قرباني دادگاههاي تفتيش عقايد

Zare

آخرين شاهد شكنجه هاي قرون وسطايي دادگاههاي تفتيش عقايد فرقه رجوي ، آخرين كسي كه توانسته است از قفس بپرد ، مثل همه جداشدگان از سازمان مجاهدين با پذيرش مرگ ونابودي ، دل را به دريا زده است و از بيم و هراس شرايط رعب آور اشرف به صليب سرخ پناهنده شده است .

تاج محمد زارعي مردي كه 17 سال با سازمان مجاهدين همراهي نمود و به جرم نپذيرفتن تعاليم آنان ، معيوب و ناقص با بدني زار و نحيف خودش را به ميهن رسانده است تا فقط بگويد من ثابت كردم كه به زور نمي توانند حرفي را به من بقبولانند و ديگر اميدي به زندگي ندارد.

150 نفر او را زير مشت و لگد مي گيرند تا شايد بتوانند با ضرباتي هر چه اثرگذارتر انقلاب مريم را به وي حقنه كنند تا آنجا كه وي از هوش مي رود و پس از گشودن ديدگانش خود را در روي تخت بيمارستان مي بيند. او را از چشم ديگران دور نگه مي دارند تا از او سندي مبني بر اين كه در يك دعواي شخصي به اين حال و روز افتاده است بگيرند و در نهايت با فشار و تهديد چنين سندي از او اخذ مي شود.

تاج محمد زارعي 15 اسفند 83 در يك اقدام متهورانه حصار اشرف را پشت سر گذاشته و راه جديدي براي اسيران افكار قرون وسطايي رجوي گشود.

 

من تاج محمد زارع مهر ماه سال 65 به خدمت سربازی رفتم و در حالی که 20 ماه از خدمت سربازی ام را گذرانده بودم، در یک عملیات عراق اسیر شدم و در تکریت به مدت 20 ماه زندانی جنگی بودم که آنجا خیلی با زندانیها بد رفتاری می شد و شکنجه می شدند گرسنگی می دادند و در اینجا از طرف سازمان منافقین تبلیغاتهای بسیار جذابی شد که مثلاً می گفتند می توانید بیایید اینجا پیش هموطنانتان و از آنجا برگردید ایران و از این قبیل تبلیغاتها و از طرفی هم زیر فشارهای بسیار زیاد از طرف نیروهای صدام بود. به هر حال ما این انتخاب اشتباه را کردیم و به منافقین پیوستیم.

