مقدمه:
دوران مبارزه، عرصه آزمونهای دشوار و محل مناسبی برای خود سازی و ارتقای توانمندی روحی و اعتقادی مبارزان بود و شهید لاجوردی در این میان از برجستگی و شهرت فراوان برخوردار بود.
دشمنشناسی، هوشمندی در شناخت جریانات مختلف مدعی مبارزه و همچنین مقاومت کم نظیرش، او را از مکانتی والا در میان همه جریانات مبارز بهرهمند ساخته بود. در این گفت و شنود آقای بادامچیان سعی دارد ویژگیهای فکری و مبارزاتی او را به مدد خاطراتی که از آن شهید بزرگوار دارد، تبیین کند.
از چه مقطعی و چگونه با شهید لاجوردی آشنا شدید؟
_ مقدمتاً باید اشاره کنم که شهدایی چون شهید بزرگوار لاجوردی غیر از آنکه شامل انعام خاص خداوندی که همان شهادت است، هستند؛ نمونههای شاخص مدیریت اسلامی و دست پروده انقلاب اسلامی هستند.
شما هر جای دنیا که بگردید، مدیرانی با این اخلاق، تفکر، آینده نگری، اخلاص، ایمان، کار تشکیلاتی، عرفان، عاشق بودن، مردمی بودن، تقوا و متانت خدایی بودنشان پیدا نمیکنید.
سعادت میخواهد که انسان با این بزرگان و عزیزان معاشر بوده و کار کرده باشد. حسرت هم میخورد که چرا مثل آنها شهید نشده است. جسارت، صفا، تواضع و ویژگیهای ظاهراً متضادی در آنها جمع بوده و آن وقت انسان آنها را مقایسه میکند با خودش و احساسی در او پدید میآید که قابل وصف نیست.
من از دوره نوجوانی، شاید نه سالگی در گروه شیعیان با شهید لاجوردی آشنا شدم، همچنان که با شهید رجایی و شهید اسلامی، علت هم وجود پر برکت دایی من شهید حاج صادق امانی بود که با دوستانش گروه شیعیان را پایه گذاری کرده بود و به من هم علاقه ویژهای داشت و من هم خیلی به او علاقه داشتم و به جای دایی به او میگفتم: بابا.
روزهای جمعه به گروه شیعیان میآمد و من در آنجا بودم که اولین الفباهای سیاست را آموختم. شهید لاجوردی جوان بود، با همان متانت و سلامت در مبانی دینی، از این قیافه جدی و اندام ورزیدهاش خیلی خوشم میآمد و مینشستم و او را تماشا میکردم. بحث و گفتگوهایش را هم که با صلابت مطرح میکرد، پیگیری میکردم.
رفاقت ما از آنجا شروع شد و ادامه یافت تا در مسجد شیخ علی، به درس مرحوم حجت الاسلام آقای شاهچراغی میرفتیم. البته قبل از آن هم در مسجد شاهچراغی در میدان مولوی صبحها با شهید لاجوردی و شهید اسلامی و یکی دو نفر دیگر، برای درس نزد مرحوم آسید علی آقای شاهچراغی میرفتیم.
یک حیاط کهنه بود و کنار آن حیاط اتاقی قرار داشت، صبح زود میرفتیم آنجا و درس میگرفتیم. از معالم الاصول شروع کرده بودیم، در این هم درسی کاملاً مشخص شد که لاجوردی آدم مسلطی است، مثل بقیه ماها درس میگرفت، اما سؤال و اشکال و توضیحاتش خیلی زیاد بود.
در مسجد شیخ علی درس هم میداد و طبعاً از این جهت هم با ایشان آشنایی بیشتری پیدا کردیم. در اردوهای شهید حاج صادق کم میآمد، اما در عین حال با ایشان ارتباط بیشتری داشت.
قبل از شروع نهضت اسلامی خواهر ایشان همسر شهید صادق امانی شد و منزلشان در خانی آباد بود، من آن موقع جوان بودم و یادم هست که طبق رسوم آن دوره در جشن عروسی ایشان قالی به دیوار حیاط میکوبیدیم.
بعدها به تدریج بیشتر با شهید لاجوردی رفیق شدیم تا نهضت امام پیش آمد و بچههای مسجد شیخ علی شرکت کردند و اولین راهپیمایی انقلاب اسلامی را در جریان انجمنهای ایالتی و ولایتی در آذر ۱۳۴۱ در مسجد اعظم قم به راه انداختیم.
ما خدمت امام رفتیم و از ایشان اجازه خواستیم که به طرف منزلشان راهپیمایی کنیم و ایشان اجازه فرمودند. بعدازظهر بود که آمدیم مسجد اعظم قم و آقای قدیریان رفت چوب خرید، شهید لاجوردی رفت پارچه خرید و شهید اسلامی رنگ خرید و لاجوردی چون خطش خوب بود با خط درشت شعارها را نوشت و سپس آنها را به صورت پرده زدیم.
