اولویت با خانواده
برای زندگیمان خیلی ارزش و اهمیت قائل بود. همیشه نیازهای خانواده نسبت به نیاز خودش اولویت داشت. زمانی که برای خرید به بازار میرفتیم اولویت در خرید مایحتاج ما بود و برای خودش چیزی نمیخرید.هرچه میگفتم شما هم برای خودتان چیزی بخرید، میگفت: «اول شما همه خریدهایتان را بکنید بعد من خرید میکنم. دوست ندارم خریدهایتان بماند و پول کم بیاورم.»
همسر شهید عنایتالله هوشیار
کمک به همسایگان
همه محل را یک خانواده میدانست. هر کس کاری داشت، برای کمک کردن میشتافت و هر کمکی که از دستش بر میآمد دریغ نمیکرد.
شبی پیکنیک به دست از خانه خارج شد. پرسیدم: «پیکنیک را کجا میبری؟» گفت: «امشب عروسی دوستم است و برق خانهشان رفته است. پیکنیک را میبرم تا زمانی که برق خانهشان بیاید آنجا روشن باشد. آن شب گذشت و او نیامد. روز بعد حوالی غروب به خانه بازگشت.
گفتم: «اردشیر این مدت کجا بودی؟ درست نبود آنجا بمانی.» در جوابم فقط گفت: «من که آنجا نبودم.» و رفت.
چند روز بعد، خواهر همان دوستش به خانهمان آمد و گفت: «خدا آقا اردشیر را خیر دهد.»
گفتم: «چه طور مگر؟ اردشیر چه کار کرده است؟» گفت: «شب قبل از عروسی حال پدرم بههم خورد. او را به بیمارستان منتقل کردیم. هر چه به برادرانم میگفتم که یکی باید پیش پدر بماند، میگفتند ما میخواهیم به عروسی برویم؛ اما آقا اردشیر قبول کرد که به عروسی نیاید و در بیمارستان مراقب پدر من باشد.»
مادر شهید اردشیر دودانگه
خلقوخوی نیکو
بعد از جانبازیاش حالش وخیم بود. شاید بگویم درطول شبانه روز 60عدد قرص مصرف میکرد؛ اما خلقوخوی حاجی زبانزد همه بود. او ورزشکار بود و والیبال بازی میکرد. قهرمانی بود برای خودش. آن روزهای آخر که دیگر نمیتوانست بازی کند میآمد ورزشگاه و داوری میکرد. در همان ایام با شخصی در ورزشگاه همصحبت شده بود و آن فرد خیلی با برادرم انس گرفته بود. بعد از شهادت حاجی آن فرد خیلی بیتابی میکرد میگفت: «حاجی مرا شیفته خودش کرده بود.»
برادر شهید ابراهیم مشکی