شهید مطّهر

با نظر در سیر جامعه بشری و تحولات آن به موضوعات جالبی بر خواهیم خورد که شاید قابل تأمل ترین آنها تحولات اجتماعی گسترده ای همچون دگرگونی های حکومت ها و تعویض آنان با نظام های مورد وفاق عمومی یک ملت باشد که در اصطلاح به این جابجایی و دگرگونی در شکل یک نظام " انقلاب " گفته می شود .

انقلاب ها اگر با پشتوانه مردمی باشند کامل ترین طریقه ابراز درونیات یک ملت است ، یعنی یک ملت می تواند با تمام پتانسیل خود حکومتی تشکیل دهد و حتی قوانین حاکم بر آن ، شکل حکومت و حتی رهبران آن را انتخاب کند ، بدیهی است در هر انقلاب پارامترهای زیادی دخیل است که انقلاب مردم ایران نیز از این قاعده مستثنی نیست .

انقلاب مردم ایران در سال 1357 از عوامل مختلفی تشکیل شد که هر کدام به نوعی بار این حرکت بزرگ را بر دوش می کشیدند ، در این دگرگونی و منقلب شدن نظام دو رکن بسیار حیاتی نقش اساسی را بازی می کنند که با عنوان رهبری در رأس و مردم در بدنه می توان از آنها نام برد .

اما در بررسی هر انقلاب می توان به نکاتی توجه داشت که شاید در بعد از شکل گیری حکومت باعث تأثیراتی در آن نظام گردند ، از آن جمله می توان گروه هایی را نام برد که در مبحث انقلاب از فاکتورهایی چون رهبری و مردم توهمی غبار آلود در ذهن دارند و خود را تشکیل دهنده تمام بخش های انقلاب می دانند و همیشه بر این باورند که مردم نردبانی هستند برای رساندن سران این گروه ها به رأس حکومت .

 

Motahari11

 

که البته وقتی مردم را نردبانی تصور کنی برای پا گذاشتن بر دوش آنها و رفتن به سمت بالا می توانی به راحتی از جان آنها نیز برای رسیدن به این مقصود مایه گذاشته و هیچگاه خود را مسئول خون هایی که از آنان بر زمین ریخته می شود ندانی ، زیرا دیگر آنان ارزشی در نظر تو ندارند و انسان هیچگاه برای پله ای که او را به بالا می رساند دل نمی سوزاند .

در انقلاب بهمن 57 مردم ایران نیز دو گروه وجود داشتند که به جای آن که نظر و عقیده مردم را در تشکیل حکومت لحاظ کنند با محور قرار دادن خود و نظرات گروه شان در نظر داشتند شکل حکومت را آن طور که خود می خواستند قوام دهند ، نه آن طور که تشکیل دهنده های اصلی انقلاب که همان رهبری و مردم بودند می خواستند .

که البته این گروه ها چون می خواستند در نظر مردم جلوه ای جذاب از خود به نمایش گذارند در لابلای بیان تفکرات خود که اغلب معجونی نامأنوس از اعتقادات عامه مردم و تفکرات مد و جذاب آن روزگار در طریقه انقلاب گری مانند گرفتن کلام مفسرین واقعی بزرگترین منبع اعتقادی اسلام " قرآن " که همانا اهل بیت باشند عرضه می کردند و حتی بر پایه آن اعمالی نیز انجام می دادند که این اعمال باعث این شد که نه تنها در اذهان عمومی از آنها به عنوان گروه هایی ضد مردمی ، بلکه به عنوان فرقه هایی التقاطی یاد شود .

این گروه ها " گروه تروریستی مجاهدین خلق و گروه فرقان " فرقه هایی بودند که چون بی ریشگی خود را دریافتند و در رسیدن به قدرت ناکام دیدند ، بدترین راه را انتخاب کردند و آن مبارزه برای سرنگونی همین انقلابی بود که مردم با کمک رهبری قوی ، آن را به ثمر رسانده بودند و وقتی از حالات غربی و دموکراسی نتوانسته آراء مردم را کسب کنند ، دست به حذف و ترور اشخاصی زدند که به زعم آنها با نبودشان در روند انقلاب خللی به وجود می آمد.