یکی از شعارها این بود که دست عمال اسرائیل از ایران اسلامی کوتاه گردد. بعد هم دادیم آنها را دوختند و در مسجد اعظم علم کردیم و دور حوض جمع شدیم که حرکت کنیم، ساواک و شهربانی قم خبر شدند و رؤسای آنجا که دو تا سرهنگ بودند آمدند لب حوض.
آفتاب ملایمی هم بود، آمدیم راه بیفتیم که جلویمان را گرفتند، تنه زدیم به آنها و کلاه از سر سرهنگ شهربانی پرید و افتاد آن طرف. بعد هم سرهنگ رئیس ساواک را هل دادیم و از در طرف رودخانه آمدیم بیرون و جمعیت عظیمی به ما پیوست و راهپیمایی عجیبی شد.
جریان انقلاب و تشکیل هیئت مؤتلفه اسلامی که پیش آمد، شهید لاجوردی جزو شورای مرکزی و از بنیانگذاران آن و مورد توجه ویژه امام بود، بعد هم که راهپیماییها در جریان ۱۵ خرداد و کاپیتولاسیون آمریکایی و تظاهرات روز ۱۳ آبان بود و جریان اعدام حسنعلی منصور پیش آمد و شهید لاجوردی توسط شهربانی دستگیر شد.
من هم یک روز بازداشت بودم، روز بازداشتش را به خاطر دارم، یادم هست که او آستینهایش را بالا زده بود و داشت میرفت وضو بگیرد، من توی اتاق با مرحوم حاج سعید امانی بودم و او را میدیدیم، بعد او را بردند قزل قلعه و به حدود ۲ سال زندان محکوم شد و با هم رفتیم عشرت آباد ۵۷ روز در زندان عشرت آباد بودیم.
شهید لاجوردی در جریان اعدام منصور چقدر نقش داشت؟
_ در بخشهای گوناگون آن نقشهای اساسی داشت، با شاخه مسلحانه همکاری داشت که آن شاخه لو نرفت، اما بخش سیاسی لو رفت و ایشان هم که جزو شورای مرکزی بود دستگیر و شکنجه شد. بسیار آدم مقاوم و جسور و شجاعی بود.
در عشرت آباد مقاومت عجیبی کرد، تیر ۱۳۴۴ بود که مرا به قرنطینه شهربانی و از آنجا به زندان قصر بردند، در زندان ۲ و ۳ قصر، ۴۶ – ۴۷ روز با ایشان همراه بودم. این دوره زندان عمومی من بود. در همان جا هم ویژگیهای شخصیتی شهید لاجوردی کاملاً مشخص بود، آدمی با آشنایی عمیق به مسائل اسلامی، بسیار دور اندیش، دارای دیدگاههای نو متکی بر استنباط و دیدگاههای اسلامی، نه چیزهایی که نام نو اندیشی اسلامی داشتند اما در واقع غربی و التقاطی بودند..
جالب اینکه در همان زندان، شهید لاجوردی به آرای آقای بازرگان انتقاد جدی داشت و دیدگاههای او را غربی و التقاطی میدانست، آن هم در سالهایی که بازرگان موقعیت ویژهای داشت.
ویژگی دیگر او تسلطش در مباحثه با تودهایها و کمونیستهای داخل بند بود، او با نهایت رفاقت و مدارا ولی محکم و مستدل بحثهای بسیار جالبی میکرد. مثلاً یک بار با شبستری که کمونیست و بسیار متعصب و تقریباً تئوریسین آنها بود یک بحث حسابی راه انداخت و او را در تمام ابعاد از تضاد دیالکتیک گرفته تا فلسفه محکوم کرد تا رسیدند به اینجا که او میگفت اخلاق برخاسته از مسائل اقتصادی است و مسائل اخلاقی و عصمت و عفت و همسر من و خانواده من، همه برخاسته از اقتصاد بورژوازی است و بورژوازها این کار را کردهاند
لاجوردی طوری او را جلو برد که به او گفت اگر به این حرفی که میزنی قائلی که اخلاق معنا ندارد و مثلاً همجنس بازی امر مقبولی است، برو و این را با صدای بلند اعلام کن. شبستری چارهای نداشت، یا باید تسلیم استدلال لاجوردی میشد و یا باید میرفت و اعلام میکرد
بالاخره رفت و گفت چه اشکالی دارد که هر کسی هر کاری دلش میخواهد بکند، این صحبت شبستری چنان اسباب خنده و آبروریزی او شد که خیلیها از کمونیسم برگشتند و شبستری نتوانست سر بلند کند.
یا عدهای از خلق عرب در زندان بودند، شهید لاجوردی با اینها رفیق شد و در عین حال قومیت گرایی آنها را کوبید. جالب است بگویم که چند تا از متدینین بسیار مقدس هم آنجا بودند که اینها حساسیتهای ویژهای داشتند. لاجوردی با اینها بحث کرد و آنها به او گفتند: «تو اصلاً شیعه نیستی، سنی هستی!»
