شهید محراب حضرت آیت الله دستغیب(رحمه الله)

Dastqeyb

باسمه تعالی

سالروز شهادت آیت الله شهید سیدعبدالحسین دستغیب را بردوستان ایشان، براهل علم و بخصوص اهالی فارس و شیراز تسلیت می گویم آنچه را که از آیت الله شهید دستغیب(رضوان الله علیه) اطلاع دارم از این قرار است:

اول اینکه ایشان درهدفی که برای خود انتخاب کردند که آن هدف علم به قرآن و سنت پیغمبر اکرم و ائمه اطهار(علیهم السلام) بود استقامت ورزیدند و تا آخر عمر نگذاشتند که شک و شبهه ای در راهی که دارند ایجاد شود. از همان ابتدای سنین نوجوانی و جوانی برای یاد گرفتن صرف و نحو و مقدمات و بعد هم فقه و اصول و خارج و رفتن به نجف اشرف و استفاده از بزرگان واقعا کوشش تقریبا طاقت فرسایی کردند یعنی با وضع زندگی که ایشان داشتند و پدرشان را از دست دادند متکفّل امور فرزندان یتیم شدند و فقر و زندگی هم ازطرف دیگر با این حال سعی می کردند که بهترین استاد را پیدا کنند و درس را با بهترین وجه بخوانند و بنده کاملا اطلاع دارم از اینکه اهل نظر در حلال و حرام پیغمبر اکرم(صلوات الله علیه) بودند و شناخت احکام اسلام راداشتند و یک مجتهد مسلّم بودند یعنی سعی می کردند و خدای تعالی هم عنایت کرد.

پس اول استقامت ایشان در هدفشان و دوم اینکه آیت الله شهید دستغیب از خدایتعالی می خواستند و خدای تعالی هم اجابت کرد که شناخت و معرفت خودش را نصیبشان کند معرفت پروردگار، پیغمبر اکرم(صلوات الله علیه) ،ائمّه اطهار(علیهم السلام) و برای این جهت هم بطور کامل و صادقانه سعی می کردند افرادی را که احتمال می دادند که در تهذیب نفس و در معرفت خدایتعالی کار کرده باشند آنها را شناسایی کردند و با علمی که از قرآن و سنّت داشتند مقایسه کردند البته افرادی را مطابق ندیدند و رها کردند تا به آیت الله سید علی قاضی(رضوان الله علیه) رسیدند و بعد هم به آیت الله شیخ جواد انصاری همدانی(رضوان الله علیه) و آنها را مطابق با آنچه که از قرآن و سنّت درک کرده بودند دیدند یعنی در حقیقت آیت الله شهید دستغیب این معنی را ملتفت شدند که درک قرآن و سنّت و فهم آنها به طور ظاهر مقدّم است برای فهم باطن و فهم باطن قرآن و سنّت موقوف بر تهذیب و تزکیه خصوصی است که آنها منتهی می شود به معرفت پروردگار پس در عین حالی که مجتهد بودند و فقیه همانطور که در روایات است خود را محتاج به مذکّی دیدند آن کسی که معرّف پروردگار باشد و لذا در برابر آیت الله قاضی که خودش مجتهد کامل بود و زحماتی را در راه تهذیب و موفّقیّت کشیده بود زانو زدند و استفاده کردند و مورد نظر ایشان قرار گرفتند و همچنین آیت الله انصاری که خود ایشان هم زحماتی را متحمل شده بود.

این برای من بسیار محسوس است که در توحید پروردگار واقعاً سعی و تلاش کردند یعنی زندگیشان را بر مبنای یکتایی پروردگار قرار دادند پس اینکه عالم شدند به تاثیر پروردگار به اینکه تنها خدا موثّر است (لااله الا الله) و به این علمشان عمل کردند در زندگی روزمره، زندگی اجتماعی، زندگی سیاسی و هر نوع دیگری تاثیر پرورگار را لحاظ می کردند و عمل می کردند. بنده یادم هست که وقتی ایشان در همدان بودند و این سفر قریب دو ماه طول کشید فرزند مونّث ایشان که قریب سیزده سالش بود و خیلی هم مورد لطف و عنایت آقا بود از دنیا رفت وقتی که ایشان آمدند آن مرحومه را دفن کرده بودند؛ یادم هست ایشان وارد شدند و فرمودند فلانی کجاست همه نشسته بودند و کسی چیزی نمی گفت دوباره مرحوم آقا سئوال کردند که صبیّه کجاست و کسی حرفی نزد و سرهایشان را انداخته بودند زیر، یک دفعه آقا دست را روی پیشانی گذاشتند و قطرات اشکی را جاری کردند و فرمودند:(لاحول و لاقوة الا بالله) و رفتند در اتاق مخصوص خودشان. این یک چیزی است که از همه کس ساخته نیست آن کسی می تواند در مقابل این مصیبت این طور صبر و استقامت کند که به موثّریت پروردگار همراه با محبّت پروردگار توجه داشته باشد.