البته فقدان این اندیشمندان ضربات جبران ناپذیری به انقلاب وارد کرد ، اما به دلیل آن که این انقلاب بر دوش تک تک ملت بود نمی توانستند با ترور متفکران آن به از بین بردن انقلاب امیدوار باشند ، زیرا سرنگونی این نظام مردمی راهی جز ترور تمامی افراد جامعه نداشت ، که البته منافقین کوردل این عمل را سرلوحه کار خود قرار دادند ، اما جز کشتن عده ای از مردم و تنومند کردن انقلاب به وسیله خون ایشان کاری از پیش نبردند .

حال اگر به ریشه تفکرات دو شخصی که رهبری این دو فرقه را بر عهده داشتند بنگریم ، به اشتراکات زیادی در روند شکل گیری تفکرات ایشان که بعدها باعث در رأس قرار گرفتن ایشان شد ، پی خواهیم برد .

" اکبر گودرزی " با نام مستعار " عباس " در دهکده کوچکی به نام دوزان ( بین خمین و الیگودرز ) به دنیا آمد ، وی بین سال های 51 و 52 از الیگودرز به خوانسار رفت و بعد از مدتی به قم رفت و ضمن این که در دبیرستان درس می خواند در مدرسه علمیه آیت الله نجفی نیز به صورت نیمه وقت حضور داشت و بعد از مدتی در مسجد چهلستون و در مدرسه شیخ عبدالحسین درس خواند .

گودرزی قصد رفتن به مدرسه مجتهدی را داشت که به علت نامناسب بودن شرایطش موفق به پذیرش در این مدرسه نشد و شاید این شروع مرحله ای بود که سنگ بنای آن به علت سرخوردگی و احساس حقارتی که برایش پیش آمده ، گذاشته شد .

اما آن بخش که بسیار مورد توجه است و اتفاقاً اشتراکات دو شخصیت منفور یعنی رجوی و گودرزی است ، شروع به تفسیر گفتن و شرح دادن قرآن بر مبنای خواسته های نفسانی خود است و این که هر دوی این شخصیت ها با در نظر گرفتن قوت و ضعف ایشان در وابستگی فکری به تفکرات به اصطلاح تجدد خواه در طریقه انقلابی گری و سیر تکوینی عالم که اغلب از سوی بلوک شرق تغذیه می شد ، سعی داشتند تا از متون دینی اشتراکاتی را با طریقه غلط دیکته شده در شکل دهی مبارزه علیه امپریالیسم از سوی مارکسیسم به دست آورند .

و همیشه در برداشت های خود اصل را آن چیز که خود درست می پنداشتند قرار داده که چیزی جز خونریزی و کسب قدرت با استفاده از رعب در دل مردم نبود و این حتی با آن چیز که مردم به آن معتقد بودند ، یعنی همدلی به زیر کشیدن دشمن از اریکه قدرت به وسیله جمع شدن به حول محور خدا خواهی و تقوی نیز تفاوتی فاحش داشت .

اما از آن جالب تر آن که این دو تن که به تفسیر به رأی قرآن و دیگر متون دینی می پرداختند آن قدر غرق تفکرات مسموم چپ شده بودند که حتی در معنا شناسی واژگان قرآن دست برده و کلمات قرآن را نیز آنگونه که خود دوست داشتند معنا می کردند ، مثلاً ایمان به غیب را ایمان به مبارزه مخفی می دانستند و آن را قرائت جدید از ایمان به غیب می نامیدند و تفسیر ایشان از آخرت ، نظام برتر در همین دنیا بود و صلوة را ارتباط حزبی و الله را تکامل مطلق می خوانند!

اینان حتی نمی فهمیدند که دینی که به اعتقاد خودشان ریشه الهی دارد و قرآنی که به نازل شده از طرف خداوند است ، مطمئناً تک تک کلماتش نیز دارای معانی مشخص است که همان تفسیر و معنایی است که خود حضرت رسول (ص) و خاندان ایشان فرموده اند .

و البته اگر تفسیری مطابق با اکنون بخواهد باید از راه خودش پیش رفت نه این که حال چون تفکر چپ در مبارزه علیه امپریالیست مد شده پس باید کلمات دین را بر مبنای آن تفسیر و معنی کرد .

