« قسمت دوم مصاحبه با شاهدان »

علیرضا اسپندار فرد ، از کرج :

من مدت 9 ماه در قرارگاه اشرف شکنجه شدم ، یک بار در سال 80 دست به خودکشی زدم که متأسفانه آنها فهمیدند و در همان لحظات آخر از خودکشی من جلوگیری کردند .

Espandar

مسئله خودکشی ، مسئله جدیدی نبود ، زیرا خیلی ها از شدت فشارهای روحی و روانی و فرار از شکنجه های آنان اقدام به خودکشی می کردند ، یکی از این قربانیان جوانی به نام سهیل بود که در زمان پراکندگی ( جنگ آمریکا علیه عراق ) به دلیل فشارهای فراوانی که نتوانست تحمل کند با اسلحه خودش ، خودکشی کرد .

در حالی که وقتی ما در مورد قضیه سؤال کردیم منافقین گفتند این خودکشی نبوده و چون سلاح مسلح بوده به طور ناخودآگاه دستش روی ماشه رفته و به خودش شلیک کرده است .

نمونه دیگری خانمی بود به نام آلان محمدی که در سال 80 در هنگام نگهبانی با اسلحه خودش را کشت ، از اینها گذشته موارد دیگری مانند خودکشی با قرص ، سیم برق و غیره به چشم می خورد .

_ چه طور شد که شکنجه شدی ؟

پس از این که من را با فریب به قرارگاه بردند ، اعتراض و نارضایتی ما شروع شد ، به همین جهت من را به قسمتی به نام خروجی انتقال دادند ، در آنجا با ضربه مشت پرده گوشم را پاره کردند و گفتند که شما نفوذی هستید .

بعد از آن به مدت یک ماه و فقط با یک وعده غذا در انفرادی بودم ، گذشته از اینها در حین شکنجه ها و کتک هایی که به من وارد می کردند ، پای من شکست و تا یک هفته من را دکتر نبردند و من روی همین پای شکسته راه می رفتم ، تا این که از شدت درد پا بیهوش شدم و آنها مجبور شدند من را به دکتر ببرند .

یک بار دیگر چون در نشست با لباس فرم حاضر نشدم پانزده نفر بر سرم ریختند و آن قدر مرا کتک زدند که برای لحظاتی نفسم بند آمده بود و فکر کردم که دیگر زنده نخواهم ماند و چند ساعت بیهوش شدم .

وقتی به هوش آمدم دیوار اتاق پر از خون بود ، پس از بهوش آمدن مرا نزد سر شکنجه گر آنجا یعنی زهرا نوری بردند ، زهرا نوری به بقیه چنین گفت که شکنجه دادن این فرد حلال است به شرطی که طوری بزنید که از چشم و گوش او خون جاری شود و آنها نیز مجدداً شروع به ضرب و شتم من کردند .

بعد از این شکنجه هم من را به قبرستان اشرف برده و گفتند یا به ارتش برگرد و یا در همین جا تو را دفن می کنیم ، اگر توانستیم از خونت استفاده کنیم بر روی سنگ قبرت می نویسیم مجاهد شهید و اگر هم خون تو به درد ما نخورد می نویسم آرامگاه .

تا حتی وقتی در کمپ آمریکایی ها بودم چند نفر از بچه ها نشانی چند گور دسته جمعی را به آمریکایی ها نشان دادند که پس از شکافتن گورها توسط آمریکایی ها در یکی از گورها جنازه 7 تا 10 نفر پیدا شد که بر روی آنها آهک ریخته بودند تا خیلی سریع از بین بروند .

کشتن افراد برای منافقین کاری نداشت و اگر کسی با آنها مخالفت می کرد یا تحویل استخبارات عراق می شد و یا این که به قتل می رسید ، خودشان هم می گفتند خرج شما برای ما یک کیسه آهک بیشتر نیست .

بالاخره من تا همان لحظه آخر یعنی وقتی که سربازان و مأموران استخبارات آمدند تا مرا تحویل بگیرند ، مقاومت کردم اما در آن موقع که دیدم می خواهند من را به زندان ابوغریب انتقال دهند ، رفتن به ارتش منافقین را بهتر دیده و قبول کردم که بالاجبار به ارتش بپیوندم .

حسین افشار از قزوین :

 

Afshar

من مدتی در قرارگاه بودم و مدام درخواست اخراج از آنجا را داشتم اما آنها قبول نمی کردند ، تا این که سرانجام از یک فرصت پیش آمده استفاده کرده و به سوی کمپ آمریکایی ها فرار کردم .