آیت الله انواری درباره شهید لاجوردی عبارت جالبی داشت و میگفت: «این در مقابل سنیها شیعه است و در مقابل شیعهها سنی.» و به او میگفت: «تو امام المشککین هستی!» چون تشکیکش خیلی قوی بود، تشکیک میکرد، ولی چون مسلط بود مخاطبان را در شک باقی نمیگذاشت و آنها را بیرون میآورد.
مثلاً میخواست اقتصاد کاپیتیالیستی را بکوبد، چنان تشکیک میکرد که طرف متحیر میماند که این درست است یا غلط. آدم ویژهای بود، بعد هم چون مقاوم و شجاع بود و زیر شکنجه اعتراف نکرده بود، موقعیتش در زندان به گونهای بود که همه به او احترام میگذاشتند، حتی طرفداران رژیم هم از او حساب میبردند.
از نقش شهید لاجوردی در جریان ال آل چه خاطراتی دارید؟
_ لاجوردی وقتی از زندان بیرون آمد باز به فعالیتهایش ادامه داد و در این ماجرا هم نقش ویژه داشت. از زندان که بیرون آمدیم مشغول زیرسازی انقلاب شدیم، او هم از جهت فرهنگی در مسجد شیخ علی کار میکرد و درس و بحث را ادامه میداد و هم از جهت مسائل مخفی انقلاب.
پایگاه مبارزات ایشان مسجد شیخ علی بود؟
_ هم آنجا بود و هم به طور آزاد در خانهها، در زمینه فرهنگی در سطح بالایی با مرحوم شهید مطهری در ارتباط بود. لذا وقتی که مسئله فوتبال اسرائیل و ایران مطرح شد، از آنجا که این اقدام آغاز به رسمیتشناسی اسرائیل بود، قرار شد به طور جدی با این ماجرا مقابله شود و شهید لاجوردی در طراحی این برنامه نقش جدی داشت.
اولاً قرار شد که ما فضای جامعه را به سوی ملیت و غیرت ایرانی سوق بدهیم که همه تودههای مردم به صحنه بیایند و مردم را تهییج کردیم که باید این تیم را ببریم. انصافاً در این زمینه تبلیغ کردیم به طوری که حتی آدمهای بیدین هم نسبت به این مسئله حساس شدند و قضیه فوتبال ایران و اسرائیل و پیروزی ایران، در سطح گستردهای مطرح شد.
رژیم ابتدا از این قضیه بدش نمیآمد که همه خبر بشوند، اما دلش نمیخواست که همه دوست داشته باشند اسرائیل را ببریم. ما از موضوع مورد علاقه رژیم شروع کردیم، اما جریان را به سمت ضد اسرائیل بودن هدایت کردیم و کار را به جایی رساندیم که همه مردم با هم علیه اسرائیل موضع گیری کردند.
مثل مسئله هستهای امروز که همه یک حرف را میزنند. بعد تصمیم گرفتیم که این جریان را تبدیل به یک تظاهرات عظیم ضد اسرائیلی کنیم و رژیم نتواند هیچگونه واکنشی نشان بدهد و دیگر هم این کار را تکرار نکند.
پلاکاردها و بولتنهایی را چاپ و تقسیم کردیم، قرار شد چهار گروه کار کنیم، یک گروه داخل ورزشگاه باشد و تا جایی که میتواند احساسات ایرانیت را تهییج کند، ولی وارد صحنه سیاسی تظاهراتی نشود.
یک گروه هم به طرف شمال شهر برود و بعد از اتمام مسابقه تظاهرات را تا شمال شهر بکشاند، یک گروه در نواحی مرکزی باشد و یک گروه هم به طرف سر چشمه و محله یهودی نشین خیابان سیروی، محله عودلاجان راه بیفتد. چهار گروه به این شکل عمل میکردند تا رژیم نتواند روی یک گروه مسلط شود و تمام این کارها هم به صورت مخفی انجام میشدند.
قرار شد یک انفجار هم انجام شود که رژیم بفهمد قضیه به این سادگیها تمام نمیشود، منتهی بر عکس گروههای سازمان منافقین خلق که هیچ رعایت مردم و کشته نشدن آنها را نمیکردند، مؤتلفه اسلامی در تمامی این موارد مراقبت میکرد و انفجاری که انجام میشد مطابق موازین شرعی بود و لذا ما در انفجارهایی که انجام دادیم هیچ کس از مردم عادی را نکشتیم.
قرار شد این انفجار در مقابل هواپیمایی ال آل صورت بگیرد، شهید لاجوردی در مرکزیت این کار و مسئول اصلی بود، او از یک طرف با شهید مطهری و از سوی دیگر با تیمهای مؤتلفه و از طرف دیگر با تیم عزت شاهی و لشکری در ارتباط بود و کارها را سامان میداد.
در این گیر و دار که کار انجام میشد، بالاخره ایران با یک گل برنده شد، شاید اگر رژیم بیعقلی نمیکرد و میگذاشت بازی مساوی شود، اوضاع به نفعش میشد، ولی همین گل باعث شد که هیجان جمعیت بسیار بالا برود.