حال آن که خود تفکر مارکسیسم حرف و ایده ایست از طرف چند آدم که خودشان نیز به ناقص بودن آن اذعان دارند ، البته این که این گروه و رهبران آن هر روز بر مبنای بادی که می وزد موضعی بگیرند ، موضوع عجیبی نیست .

تا وقتی که تفکرات چپ ساز مد روز بود این گروه با آن به رقص می آمد و حال که همان امپریالیسم دیروز هزینه های ایشان را تأمین می کند نوع رقص خود را با ساز او هماهنگ می کنند ، حال زمان پرداختن به این موضوع نیست و فرقه کج فهم این مبحث را از ما به طلب داشته باشند .

اما بحث از نافهمی ایشان بود ، این گروه ها طبق نشریاتی که از تفکرات آمیخته با التقاط خود به چاپ می رساندند مدعی شدند که اسلام یک فرقه سیاسی است ، اصلاً اسلام دین شمشیر و خشونت است ، در حالی که همان روزگار در طرف دیگر که با عقاید سرمایه داری صف کشیده بودند بر این پافشاری می کردند که اسلام اصلاً ربطی به سیاست ندارد .

منشأ دشمنی هر دو تفکر مقابل اسلام راستین با شهید آیت الله مطهری نیز از همین جا بود که ایشان معتقد بودند اسلام هم جهاد دارد هم عبودیت و تقوا ، هم مراعات ظریف ترین حقوق بشری را می کند و در عین حال اگر لازم باشد برای دفاع از حقیقت دست به جهاد هم می زند و ایشان می گفتند خیلی از قرائات مدرن از دین که توسط این گروهک ها انجام می شود تفسیر و شرح دین نیست ، بلکه مسخ و تحریف آن است .

و دلیلی که باعث ریختن خون شهدایی گرانقدر چون آیت الله مطهری ، مفتح ، بهشتی ، هاشمی نژاد و ... شد همین بود که اینان و بالاخص شهید مطهری بر این معنا استوار بودند که باید با اسلحه عقل گرایی مبتنی بر اصول اساسی دین در مقابل هر گونه برداشت مدرن که تحت عنوان قرائت جدید از دین برای ضربه زدن به پایه های دین به کار برده می شود ایستاد .

آیت الله مطهری شخصیتی بودند که تحمل نمی کردند که دین تبدیل به مضمونی برای تأویل و یا ریشخند کسانی شود که از نقطه عزیمت غیر دینی ، به دین نگاه می کنند ، منتهی ادبیات دینی را مصرف می کنند آن هم به این علت که مخاطب شان یک عده بچه مسلمان هستند .

شهید مطهری نه شخصیتی متحجر داشت و نه از روحیات التقاطی که در آن دوران چون ویروس بین روشنفکران پخش شده بود ، بلکه بر این عقیده بود تا دین را با استدلال و منطق و دور از شیطنت ژورنالیستی تبیین کند .

ایشان بر مبنای استدلالهای علمی معتقد بودند ما حتی در برداشت ها و قرائات از دین متدلوژی اجتهاد داریم که مورد تصدیق تمام اهل علم است .

شهید بزرگوار معتقد بودند دین محکمات و نصوصی دارد و ظنیات و متشابهاتی که در محکمات آن جای بحث نیست و مطلب مقطوع است و بیش از یک قرائت ندارد و هر کس بگوید قرائت ها مختلف است و من هم قرائتی جدید دارم قصد بر تحریف و تغییر به رأی یا حتی تکذیب دارد .

و این نظم تفسیری مخصوص دین هم نیست ، بلکه در تمام علوم و معارف محکمات و اصولی وجود دارد که اگر کسی خلافش را بگوید نمی گویند که او نیز عالمی در این علم است ، بلکه می گویند او منکر این علم است ، چون اصول موضوعه ی آن علم را قبول ندارد .

اما ایشان با دیدی منطقی معتقد بودند که حتی در دین شناسی هم موارد مورد اختلاف و قرائات متکثر نیز هست ، و حتی هر عالمی می تواند در تفکراتش تجدید نظر کند و فتوایش را نیز عوض کند ، اما این فقط در حوزه ظنیات است نه نصوص و محکمات دین .