فراموش نمی کنم که چند سالی گذشت که یکی از فرزندان ذکور ایشان بنام احمد که لیسانسه بود و می گفتند بخاطر آن کارهایی که بر ضد دستگاه شاه انجام می داد ایشان را کشتند. وقتی که جنازه اش را آوردند خدمت آیت الله شهید دستغیب خیلی نگران کننده بود. بنده در خانه خدمتشان رسیدم و ایشان مرتّب می فرمود: (لاحول و لاقوة الا بالله). وقتی جنازه اش را حرکت می دادند آقا از سوز دل واقعاً ناله می کردند امّا در عین حال خودشان را گرفته بودند به موثّریت پروردگار واقعاً کسی نمی تواند استقامت در چنین مصیبت هایی کند مگر اینکه توحید داشته باشد.

رضوان خدا به آیت الله شهیددستغیب فراموش نمی کنم در یکی از سفرهایی که از همدان بر می گشتند همراه با دو برادر بزرگوارشان آیت الله سیدمحمدمهدی دستغیب و مرحوم آیت الله سیدابوالحسن دستغیب سه نفری در راه تصادف کردند؛ آیت الله سیدمحمدمهدی دستغیب کمرشان شکست و آیت الله سیدابوالحسن دستغیب دنده هایشان و خود ایشان هم رگ های صورتشان آسیب دید. بنده رفتم بیمارستان عیادتشان دیدم که همه اش شکر خدا می کند و ابداً اظهار ناراحتی و شکایت نمی کند کمتر کسی می تواند اینطور باشد مگر اینکه موثّریّت پروردگار را ملتفت باشد.

از همه این مصیبت ها بدتر اینکه شخص مورد تهمت اشخاص جاهل قرار بگیرد یعنی یک نفری مثل شهید آیت الله دستغیب که فقیه ،مجتهد، و وارد در قرآن و سنّت و با فهم نسبت به علوم الهی، صاحب یقین و رضا و به قول مرحوم امام خمینی(ره) معلّم اخلاق، مهذّب نفوس مع ذلک به ایشان تهمت ناروا بزنند به تصوّف و درویشی خشک و در بین مردم ایشان را تحقیر کنند. آن وقتی که امام خمینی(ره) تشریف نیاورده بودند و سخنان عرفانی در بین مردم مساوی با تصوّف و درویشی بود ایشان را متّهم می کردند ولی در عین حال آن راهی را که بایستی بروند ترک نمی کردند، بر خدای خودشان پشت نکردند؛ یعنی تاثیر پروردگار را همیشه لحاظ می کردند واقعاً این یک مصیبت بزرگی بود که بعضی اوقات خودشان تذکّر می دادند. یک دفعه از شدت ناراحتی در منبر فرمودند: اگر سکوت کنم می گویند درویش است؛ اگر حرف بزنم می گویند ریاست طلب است؛ این دو جمله را بنده از ایشان به یاد دارم و الا هیچ اظهاری نسبت به هیچکس نمی کردند و غالبا طلب مغفرت برای کسانی که به ایشان اتّهام می زدند می کردند. بنده فکر می کنم که علّت علاقه مومنین و شیعیان علی(علیه السلام) به خصوص فارس و شیراز نسبت به ایشان علاقه ایشان نسبت به خدا و اهل بیت(علیهم السلام) بود یعنی واقعاً صادق بودند در گفتار و عملشان گفتار و عمل ایشان مطابق هم بو دهر چه می گفتندعمل می کردند و هر چه عمل می کردند می گفتند این صدق و صفای ایشان و اتّصالی که با خدایش داشت مردم را مجذوب ایشان می کرد.

چون مردم ایران به خصوص فارس خدا را دوست دارند و وجداناً ملتفت هستند که خدایشان همراهشان است فی الجمله و به نحو ایجاب جزئی و لذا افرادی را که با خدا و ائمّه اطهار(علیهم السلام) اتّصال دارند باطناً تشخیص می دهند ممکن است که به تفصیل ندانند؛ امّا درونشان می گوید که ما ایشان را دوست داریم و مورد پسندمان است این به خاطر صدق ایشان است یعنی به دنبال جهات شهرت نبودند، دنبال ریاست نبودند و مردم هم ملتفت بودند، دنبال این نبودند که بشوند آقای شهر، دنبال این بودند که بشوند بنده خدا.

فراموش نمی کنم که در یکی از شبهای ماه رمضان ایشان دعای ابوحمزه قریب سه ساعت می خواند و اشک می ریخت بنده تقریبا اوائل جوانیم بود ایشان داشتند می رفتند به طرف خانه عبا را روی سرشان کشیده بودند آمدم سلام کردم و دستشان را بوسیدم نگاه به چهره شان کردم واقعاً چهره شان مثل خورشید بود .

بالاخره خدای تعالی دوستانی دارد و همیشه هست و خواهد بود بعضی هستند که خدای تعالی آنها را می شناساند به مردم که استفاده کنند و بعضی هم شناخته نمی شوند و از دنیا می روند.

خدایا به حقّ محمّد و آل محمّد درجات ایشان راعالی بفرما

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

سیدعلی محمد دستغیب


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31