بلافاصله بعد از این پیروزی تظاهرات شروع شد و پلاکاردها بالا رفتند. شهید لاجوردی در طراحی این پلاکاردها و شعارها هم نقش اصلی داشت، در تمام طول تظاهرات مراقبت شدید کردیم که به یهودیها آسیبی نرسد.
البته آن روزها صهیونیستهایی چون ثابت پاسال آمده و بلیطهای زیر جایگاه را در ورزشگاه امجدیه (شیرودی) خریده و به یهودیها داده بودند. اتفاقاً وجود آنها برای تحریک احساسات مردم بسیار مؤثر بود!
تظاهرات که انجام شد عدهای دستگیر شدند، از جمله حسین اخوان، حاج ملا حاجی که در پرونده قبلی با من در ارتباط بود و من ناچار شدم فرار کنم و از تهران بیرون بروم. در این گیر و دار دستگاه کپی گیر افتاد و عزت شاهی و لشکری هم گیر افتادند و نقش لاجوردی معلوم شد و او را گرفتند و بدترین شکنجهها را به او دادند. دیسک کمرش سنگین، گوشش و پارگی گوش و آسیب دیدن چشمش مربوط به همین دوره است.
او را در این مرحله بسیار سفاکانه زدند و شکنجه کردند. در این گیر و دار شهید لاجوردی نگران بود که یک وقت شهید مطهری لو نرود، در جلسهای در صادقیه با آقای مطهری نشستیم که ایشان گفتند ساواک مرا خواسته و میدانم که موضوع در ارتباط با لاجوردی است و احتمال دارد که من آنجا گرفتار شوم.
قرار شد که اگر ایشان رفتند و گرفتار شدند ما همه سرنخها را به سمت آقای مطهری کور کنیم، ایشان رفتند و پس فردا آمدند و گفتند که من را با لاجوردی روبرو کردند و او در آنجا به شکلی ماهرانه به ایشان گفته بود: «آقای مطهری! شما آن شیخ بلند قد عینکی را یادتان است؟» گفتم: «شیخ کیست؟ کدام یکی؟» گفت: «دم حسینیه ارشاد.» گفتم: «دم حسینیه ارشاد، شیخ زیاد است.»
گفت: «واقعیت این است که این شیخ به من یک اعلامیه داده و نشانی هم ندارد، از من پرسیدهاند این شیخ را از کجا میشناسی؟ گفتهام جلوی حسینیه ارشاد بود. آقای مطهری آمدند، او با ایشان سلام و علیک گرمی کرد و من تصور کردم آقای مطهری او را میشناسند، حالا شما بیایید و اگر او را میشناسید بگویید که بوده، چون اینها مرا سر این موضوع خیلی اذیت کردهاند.»
آقای مطهری هم گفته بودند که من نمیشناسم و قرار شده بود که بیاید و فکر کند و اگر یادش آمد برود و به ساواک بگوید. شهید لاجوردی به این طریق به آقای مطهری فهمانده بود که چیزی لو نرفته و خود ایشان هم در خطر نیست و شیخ مجهول الهویهای را به این ترتیب اختراع کرده بود.
بعد هم لاجوردی را به شدت شکنجه دادند و سر این قضایا محکومش کردند. بعد که آزاد شد دوباره پس از مدت کوتاهی دستگیر شد و در سال ۵۳ آمد زندان. انگار زندان به مزاجش خوب میساخت، من بخشی از شکنجههای مهیبی را که به او دادهاند در کتاب اسطوره مقاومت نوشتهام و در اینجا تکرار نمیکنم.
علت دستگیری ایشان در این سال چه بود؟ همان تحت نظر قرار داشتن توسط ساواک؟
_ طبق معمول، میرفت زندان و میآمد بیرون، چیزی از مبارزهاش کم نمیشد و دوباره فعالیتهای قبل از زندان رفتنش را ادامه میداد. این بار هم، امیری هم پروندهاش را گرفته بودند و بعد اورا گرفتند.
اول متوجه نشدم که دستگیر شده، چون در انفرادی بود، زمانی متوجه شدم که مرا بردند برای بازجویی و به من گفتند ارتباطت را با لاجوردی بگو. من هم به کلی منکر شدم و گفتم که هیچ ارتباطی با او ندارم. از او هم که پرسیده بودند چیزی نگفته بود.
یک روز مرا بردند بازجویی، من این طرف اتاق بودم و لاجوردی هم طرف دیگر بود. بازجو موقعی که او را بازجویی میکرد، گفت: «بنویس که من فردی هستم مسلمان و به شدت مذهبی.» لاجوردی نوشت. بعد گفت: «بنویس که به همین دلیل حکومت سلطنتی را قبول ندارم و در پی ایجاد یک حکومت اسلامی هستم.»
