«حاج مهدی عراقی برای من برادر و فرزند خوب و عزیز من بود. شهادت ایشان برای من بسیار سنگین بود اما آنچه مطلب را آسان میکند آن است که در راه خدا بود. شهادت او بر همه مسلمین مبارک باشد. او میبایست شهید میشد، برای او مردن در رختخواب کوچک بود.»
حضرت امامخمینی(ره)
شهید محمدمهدی ابراهیمیعراقی، یار باوفا و صدیق امام خمینی(ره) در 4شهریور1358 به همراه فرزند خود، حسام عراقی توسط اعضای گروهک فرقان ترور شد. آنچه میخوانید بخشی از مصاحبه با امیر عراقی، فرزند شهید میباشد.
قبل از شهید عراقی، عدهای از علما و سیاسیون توسط فرقان ترور شدند، چقدر احتمال میدادید که ایشان هم ترور شود؟
حاجآقا خبر داشت که اسمش در لیست آنها هست. ولی روحیهاش طوری نبود که چندان مسائل امنیتی را رعایت کند. بعد از ترورهایی که صورت گرفته بود، چند پاسدار برای حفاظت از حاج آقا آمدند. ولی حاج آقا زیر بار نرفت. میگفت: «اگر قرار باشد به من تیر بخورد، از همه اینها عبور میکند و میآید و به من میخورد، بیخود سپر گوشتی درست نکنید و بچههای مردم را هم سپر بلای من نکنید.» به همین دلیل با ماشین شخصی تردد میکرد.
درباره رابطه برادرتان حسام و پدرتان بفرمایید.
گاهی اوقات هم حسام همراه پدرم به محل کار ایشان میرفت. حسام در اوایل انقلاب دورههای نظامی را در سپاه گذرانده بود. موقعی که حاجآقا را در سال43 به زندان بردند، او دو سال بیشتر نداشت. به همین دلیل وابستگی عجیبی به حاجآقا داشت. البته ما هم به حاج آقا وابستگی داشتیم، اما او کمبود پدر را بیشتر از ما احساس کرده بود.
شهید عراقی در میان گروهها و چهرههای مبارز، شخصیتی محبوب بود. با توجه به این موضوع شما چقدر احتمال میدادید که ایشان ترور شوند؟
به نظر نمیرسید حاجآقا دشمنی داشته باشد. ما به عنوان خانواده ایشان تصورش را هم نمیکردیم کسی بخواهد حاجآقا را ترور کند. ما تصور میکردیم حاجآقا به خاطر این اخلاق مردمداری و عاطفهای که نسبت به مردم دارد، کسی به سراغش نمیآید.
ایشان قبل از ترور صحبتی هم درباره شهادت میکرد؟
یکی از نگرانیهایش این بود که نکند در رختخواب از دنیا برود و شهادت نصیبش نشود. چون با بسیاری از شهدا رابطه عاطفی عمیق و ارتباط کاری گسترده داشت.
آیا در روز شهادتشان، شما ایشان را دیدید؟ شرح ماوقع را بگویید.
آن روز، روز عجیبی بود. قرار بود حاج آقا برای من به خواستگاری برود. نکته جالب این است که ته دل حاجی به این وصلت راضی نبود؛ اما از آنجایی هم که نمیخو است من ناراحت بشوم، صبح که داشت میرفت به من گفت: «بابا! بعدازظهر یادت نرود، به آنها خبر بده که ساعت 5 – 4 میرویم به منزلشان.»
حدود ساعت 6 صبح بود، من دوباره خوابیدم . حدود ساعت هفتونیم مادرم بیدارم کرد و گفت: « امیر! بلندشو، مثل این که اتفاقی افتاده.» ما ماشین نداشتیم. آمدیم بیرون و سوار ماشین یکی از همسایه ها شدیم و رفتیم بیمارستان ایرانمهر.
شما محل حادثه را دیدید؟
خیر، ولی بعدا از آقای مهدیان شرح ما وقع را شنیدم. پدرم طبق معمول به دنبال آقای مهدیان رفته بود که با هم به موسسه کیهان بروند. حاج آقا پشت فرمان نشسته بود. آقای مهدیان کنار حاج آقا و حسام پشت سر آقای مهدیان و پاسدارشان هم پشت سر حاج آقا نشسته بود.
اعضای گروهک فرقان 10دقیقه مانده به حرکت پدرم، خیابان زمرد و کوچه منزل آقای مهدیان را مسدود کرده بودند. دو نفر دیگرشان هم در گوشهای مخفی شده بودند. سر کوچه ماشین را به رگبار می بندند! حاجآقا همانجا شهید به شهادت رسیده بود. ولی آقای مهدیان و حسام را به بیمارستان منتقل کردند. بعدها شنیدم حسام در مسیر بیمارستان به شهادت رسیده بود.
جالب این جاست که آقای مهدیان در تیررس آنها بوده ، ولی به قول حاج آقا اگر 100نفر هم سر راه آدم باشند، وقتی اجل میرسد، تیر از آن 100نفر میگذرد و به آدم اصابت میکند. آقای مهدیان زنده ماند و حاجآقا و حسام رفتند.
وقتی به بیمارستان رسیدید چه دیدید؟
موقعی که رسیدم، جنازه حسام را دیدم که در آمبولانس میگذاشتند. در آن موقع نمیدانستیم به بهشت زهرا میرویم یا به قم. آقای انواری آمد و گفت: «امام فرمودهاند جنازه در قم دفن شود.»
آیا امام(ره) در مراسم تشییع حضور داشتند؟
امام بودند. تشییع جنازه خیلی شلوغ بود. نزدیک غروب بود که رفتیم خدمت امام. امام خیلی لطف کردند و در صحبت هایشان گفتند: «حاج مهدی به تنهایی بیست نفر بود.» ساعت ده شب بود که ما آمدیم بیرون و بعد امام رفتند به حرم حضرت معصومه(سلاماللهعلیها) سر خاک پدرم.
فرقانیها چقدر حاج مهدی عراقی را میشناختند؟
شخصی از گروهک فرقان به نام یوسفی ضارب حاج آقا بود و میگفت ما هیچ توجیهی برای ترور حاج مهدی نداشتیم و او را نمیشناختیم. تنها اتهامی که میزدند میگفتند وابستگی و نزدیکی به امام! ترور ایشان فقط یک دستور تشکیلاتی بود و ضاربین، حاج آقا را نمیشناختند.
در پایان اگر سخنی دارید بفرمایید.
اگر مردم در صحنه باشند، دشمنان کاری از پیش نخواهند برد.