در ابتدا بسیار جذب اینها شدیم و واقعاً احساس کردم آدمهای بسیار خوبی هستند. ولی چیزی نگذشت که در مدت کوتاهی چهره زشت منافق گونه اینها برایم مشخص شد. از جمله در جریان کردکشی و بعد از جنگ کویت بود که من خودم شاهد صحنه هایش بودم که اینها با نیروهای عراقی همکاری می کردند و یا خودشان با توپ و تانک به محلهای کردها حمله می کردند. تمام امکانات برای این که رژیم صدام سرنگون شود و سقوط کند فراهم شده بود، ولی منافقین باعث شدند که این موضوع صورت نگیرد و با مخابرات عراق همکاری می کردند و خیلی از کردها که زخمی می شدند اینها را تحویل مخابرات عراق می دادند. مخابرات عراق همانجا به آنها تیر خلاص می زد و همانجا با لودر اینها را چال می کردند و یا آنهایی که اسیر می شدند اینها را تحویل مخابرات عراق می دادند که مخابرات عراق اینها را داخل خود روهاي آیفایی که قفسه بندی شده بود و شش الی هشت اتاق داشت اینها را منتقل می کردند و آن طوری که از خبرهای خودشان می آمد می گفتند اینها را می برند در فیلق دو و آنجا بعد از یک بازجویی بسیار کوتاه اینها را همانجا تیرباران می کنند و مواردی از این قبیل زیاد دیده بودم و همچنین نیروهای خودشان را شکنجه می کردند اینها سال 73 بسیاری از نیروهای خودشان را گرفتند زندانی و شکنجه کردند. شکنجه ای که هیچ جای دنیا فکر نمی کنم چنین شکنجه ای انجام گرفته شده باشد. آن هم نیروهای خودش را بدون هیچ دلیلی و من اینجا بود که درخواست جدا شدن از اینها کردم. ولی به من چنین اجازه ای ندادند و به هر حال مجبور بودم بمانم پیش اینها تا سال 74 که مسعود رجوی یک نشستی گذاشت تحت عنوان "حوض" که در این نشست ایدئولوژی، من گفتم قبول ندارم، هر کاری می خواهید بکنید، هر حرفی می خواهید بزنید، ولی شما نمی توانید من را وادار بکنید که ایدئولوژی شما را به زور قبول کنم. این نشست در محلی به نام باقر زاده صورت گرفت و نشست عمومی بود که همه افراد سازمان حضور داشتند و بعد از اینکه از آنجا برگشتیم به قرارگاه اشرف و در نشستهای کوچکتر و در نشستی كه مسئول آن مهری علیقلی بود و مسئول برادر آن نشست فردی بود به نام جهانگیر (پرویز کریمی) که نشست با اینها کنترل می شد و اینجا از من خواستند که بیایم و پشت میکروفن قرار بگیرم و توضیح بدهم و جواب بدهم که چرا این ایدئولوژی را قبول نمی کنم و سرپیچی می کنم. من اینجا همان توضیحاتی که قبلاً داده بودم، دادم و گفتم شما به زور نمی توانید من را وادار به کاری بکنید که چیزی را قبول کنم. در این نشست بود که با تحریک مسئول نشست مهری علیقلی، جمع حاضر آنجا که مرکز یازده از محور دو بود، من را زیر ضرب و شتم قرار دادند و به قصد کشت به من حمله شد. آنجا نیروهای خیلی زیادی بود که من زیر دست و پا از هوش رفتم و وقتی که در بیمارستان به هوش آمدم، چشمم و کمرم آسیب دیده بود و همچنین بیضه ام آسیب دیده بود که بعد مورد معالجه قرار گرفتم و باعث شد که بیضه راستم را جراحی کنند. همچنین مهره های کمرم فشرده شده و خیلی از جراحات دیگر که روی بدنم آثارش هست. بعد از این موضوع من مدت شش ماه بستری بودم و همان هنگامی که بستری بودم من را پیش فردی بردند به نام نادر رفیعی نژاد که گفته می شد مسئول کمیسیون قضایی است و میخواهد به این پرونده رسیدگی کند. ایشان گفت که این موضوع شما یک دعوای فردی بوده و باید این را بنویسی و امضاء کنی که موضوع دیگری نبوده است . من گفتم چنین چیزی نبوده و من اصلاً دعوای فردی با کسی نداشتم. موضوع اصلاً چیز دیگری بوده. شما می خواستید ما را به زور وادار به کاری بکنید. سه شبانه روز طول کشید که هر روز و هر شب با من می آمد و زیر فشار قرار می داد که من این برگه را امضاء کنم. بالاخره من دیدم هیچ راهی ندارم و باید این برگه را امضاء کنم. این را هم باید بگویم که در این مدتی که از اینجا برگشتم من را در یک اتاق مخفی نگه داشتند که هیچ کس دیگری نبیند که چنین جراحتی روی بدنم وارد شده و چنین ضربه هایی به من وارد شده. دور از دید همه و تنهایی در یک اتاق بستری بودم و فقط پزشک می آمد رسیدگی می کرد. خلاصه جرم و جنایت اینها کم نیست. یعنی افراد خیلی زیادی هستند که کشته شدند و اثری ازشان نیست. هیچ معلوم نیست به چه سرنوشتی دچار شدند و اینها چکارشان کردند. خلاصه من 15 سال با اینها بودم که بالاخره همین پانزدهم اسفند تصمیم گرفتم که از آنجایی که دولت جمهوری اسلامی ایران به ما عفو داده بود و گفته بود که می توانید برگردید به وطنتان، به همین خاطر من هم بدون اینکه به آنها گفته باشم شب بلند شدم آمدم و به کمپ آمریکاییها خودم را معرفی کردم و بلافاصله از تاریخ نوزدهم هم وارد ایران شدم که الان بسیار خوشحالم که وارد ایران شدم و می توانم به خانواده ام برگردم و همچنین آرزو دارم که دوستانم که در قرارگاه اشرف و کمپ آمریکاییها هستند بتوانند به آرزوی خودشان برسند با تشکر.

 

 


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31