لاجوردی قلم را گذاشت زمین و گفت: «نمینویسم.» گفت: «ننویسی شکنجهات میدهیم.» گفت: «مطلقاً نمینویسم.» بلند شدند و همان جا شروع کردند به شدت او را زدن، همه بدنش خونی شد و دیسکش گرفت، هر کاری که کردند حاضر نشد چیزی را که آنها میخواستند، بنویسد.
بعد که در زندان با هم روبرو شدیم، پرسدم: «چرا ننوشتی؟» گفت: «دیدم اگر این کار را بکنم، در مقاومت بقیه تأثیر میگذارد، چون اینها با کمونیستها این کار را میکنند و آنها تسلیم میشوند و مینویسند، ولی باید بدانند که مذهبیها تسلیم نمیشوند.»
ضمناً پوشه پرونده آقای لاجوردی هم خونی شده بود که حاضر نشد آن را عوض کند و دوباره بنویسد و این پوشه الان هست و جزو افتخارات شهید لاجوردی است. بعد از آن جلسه او را بردند بیرون و مرا بردند اتاق شکنجه، میگفت که نمیتوانستم راه بروم و مرا در پتو گذاشتند و بردند سلول و فردا هم به همین وضع برگرداندند.
از پیشینه شناخت شهید لاجوردی از منافقین چه خاطراتی دارید؟
_ در سال ۴۹ – ۵۰ عدهای از منافقین را برده بودند قزل حصار، شهید لاجوردی با اینها رفیق شده بود، اول که اینها آمدند همه خیلی خوشحال شدند که یک گروه مذهبی آمده، آن هم چریک و مسلح، ولی بعد به تدریج متوجه شدند که افکار اینها دارد سمت و سوی متفاوتی پیدا میکند.
تا زمانی که کودتای یک سروان در سودان علیه نمیری پیش آمد که دو روزی سر کار بود و بعد شکست خورد، لاجوردی دیده بود که مجاهدین خیلی تبلیغ میکنند و شادند، میپرسد که چرا این قدر شادی میکنید؟ اینها کمونیست هستند. منافقین جواب میدهند که کمونیستها خلقی و انقلابی هستند.
از اینجا بود که لاجوردی فهمید افکار اینها درست نیست و با آنها بحث کرد و به جهان بینی آنها و این قضایا رسید و جزوه شناخت آنها را خواند و خلاصه آنها را حسابی تخلیه اطلاعاتی کرد. در همین گیر و دار تبعیدش کردند به زندان مشهد.
در آنجا آقای عسگراولادی و حاج حیدری هم بودند. این ماجرا در سال ۵۲ و قبل از اعلام تغییر ایدئولوژیک سازمان بود، در آنجا لاجوردی قضیه اینها را به آقای عسگراولادی میگوید که اینها افکارشان التقاطی و انحرافی است.
آقای عسگراولادی با تعجب با قضیه روبرو میشود و به منافقین میگویند که کتاب شناختتان را بدهید مطالعه کنیم که آنها نمیدهند و میگویند ما نداریم. آقای حاج حیدری که خیلی جوان زرنگی بود به قول معروف تعقیب و مراقبت میگذارد و میفهمد که اینها جزوه را دارند و در جایی پنهان کردهاند.
شب که میشود میرود جزوه را میآورد و مخفیانه با آقای عسگراولادی میخوانند. آقای عسگراولادی هم که به معارف اسلامی تسلط خوبی دارد کاملاً به محتوای انحرافی جزوه آگاهی پیدا میکند و مسئله التقاطی بودن افکار منافقین برای اینها معلوم میشود، ولی هیچ نوع برخوردی با آنها نمیکنند.
جدای از اعضای سازمان زندگی میکنند، ولی با آنها درگیر نمیشوند، تا موقعی که در اردیبهشت ۵۵ ما را بردند اوین و این بحثها شروع شد. در آنجا شهید لاجوردی و عسگراولادی و عراقی و حاج حیدری قضایا را مطرح کردند، اتفاقاً محمد محمدی هم بود.
در سال ۵۵ که ما را به زندان کمیته مشترک برده بودند، یک شب نزدیک لاجوردی خوابیده بودم و پرسیدم: «آقای لاجوردی! شما جهان بینی اینها را ملاحظه کردید؟» گفت: «من دیدهام.» گفتم: «اینها توی جهان بینیشان چه میگویند؟» گفت: «اصول دیالکتیک را مطرح میکنند.» گفتم: «این اصول که مارکسیستی هستند. اینها که به من این را نگفتهاند، من از ابوالفضل کبیر پرسیدم جهان بینی شما چیست، برایم از برهان نظم حرف زد.» آقای لاجوردی گفت: «اینها به افراد راستش را نمیگویند.»
من رفتم پیش محمد محمدی و گفتم: «این اصول دیالکتیک که دوستان مطرح میکنند درباره فلان موضوع چه توجیهی دارد؟» او بدون اینکه خبر داشته باشد هدف من از طرح این سؤال چیست، گفت: «اگر مارکسیستها حرف حق داشته باشند نباید شنید؟» گفتم: «حرف حق اینها غیر از مسئله مبانی مارکسیستی است، این حرفها غلط است.» بعد هم ناشیگری کردم و گفتم: «چرا کتاب شناخت و تکامل را به من ندادند؟ توی جهان بینی چیز دیگری گفتهاند.»