در آنجا خانواده ام توسط گروه نجات به دیدنم آمدند ، همسر ، مادر و فرزندانم . البته تنها نیم ساعت مهلت داشتم که با آنها صحبت کنم .

محمد رضا عساکره از شادگان :

 

Asakere

منافقین با آمدن خانواده ها خیلی مخالف بودند و در نشست ها می گفتند در حال حاضر خانواده شما دشمنان شما هستند ، زیرا از سوی رژیم به اینجا می آیند ، پس هر کدام از شما که خانواده تان به اینجا می آید ، از آنها دوری کنید و آنها را دشمن خود محسوب نمایید .

_ فکر می کنید چند نفر در قرارگاه اشرف حضور دارند که می خواهند از منافقین جدا شوند ؟

به نظر من بیش از 50 درصد از بچه ها منتظر خرداد 84 هستند تا به ایران باز گردند ، چون اکثریت آنان تا این تاریخ قرارداد امضا کرده اند .

کریمی :

یکی از دوستان من به نام اردشیر از کرمانشاه بود ، منافقین به دلیل این که او می خواست به ایران باز گردد آن قدر او را زدند که الان وی روانی شده و در کمپ آمریکایی ها زندگی می کند .

منافقین بر روی بدن یعنی در ناحیه شکمش آب جوش ریختند و فشارهای روانی بسیاری بر او وارد کردند تا این که بالاخره دیوانه شد .

به نظر من هر کس گناهی کرده باشد و مورد غضب الهی قرار گرفته باشد به قرارگاه اشرف و مناسبات سازمان وارد می شود تا در واقع نتیجه کارهای خود را ببیند و من همیشه با خدای خودم می گفتم : خدایا این همه شکنجه دیگر بس است و دعا می کردم که خداوند مرا ببخشد و از دست منافقین نجاتم دهد .

منافقین افرادی وطن فروش و خائن هستند ، آنها بودند که در رابطه با پروژه هسته ای به کشور خودشان ایران خیانت کرده و با آمریکا و اروپا همدست شدند و این ارتباط نه به خاطر ملت و سرزمین ایران بوده است بلکه به خاطر به قدرت رسیدن خودشان دست به همکاری می زدند .

_ آینده سازمان را چگونه ترسیم می کنید ؟

منافقین چون ایدئولوژی صحیح و سالمی ندارند سرانجام با شکست روبرو می شوند و خودشان نیز این مطلب را به خوبی می دانند .

_ با وجود این که خودشان از این مسئله با خبرند با چه پوششی آن را مخفی نگه می دارند ؟

علیرضا اسپندار فرد :

سازمان یک استراتژی دارد به نام " نوک قله " در این استراتژی آنها هر چیز کوچک و به نفع خودشان را بزرگ کرده و با این بزرگ نمایی به اصطلاح بر موفقیت های خود می افزایند .

مثلاً چندی پیش مریم رجوی در یک پارلمان اروپایی چند دقیقه با اعضایی از پارلمان صحبت کرده بود ، در حالی که سازمان آن را در بوق کرده بود و تبلیغ می کرد که مریم رجوی در آن پارلمان سخنرانی کرده است .

نمونه دیگر دستگیری مریم رجوی بود ، وقتی مریم در فرانسه دستگیر شد منافقین در اینجا این مسئله را بزرگ کرده و افتخاری برای ملت ایران معرفی کردند ، در حالی که در واقع دستگیری مریم جز خفت و پستی ارمغان دیگری برای سازمان نداشت .

جالب این که وقتی مریم رجوی آزاد شده بود پرچم قرمزی به دست گرفته و می گفت من پیروز شدم و اروپا را به زانو در آوردم و ما با شنیدن و دیدن این حرکات و صحبت ها با خودمان می خندیدیم .

_ سازمان برای تأمین منابع مالی از چه شیوه هایی استفاده می کند ؟

یکی از راه های جذب منابع مالی این است که سازمان با تهیه عکس های ساختگی و جعلی در مورد فقر و بیچارگی ضمن توسل به عوام فریبی و نیرنگ از مردم اروپا و حتی عراق کمک های مالی دریافت می کند ، در واقع پول های آنان صدقه ای بود که مردم با رحم و شفقت به آنها داده بودند و نه برای مبارزه و جهاد .

راه دیگری که از آن استفاده می کند ، خیانت به مملکت خودشان با فروش اخبار و اطلاعاتی که از مناطق مختلف و حساس ایران دارند به کشورهای مخالف ایران به ویژه آمریکا ، اسرائیل و انگلیس می باشد .


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31