ماجرای مخالفت شهید حسینی با داشتن محافظ

KHaterat149

محافظ

شورای مرکزی کارخانه تصمیم گرفتند، به دلیل حضور 10نفر محارب در کارخانه که بعدها دستگیر شدند و همچنین دو نفر از اعضای منافقین که اطلاعات کاملی از اعضای کارخانه داشتند، برای سه نفر از کارکنان محافظ بگذارند. این افراد عبارت هستند از آقای صلح‌دوست(مدیر کارخانه)، آقای صفری(معاون) و سیدقاسم حسینی که در کارخانه فعالیت زیادی داشت. سیدقاسم مخالف بود. روزهای قبل از شهادتش می‌گفت: «آقاجان! برای ما اتفاقی نمی‌افتد، از کسانی محافظت کنید که مهم هستند، موثر هستند. ما خودمان مدیون انقلاب هستیم.»

صبح روز بیست‌وچهارم شهریور بود. ساعت 7:30 در حال آماده شدن بودم که تلفن خانه به صدا در آمد. از بیمارستان امام‌رضا(ع) تماس گرفتند و گفتند: «برای آقای حسینی اتفاقی افتاده است، لطفا خودتان را به بیمارستان برسانید.» زمانی که به بیمارستان رسیدم، خبر شهادتش را به من دادند. منافقین سیدقاسم را ترور کرده بودند.

به نقل از آقای صلح‌دوست، دوست شهید سیدقاسم حسینی

مبارز واقعی

ابوالقاسم یک مبارز واقعی بود. داوطلبانه به کردستان رفت، من هم با خودش برد. من و او با هم در سپاه بابل فعالیت می‌کردیم. سال 1358 پای من در انفجار مجروح شد و در یکی از بیمارستان‌های تهران بستری شدم. او پیش من آمد و گفت: «طلایی! آیا حاضری همین کارها و تشکیلات تیمی را به کردستان ببریم؟» من هم گفتم آره.

می‌توانست در سپاه اینجا بماند و فعالیت‌هایش را داشته باشد؛ ولی او عادت داشت، در شرایط سخت کار کند.

به نقل از یکی از هم‌رزمان شهید ابوالقاسم بزاز

احترام به همسر

پدرم احترام زیادی برای مادرم قائل بود. یک‌بار مادرم خیلی مریض‌احوال بود و باید یک هفته در خانه استراحت می‌کرد. پدرم هر روز خودش غذا را می‌پخت و خانه را مرتب می‌کرد.

دستپختش هم خیلی خوب بود. خورشت‌های خوشمزه‌ای درست می‌کرد. یک روز به او گفتم: «شما چطور خورشت‌های به این خوشمزگی درست می‌کنید؟»

پدرم گفت: «از مادرتان یاد گرفته‌ام.»

به نقل از دختر شهید باقر عرفانیان محمدی‌نژاد


دی 1402
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
5
6
7
8
9
10
11
12
14
15
16
17
18
19
21
22
23
28
29