گفت: «لابد خبر نداشتهاند.» گفتم: «ابوالفضل کبیر که خبر داشته.» گفت: «شاید صلاح ندانسته به تو بگوید.» گفتم: «خیلی خوب حالا تو بگو.» گفت: «اینجا میکروفون مخفی کار گذاشتهاند و من نمیتوانم بگویم.» به زندان قصر هم که رفتیم باز هم نگفت.
بعد متوجه شدم که اینها را برای طلبههای تازه زندانی شده گفته، پرسیدم: «چطور برای اینها میگویی، برای من نمیگویی؟» شروع کرد به گریه کردن که: «حالا دیگر ما منافق شدهایم.» گفتم: «ای گریه تو هم سیاسی است، تو شناخت را بلدی و میدانی که انحرافی است وگرنه برای من میگفتی، چهار تا طلبه تازه وارد را گیر آوردی و شناخت را به آنها میگویی و به ما نمیگویی.»
از اینجا بود که نقش لاجوردی یک نقش اساسی شد، چون لاجوردی اینها را میدانست و در درس آقای طالقانی که داشت تفسیر میگفت، گفت: «آقای طالقانی! اینها تفسیر شما را قبول ندارند و این را میگویند، کدامش درست است؟» آقای طالقانی گفت: «خب معلوم است که آنچه آنها میگویند غلط است.»
لاجوردی پرسید: «پس چرا این را میگویند؟ آقای محمدی این را میگوید.» آقای طالقانی از محمدی پرسید: «شما همین تفسیری را که ایشان میگویند دارید؟» محمدی جواب داد: «بله، بچهها این تفسیر را دارند.» آقای طالقانی گفت: «اینکه غلط است.»
و از همین جا بحث شروع شد که افکار منافقین التقاطی است، آقای لاجوردی هم موضوع را کاملاً باز کرد، محمدی هم شروع کرد به گریه کردن که: «ما تا حالا مجاهد بودیم و حالا شدهایم التقاطی؟» قرار شد آیت الله مهدی و آیت الله انواری و آقای لاهوتی و آیت الله ربانی بعد از ساعت ۱۰ که چراغها را خاموی میکنند بنشینند و آقای محمدی برای اینها مسائل را بگوید.
مسائل که گفته شد آقای لاجوردی هم به آنها مشاوره داد و هر چهار تای آقایان اعلام کردند که ایدئولوژی سازمان از نظر ما کاملاً التقاطی است.
آیا این مکتوب شد یا سینه به سینه نقل شد؟
_ در این مرحله فقط بحث بود و مکتوب نشد.
چگونه این بحثها به فتوا تبدیل شدند و نقش شهید لاجوردی در این قضیه چه بود؟
_ وقتی معلوم شد که افکار آنها التقاطی است، این بحث مطرح شد که چرا بچههای مذهبی مارکسیست شوند و آیا علت همین جهان بینی التقاطی نیست؟
در بحثهایی که در اتاق شماره ۲ بند ۱ اوین کردیم، ۴۳ مورد علل انحراف ذکر شد و مهمترین مسئله مشترک بودن زندگی کمونیستها و مسلمانها با هم و یا در واقع همان کمون مشترک عنوان شد و بحث اینکه مسئله پرهیز از نجاسات و شعار دینی را زیر پا گذاشته بودند.
قرار شد در این مورد بنشینیم و فکری کنیم، لاجوردی، کچویی، عسگراولادی و مرحوم ربانی شیرازی و یکی دیگر از آقایان علمای آنجا و بنده نشستیم و فکر کردیم که راه علاج چیست. دیدیم با اینها مبارزه که نمیتوانیم بکنیم، چون ساواک امتیاز میگیرد. بعد هم بچهها هنوز ذهنشان باز نیست و مرزبندیها هم مشخص نیستند.
حالا باید تقوا که مرزدازی است و «الحافظون لحدود الله» را عمل و خط انحراف را از خط اسلام خالص جدا کنیم. آمدیم مسئله نجس و پاکی را مطرح کردیم. مرحوم ربانی شیرازی و آقای منتظری گفتند که باید فتوای مبانی شرعی را راه بیندازیم تا معلوم شود که چه کسی رعایت میکند.
من هم بحث کردم که این چیزی است که راه ما را جدا میکند. ما این حرف را نگفتیم ولی اصلش این بود که این راه خالص سازی مبارزه است. قرار شد مرحوم ربانی شیرازی فتوا را تنظیم کنند. عین متن را در اسطوره مقاومت آوردهام.
در آن متن آمده که نباید کمون مشترک بین کمونیستها و مسلمانها وجود داشته باشد و اینها باید جدا شوند و بنا بر اصل نجاست کمونیستها، مذهبیها باید در زندان از اینها جدا بشوند و با هم برخورد نداشته باشند، مگر اینکه اینها برگردند.
