شهیدشدن جوانان مردم من را به سوی جبهه می‌کشاند

Khatere21

قبل از ورود به حوزه هم بسیار مقید بود

هنوز به حوزه نرفته بود که عروسی خواهر بزرگترمان  برگزار شد. موقع عروس کشان رفت و در صندلی جلو ماشین عروس نشست.  می‌خواست اجازه ندهد که در راه بزن و بکوب راه بیندازند. آن روز برای مجلس زنانه ارکست خانم دعوت کرده بودیم. زمانی که برادرم از این موضوع مطلع شد، نگذاشت آن خانم وارد مجلس شود و جلوی این کار را گرفت.

خواهر شهید محمدعلی امینی‌نژاد

حال و هوای اینجا فقط ناامنی است

وقتی از منطقه کردستان با ما تماس می‌گرفت، گاهی اوقات از وضعیت آن منطقه برایمان تعریف می‌کرد: «حال و هوای اینجا فقط ناامنی است. بدون اطلاع و گشت نمی‌توانیم در شهرها تردد داشته باشیم. در روستایی که هستیم  بعد از خرید، از مغازه که بیرون می‌آییم، از پشت سر به سمت‌مان شلیک می‌شود؛ حتی یک بار والیبال بازی می‌کردیم که به ما شلیک شد. اطراف را که با دوربین بررسی کردیم پیرزنی در حال نان پختن را دیدیم که تفنگی را زیر تخته‌ای که روی آن نان می‌پخت گذاشته بود. کار تیراندازی به ما هم کار همان پیرزن بود!»

پدر همسر شهید عنایت‌الله هوشیار

فضای معنوی جبهه

وقتی حیدرعلی تصمیم جدی خود را برای رفتن به جبهه گرفته بود، پدرم مدام می‌گفت: «سربازیت را در جبهه گذرانده‌ای، دیگر بس است. می‌خواهم زودتر ازدواج کنی» حیدرعلی در جواب می‌گفت: «پدر! اگر فضای معنوی جبهه، پیشروی عراق در خاک ایران و شهید شدن جوانان مردم را ببینید خودتان هم به سوی جبهه می‌شتابید. هر ایرانی اگر حقیقت جبهه‌های جنگ را بداند در خانه نمی‌ماند و به آنجا می‌رود.»

برادر شهید حیدرعلی قربان‌نژاد


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31