البته ایشان حتی در مورد تجدید نظرات و تجدید منظر در تفکرات نیز شروطی کاملاً عقلی داشتند و آن این بود که قرائت جدید حجت نیست و هر کس نمی تواند هر موقع که هوس کرد بگوید من یک قرائت جدید از دین دارم ، بلکه او باید در این فن کار کرده باشد ، مثل علوم دیگر چون پزشکی و معماری و هر فنی دیگر .

متخصصین هر فن در محکمات آن علم بیش از یک قرائت ندارند و در متشابهات آن حق تجدید نظر دارند ، اما چه کسانی ؟

مثلاً چه کسانی می توانند در علم پزشکی یک قرائت جدید در پزشکی ارائه دهند ؟ البته کسانی که پزشک باشند ، ایشان معتقد بودند کسی که متدلوژی تفسیر دین را نمی داند ، کسی که اصول دین را قبول ندارد ، آیا می تواند در فروع دین قرائت جدیدی بدهد ؟!

و این مطلب دقیقاً با آن بعد از تفکرات و شخصیت آن دو جلودار بی ریشه فرقه های منافقین (رجوی) و فرقان (گودرزی) در تضاد است ، چون این دو دارای نظرات کاملاً مستبدانه و همین طور دارای یک اخلاق متکبرانه بودند که هیچ حرفی جز آنچه خود درست می پنداشتند را نمی پذیرفتند و حتی بر این نظر قائل بودند که اگر شخصی طرفدار ماست پس باید بدون چون و چرا سر در گروی فرامین ما قرار دهد .

و اگر کسی می خواست بررسی کند آنگونه که اسلام و علمایی چون شهید بزرگوار مطهری به عنوان اسلام شناسان حقیقی بیان کردند ، منابع دین را با در نظر گرفتن خطوط متقن شیعی بررسی کند و به یک جمع بندی برسد و بعد تصمیم بگیرد ، با آن به تندی برخورد می شد و حتی قبل از اخراج از گروه مورد آزار و اذیت روحی و جسمی و کتک خوردن های وحشیانه و حتی ترور قرار می گرفت .

کار این بی خردان تا آن اندازه دور از متد اسلام و حتی حقوق فردی که خود شعار آن را می دادند بود ، که با تبلیغات ناجوانمردانه علیه آیت الله مطهری حتی مطالعه کتاب های ایشان را برای طرفداران خود ممنوع کرده بودند .

این خودکامگی تا به آنجا رسیده بود که شهید مطهری که همیشه قصد روشنگری را سرلوحه کار قرار می داد ، از یکی از این گروه ها (گروه فرقان) دعوت به صحبت کرد و آن هم به این دلیل که ایشان می گفت : این مطالب که اینان می نویسند در اصول دارای اشکال است ، باید بنشینند و بحث کنند تا روشن شوند .

اما ناتوانی در اثبات عقاید، این گروهک (فرقان) را به آنجا رسانده بود که سرکرده آن (گودرزی) در پاسخ به این مطلب به استاد می گوید : " اگر بخواهید در مقابل ما بایستید ما برخورد فیزیکی را انتخاب خواهیم کرد " . و البته آخرین و اولین راه هر مکتب جعلی که چیزی برای اثبات نداشته باشد همین است ، که منتقدان خود را با حذف فیزیکی ساکت کند .

اما استاد شخصی نبود که وظیفه رسالتی که به عنوان یک عالم روشنفکر بر دوش داشت را در برابر یک عده که مصداق واقعی خسر الدنیا و الاخره هستند به زمین گذارد ، این جریانات بین استاد و این گروهک ها وجود داشت و این گروهک ها بدون جواب گویی ، فقط و فقط به چاپ و نشر و ترویج عقاید غلط خود می پرداختند و کسانی که در مقام سؤال از ایشان بر می آمد و جواب منطقی طلب می کرد ، را ترور می نمودند .

شهید والامقام آیت الله مطهری نیز تصمیم گرفتند تا نظرات خود را در مقدمه چاپ هشتم کتاب علل گرایش به مادیگری تحت عنوان " ماتریالیسم در ایران " با لحنی پدرانه عنوان نمایند و همان مقاله یکی از علل در به شهادت رسیدن ایشان بود .