برخی در خاطرات خود از نقش پنهان ساواک در زمینه سازی برای صدور این فتوا سخن راندهاند، برخی نیز آن را به عدم درک موقعیت توسط فتوا دهندگان مرتبط دانستهاند. شما چه میفرمایید.
_ مسئله فتوا دو جنبه دارد، یک جنبی علمی و یک جنبه پنهانی، اصل مسئلهاش خط پیرایش حرکت انقلاب اسلامی از التقاط و انحرافات و خالص سازی آن و حرکت در خط خالص امام خمینی است، چون در ایران اسلامی، خطوط التقاطی هیچ وقت به هیچ جا نمیرسند.
و میبینید که سازمان مجاهدین خلق با آن نظام آهنین و سازماندهی قوی کارش به کجا کشید. میثمیها کارشان به کجا کشید، نهضت آزادی و حزب توده و کومله و حزب کارگر و بقیه کارشان به کجا کشید.
در ایران خط ناخالص به جایی نمیرسد، چه رسد به یک حرکت انقلابی که رهبرش انسانی مثل امام خمینی است، لذا ما در آنجا این سیاست خالص سازی بدنه مبارزه برای حرکت آینده انقلاب را در جهت امام عمداً انجام دادیم، در آنجا هم میدانستیم داریم چه کار میکنیم، لذا در اتاق شماره ۴ بند ۲ اوین دور هم نشستیم.
چه کسانی؟
_ عسگراولادی، عراقی، لاجوردی، کچویی، حاج حیدری، من و شاید یکی دیگر هم بود. همان جا آقایان گفتند که این حرکت فتوا، حرکت بسیار سنگینی است و به محض اینکه شروع کنیم، سازمان مقابله میکند، تهمت میزند و میگوید اینها بریدند، سوختند و با سواک همکاری میکنند. با چنین وضعیتی چه کسانی حاضرند در این حرکت شرکت کنند؟
همه اعلام آمادگی کردند، بعد بحث شد که این حرکت چگونه باید انجام شود که تصمیماتی گرفته شد که به موضع گیری بعدی و ماجراهایی انجامید که بارها بیان شدهاند. خلاصه قضیه از این قرار است که در این ماجرا فتوا، سه نفری که به ترتیب اهمیت نقش داشتند عبارت بودند از شهید لاجوردی، آقای عسگراولادی و مرحوم آیت الله ربانی شیرازی که نقش اساسی جدی در نقل فتوا دارد و متن را هم او نوشته است، بقیه دوستا هم که همراهی کردند.
آقایان زیر این متن را امضا کردند؟
_ خیر، فقط متن را روی کاغذی به اندازه یک کاغذ تقویم نوشتند، بعد من و آقایان طالبیان از گروه ابوذر و کچویی رفتیم پهلوی آقای ربانی شیرازی و آقای منتظری و گفتیم: «اگر شما این فتوا را میخواهید بدهید، روی یک کاغذ بنویسید تا ما حفظ کنیم و همه جا همگی همان متن را بگوییم.»
بر این اساس آقای ربانی شیرازی نوشت، بقیه آقایان هم تأیید کردند و دادند به من و سفارش کردند اگر یک وقت ساواک ریخت که متن را بگیرد، آن را از بین ببرم که دستشان نیفتد. این متن را همه حفظ کردیم و همه جا گفتیم. وقتی آمدند ما را به بندیهای دیگر ببرند، من رفتم دستشویی و متن را ریز کردم و ریختم داخل دستشویی و با بقیه زندانیها رفتیم بند ۲.
این فتوا در واقع ظاهری داشت و باطنی. ظاهرش نجس و پاکی بود، باطنش جدا کردن و مرزهای معتقدین به اصول و احکام دینی و آنهایی که اعتقاد نداشتند و شهید لاجوردی در این عرصه هم بسیار پیگیر و جدی بود.
شهید لاجوردی در ارتباط با اجرایی کردن این فتوا چه دشواریهایی را تحمل کرد؟
_ از هر نوع که فکرش را بکنید، بایکوت، تهمت، افترا، شکنجه. در آن مقطع از هر دو طرف یعنی ساواک و عوامل منافقین و مارکسیستها تحت فشار بود، هر دوی اینها هم به خوبی او را شناخته بودند و لذا بیشترین حساسیتشان هم روی او بود.
بعد از آزادی از زندان و در جریان اوج گیری انقلاب چه نقشی را ایفا کرد؟
_ لاجوردی که آزاد شد، ما جزو آن جلسات مخفیای شدیم که امام توسط آقای مطهری پیغام فرستادند که ریشه شجره خبیثه پهلوی از خاک بیرون آمده، همت کنید و جمع شوید و آن را از خاک میهن اسلامی دور بیندازید. از آن جلسه مخفی کسانی که شهید شدهاند عبارتند از: لاجوردی، کچویی، عراقی، درخشان، باهنر، مطهری، بهشتی و محلاتی که اصل کار انقلاب دست اینها بود.
