند و احساس کردند اتفاق مهمی پیش آمده است. وقتی علت را پرسیدند حمیدرضا گفته بود مگر نمیشنوید؟! صدای اذان است.
خواهر شهید حمیدرضا نوذری
مسئولیتپذیری
برادرم خیلی مسئولیتپذیر بود. آخرین بار که با او تماس گرفتیم از ناامنی منطقه میگفت و اینکه مسئولیت سنگینی دارد؛ اما نگفت که مسئول پاسگاه است، فقط گفت مسئولیت سنگینی دارد. در همان ایام همسرش بیمار بود و با این که اصرار کردیم مرخصی بگیرد و سر کار نرود، گفت که نمیتوانم باید حتما بروم؛ چون مسئولیت سنگینی دارم.
خواهر شهید افشار جعفری