این حس پدرانه را می توان در قسمت هایی از این نوشته به وضوح دید ، در آنجا که استاد می فرمایند : " در این که چنین توطئه ای از طرف ضد مذهبی ها برای کوبیدن مذهب در کار است ، من تردید ندارم ، آنچه فعلاً برای من مورد تردید است این است که آیا نویسندگان این جزوه ها خود اغفال شده اند و نمی فهمند که چه می کنند ... ترجیح می دهیم فعلاً ماتریالیستی را که به صورت تفسیر آیات قرآن در این یکی دو سال اخیر تبلیغ می شود را "ماتریالیسم اغفال شده " بنامیم .... "

در جای دیگر فحاشی های این گروه ها به ویژه گروه فرقان را با نرمی پاسخ می دهد که : " من ترجیح می دهم در مطالبی که می خواهم تذکر دهم ، خود این نویسنده یا نویسندگان را که فرض ما فعلاً بر این است که اغفال شده اند و قصد خیانتی درکار نیست مخاطب قرار دهم ؛

عزیزان من ! شما در مقدمه تفسیر خود از وضع تفاسیر و مفسران گذشته مطالبی نوشته اید ، که در خطابه و منبر که کسی از کسی مدرک و دلیل نمی خواهد باید به کار برد ....

شما در تفسیر خود معیار را این قرار داده اید که کتاب هر مؤلف را از طریق آشنایی با خواست او و طرز تفکر او می توان تفسیر کرد و این که شما خواست خدا و طرز تفکر خدا را برای اولین بار به دست آورده اید ، که اراده خداوند " انقلابی " است .

و طرز تفکر خداوند بر این اساس استوار است که توده ها ضعیف و محروم شدگان تاریخ بر قدرتمندان و اربابان و صاحبان زر و زور چیره شوند و غالب گردند و برای تحقق این اراده است که خداوند " تشکیل حزب " داده است . "

حال با نظر در این لحن پدرانه و مشوقانه که شهید مطهری در بیان مطالب از آن استفاده می نمود ، جواب این گروهک خوارج صفت چه بود ؟!

این جاهلان به جای سر تسلیم فرود آوردن در برابر حق و یا حداقل نشستن و مناظره و مباحثه کردن با دنائت تمام در دل شب تاریک مغز آن متفکر بزرگ را هدف گلوله جهالت و عناد جمود قرار دادند .

در این میان سازمان مجاهدین خلق (منافقین) نیز که به هر دری زده بود تا در انقلاب نفوذ کند ، استاد مطهری را همچون سدی استوار در مقابل خود می دید و همه نقشه هایش را خنثی شده یافته بود ، به این نتیجه رسیده بود که تا استاد مطهری هست ، ما نمی توانیم در رهبری نهضت نفوذ کنیم .

از طرفی این سازمان با گروه فرقان ارتباط نزدیکی داشت و اگر می خواست خودش استاد را ترور کند موقعیت اجتماعی خویش را که هنوز به دلیل آشکار نشدن افکارش برای مردم کاملاً از دست نرفته بود از دست می داد ، پس بهتر بود این کار را گروه کم عقل فرقان انجام دهد .

از سوی دیگر تأثیر عوامل ساواک را که از نقش استاد مطهری در انقلاب اسلامی به خوبی آگاه بود و نیز تأثیر اربابان شان در آمریکا و شوروی که قطعاً از نقش منحصر به فرد استاد آگاهی داشتند ، نباید از نظر دور داشت .

آنها با عوامل مرئی و نامرئی خود به تشجیع گروه فرقان پرداختند ، چنان که بعداً در اسناد لانه جاسوسی شواهدی به دست آمد ، به هر حال گروه فرقان این جنایت عظیم را مرتکب شد ، به خیال این که دیگر نام و راه استاد مطهری نابود خواهد شد و آنها با آسودگی خاطر به راه خود ادامه و اراجیف و خزعبلات خود را به خورد جوانان این مرز و بوم خواهند داد .

ولی این خون چنان اثر بخشید که ظرف چند ماه بساط آنها به کلی جمع شد ، اما نکته ای که نظر اهل دقت را به خود جلب می سازد این است که چقدر سرنوشت این گروه ها به طور عام و سرنوشت نیروهای آنها به طور خاص شبیه به یکدیگر است .