نقش شهید لاجوردی را در دوران پس از پیروزی انقلاب تا چه میزان میتوان ادامه منطقی نقش ایشان در پیش از انقلاب دانست؟
_ بعد از پیروزی انقلاب، لاجوردی در هر جا که نقشی به عهده گرفته نمونه شاخص و بارز یک مدیر اسلامی کاملاً مردمی است. اگر بخواهید در این بعد یعنی شیوه صحیح مدیریت اسلامی، تحقیقی دانشگاهی انجام بدهید، شهید لاجوردی نمونه شاخص آن است. مدیریتی که الان آموزش داده میشود، تحت تأثیر مدیریت غرب است.
حالا شما توجه کنید به شیوه مدیریت لاجوردی در دادستانی و زندان، او در داخل زندان کنار منافقین مینشیند، آنها را تواب میکند و به جبهه میفرستد، البته آنهایی را هم که معاند هستند در اختیار حاک شرع مجتهدی چون آقای گیلانی قرار میدهد تا دربارهاش حکم صادر کند، در حالی که خودش به مباحث اسلامی کاملاً تسلط داشت، مجتهد حکم میدهد و لاجوردی اجرای حکم میکند.
پس از انقلاب زندان را تبدیل به آموزشگاه قرآن میکند و میگوید که هر کس قرآن را حفظ کند به او مرخصی میدهم. مخصوصاً خانمهایی که علاقمند بودند، ملاحظه کنید. کسی مجرم بیاید داخل زندان و حافظ قرآن از زندان برود بیرون. این یک شیوه ویژه و منحصر به فرد در مدیریت است.
یکی از ابتکارات او در مدیریت زندان اتاقهای خصوصی دیدار زندانی با خانوادهاش بود، از یک طرف عاطفه و رابطه خانوادگی قطع نمیشد، بچهها چندان احساس نقصان نمیکردند و از همه مهمتر فرد زندانی با تکیه بر همین رابطه و عاطفه سعی میکرد خود را باز سازی کند و از زندان بیرون برود.
شغل دادن به افراد و ایجاد کارگاه در زندان و آموزش به آنها و ذخیره مزد آنها و تحویل پس اندازشان در هنگامی که از زندان مرخص میشدند، مسئله رسیدگی به خانواده زندانیها در مدیریت سازمان زندانها، مسئله صرفه جویی و هزینه کم اداری، ساختمان ۱۱۰ چهار راه قصر را تحویل داد و همه را جمع کرد و رفت زندان اوین و در یک سالن یک مدیریت باز را راه اندازی کرد.
خودش یک میز گذاشت در ابتدای سالن و بقیه هم پشت میزهای خودشان در همان سالن. هر کس که کاری داشت در همان روز مراجعه کارش انجام میشد و میرفت. هزینه کم، کار سریع و همه هم راضی، کسی هم باورش نمیشد که این کسی که دم در نشسته لاجوردی است، مدیر پشت اولین میز مینشست.
از نظر رسیدگی به خانوادههایی که سرپرست آنها اعدام میشد، لاجوردی یک دنیا رأفت و دقت و توجه بود، از نظر حضور در میان مردم بحثها و گفتگوها و نوع بازجوییها به گونهای رفتار میکرد که احسان نراقی در کتاب «از کاخ شاه تا زندان اوین» از او تجلیل میکند. در هیچ جای دنیا سابقه ندارد که زندانیها در رثای مدیر زندانها سرود بسازند و بخوانند: «الهی بشکند دست منافق!» این نشان میدهد که او با زندانی به عنوان زندانبان روبرو نشده، بلکه زندانی خودش را در پناه او مییابد.
از نظر صرفه جویی در هزینهها هم که بینظیر بود، میگفت وقتی کار را تحویل گرفتیم دیدم آن بخش هفت تا ماشین نویس دارد و همه نامهها ماندهاند. حساب کردم که در روز چند تا نامه باید زده شود و زدن هر نامه چقدر طول میکشد؟
دیدم دو تا ماشین نویس کافی است، منتهی نامههای قبلی مانده بودند، محاسبه کردم و دیدم مثلاً تا سه شنبه هفته بعد میشود همه آنها را زد، روز سه شنبه که شد ماسین نویسها آمدند و گفتند: «نامهها تا آخر وقت اداری تمام نمیشود و باید تا شب بمانیم.»
از من خواستند برایشان وسیلهای را پیش بینی کنم که به خانههایشان بروند، به آنها گفتم: «نامهها باید تا ساعت ۳ تمام شود و هر کس هم که ناچار باشد بماند، از ماشین خبری نیست.» نشان به آن نشان که نامتهها تا ساعت ۲ تمام شدند!
او در همه زمینهها شیوههای جدیدی ایجاد کرد، نمونههای عملی مدیریت جدید و اسلامی و کارآمد و مردمی، شهیدان بهشتی، لاجوردی، رجایی، باهنر و امثال اینها هستند که با حداقل هزینه بالاترین کارآمدی را داشتند.