اغلب اعضای گروه فرقان که پس از گذشت چند ماه از ترور شهید مطهری دستگیر شدند و توانستند با فرصتی که در زندان به دست آورده بودند و رهایی از زیر بمباران فکری سرکرده هایشان به تفکر و مطالعه آثار آن شهید بزرگوار بپردازند ، یکی پس از دیگری اعلام ندامت کردند و حتی (محمد علی بصیری) قاتل استاد از کسانی بود که به شدت پشیمان شده بود .

او می گفت : " من اصلاً استاد را نمی شناختم ، بنا به تفکری که داشتیم که روحانیت را یکی از سه رأس مثلث استثمار کننده مردم می دانستیم ، یعنی دین و دولت و سرمایه یا زر و زور و تزویر ، وقتی در گروه مطرح شد که بناست یک روحانی به نام مطهری را که مغز متفکر روحانیت است ترور کنیم ، من داوطلب شدم و حتی این کار را با افتخار قبول کردم .

چند روزی اطراف منزل استاد به دنبال فرصتی مناسب بودم که یک بار دختری با چادر مشکی از در بیرون آمد ، من با خودم گفتم آیا درست است این دختر را یتیم کنم ، که باز آن تفکرات که از سوی گودرزی مطرح شده بود به سراغم آمد ، که این فرد (استاد مطهری) رئیس آخوندیسم است و باید کشته شود و حال وقتی در زندان کتاب های ایشان را مطالعه کردم تازه فهمیدم که چه شخصیتی را از بین برده ام " .

و تمام حرف هایی که در این مدت در باره او به ما می گفتند دروغ بود ، و بعد در حالی که به شدت می گریست می گفت : " من به شدت پشیمانم ، می خواهم مرا در آتش بیندازید ، من جنایت بزرگی مرتکب شده ام ، مرا در آتش بیندازید ."

اما دقیقاً همین واکنش یعنی سوز و گداز از پشیمانی و احساس تنفر از مسئولین را در رفتار اعضای ساده دل منافقین که بعد از مدت ها به دامن سرزمین و خانواده هایشان می پیوندند ، می بینیم .

حال اگر فقط بخواهیم برای ذکر چند علت دشمنی سازمان با شهید بزرگوار مطالبی را بگوییم باید از بیان صریح و بی پرده استاد نسبت به منافقین یاد کرد که چگونه در اولین روزهای تحرکات این فرقه طی نامه ای به امام از این گروه به نام منافقین خلق یاد می کند یا در مراسمی که چند ماه قبل از پیروزی انقلاب اسلامی از سوی " جامعه روحانیت مبارز " در تجلیل از شهدای نهضت در بهشت زهرا برگزار شده بود ، در بین جمعیت بانوان آرم سازمان مشاهده شد ، تنها استاد مطهری بود که قاطعانه دستور پایین کشیدن آرم را داد و خود شخصاً هنگامی که در مجاورت آن واقع شد آن را گرفت و لوله کرد و در کناری انداخت .

و یا در راهپیمایی روز عاشورا که به دعوت جامعه روحانیت مبارز تهران برگزار شد ، آن زمان که گودرزی به بالای یک ماشین رفته و شروع به معرفی و تشریح آرم منافقین کرد در حالی که منافقین تهدید به برخورد با اسلحه کرده بودند ، در صورتی که کسی بخواهد مانع این مراسم شود .... باز این آیت الله مطهری بود که با درایت خود مانع این کار شد و گفت : حتی به قیمت خون من باید جلوی این کار گرفته شود .

آری آن بزرگوار بود که متوجه خطوط غلط و آمیخته با شرک این گروهک ها شده بود و حتی به قیمت خرید گلوله جهالت ایشان ، راه ایمان را روشن ساخت و حتی امروز نیز ما مدیون پرتو افشانی های ایشان هستیم ، باشد که به زودی طومار فرقه رجوی نیز همچون گروهک فرقان در هم پیچیده شود و سران شیطان صفت آن در جهنم سوزان اعمال خود جوابگوی آن همه خون که ریختند ، باشند .


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31