زندگي و مبارزات شهيد ابوالفضل پيرزاده (12)

Zendegimobarezate Pirzade

جواد صبور هم مي گويد :

" يك روز يادم هست يك ظرف بزرگ باميه زولبيا با پول خود خريدند و با هم به زندان برديم . ابوالفضل تمام آن ظرف بزرگ باميه و زولبيا را به زندانيان منافقين داد و گفت : شما در سال هاي قبل از ماه مبارك رمضان باميه مي خورديد ، الان ولي به جهت اشتباه خودتان در زندان هستيد .

واقعاً دلسوز بود و دلش براي آنهايي كه در دام گروه هايي مثل سازمان به اصطلاح مجاهدين خلق ، فرقان ، كمونيست ها و از اين قبيل گروه ها گرفتار مي شدند ، مي سوخت ."

حجت الاسلام ميكاييل عصايي مي گويد :

" من شاهد بودم كه او چقدر براي اين انسان ها و جواناني كه گرفتار گروه هاي منحرف شده بودند ، دلسوزي مي كرد و از هر راهي كه امكان داشت سعي مي كرد آنها را به راه راست برگرداند و مثل يك رفيق و دوست هر آنچه لازم بود تا آنها هدايت شوند ، انجام مي داد و تا جايي كه امكانش بود در راه اصلاح آنها سعي و تلاش مي كرد ."

 

Zendegimobarezate Pirzade Molabas

دعوت به آموزش و پرورش :

بعد از پيروزي انقلاب ، بزرگاني چون آيت الله دكتر بهشتي ، دكتر باهنر و رجايي كساني بودند كه با توجه به اين كه از قبل از پيروزي انقلاب هم در سيستم آموزش و پرورش بودند به خوبي از ضعف هاي سيستم آموزش و پرورش آگاه بودند .

به طور مثال با اين كه قبل از انقلاب هم كتاب ديني در سيستم آموزشي مدارس قرار داشت ، ولي مطالب آن در سطح خيلي ابتدايي تدريس مي شد و مطالب آن در اين خلاصه مي شد كه ما چند امام يا پيامبر داريم ؟

تازه اين مطلب هم به جهت زحماتي بود كه شهيد دكتر بهشتي و باهنر با به جان خريدن تهمت هاي فراوان از نيروهاي مذهبي ، وارد سيستم آموزش و پرورش قبل از انقلاب شده و توانسته بودند در حد امكان اين مطالب را وارد چرخه ي آموزش كتاب هاي مدارس كنند و در مقابل عده اي از افراد غافل هم آنها را متهم مي كردندكه در سيستم شاهنشاهي فعاليت مي كنند !

ولي امام هميشه پشتيبان آنها بودند و چه زيبا هم بعد از شهادت دكتر بهشتي به ايشان لقب " شهيد مظلوم " دادند و به واقع هم همين طور بود و مظلوميت ايشان آنچنان بود كه زير شديدترين هجمه قرار داشت ، ولي امام هيچگاه او را تنها نگذاشت .

بعد از انقلاب با وجود چنين بزرگاني كه خود بهترين كارشناس مسائل آموزشي بودند ، برخي از دروس جديد طراحي شد تا همگام با پيروزي انقلاب ، افكار و عقايد جوانان را هم در راستاي تعاليم اصيل اسلامي قرار دهد . يكي از اين مباحث درس بينش اسلامي بود .

در حالي كه درس بينش اسلامي در سيستم آموزشي تعريف شده بود و جزو برنامه هاي درسي به خصوص دوره ي دبيرستان قرار داشت ، ولي هنوز كتاب اين درس آماده نشده بود ؛

 

Zendegimobarezate Pirzade Madrese

به همين علت تا آماده و چاپ شدن اين كتاب ، معلمين درس بينش بايد با رجوع به مطالعات و سطح سواد شخصي خود اين درس را آموزش مي دادند .

به همين علت هم براي آموزش و پرورش در آن مقطع زماني پيدا كردن چنين اشخاص و معلمين ، كار خيلي سختي بود به خصوص اين كه در اوايل سال هاي انقلاب گرايش به برخي گروه ها هم خيلي زياد بود و اين افراد اگر گرايش هاي منحرفي مي داشتند ، افكار جوانان را هم به انحراف مي كشاندند .

بر اين اساس بود كه آموزش و پرورش اردبيل و متوليان آن كه خود از نيروهاي اصيل انقلابي بودند ، ابوالفضل پيرزاده را جهت تدريس بينش اسلامي و همچنين درس قرآن به سيستم آموزشي دعوت كردند و با توجه به علاقه ي زيادي كه ايشان به كار تدريس و ارتباط با نسل جوان داشتند ، قبول كردند و به عنوان دبير درس بينش اسلامي و قرآن شروع به تدريس در دبيرستان هاي اردبيل كردند .

آقاي سيد علي اكبر اجاق نژاد درباره ي اين علاقه او به قشر جوان خاطره اي را نقل مي كند :

" زماني كه من در آستارا بودم (بعد از پيروزي انقلاب) روزي ابوالفضل با من تماس گرفت و از من خواست تا به اردبيل بيايم . من به او گفتم كه به جهت مسئوليتي كه دارم فردا نمي توانم ، ولي وسط هفته مي آيم . همان طور كه گفته بودم وسط هفته به اردبيل آمدم و به ديدار ابوالفضل رفتم و از كاري كه گفته بود پرسيدم .

ابوالفضل گفت : سيد علي اكبر! خيلي از جوانان محله را هر روز مي بينم كه بي خودي وقت شان در كوچه و خيابان تلف مي شود ، اينها را در مسجد جمع كرده ام تا برايشان كلاسي داشته باشم ، خواستم بيايي و با اين جوانان كمي صحبت كني .

من گفتم : چشم ، من جاهاي زيادي رفتته بودم و روان تر از ايشان صحبت مي كردم ، به همين علت ابوالفضل مي خواست تا من درباره ي تشكيل اين كلاس با جوانان صحبت كنم . ابوالفضل عده اي از جوانان را كه اكثراً 16 ، 17 و 18 ساله بودند و حتي در ميان آنها چند جوان 20 ساله هم بود در مسجد جمع كرد .

من هم عده اي ديگر از جوانان را كه از قبل آشنايي داشتم به مسجد نواب صفوي دعوت كردم . بين اين جوانان همه جور آدم وجود داشت . اعم از جواناني كه نماز مي خواندند و يا اين كه اصلاً نماز نمي خواندند و به اين ترتيب نطفه ي اوليه كلاس شكل گرفت و رفته رفته با همه ي اين جوانان دوست و رفيق شديم .

ابوالفضل براي اين جوانان كتاب هاي جهان بيني استاد شهيد مطهري را به زبان ساده تدريس مي كرد و جوانان هم عاشق ابوالفضل شده بودند و آنچنان به او احترام مي گذاشتند كه شايد حتي به پدرشان هم چنين احترامي نمي گذاشتند و كلاس ها با نظم و انضباط زيادي برگزار مي شد .

كلاس هاي شب جمعه ي ايشان كه هميشه با نوعي حالت گريه برگزار مي شد و جوانان هم به دور او حلقه مي زدند ، خيلي ديدني و تأثير گذار بود ."

 

Zendegimobarezate Pirzade Lebas

 

ديدار با امام خميني :

حوريه پيرزاده درباره ي ديدار ايشان با امام خميني (ره) چنين مي گويد :

" روزي كه قرار بود ابوالفضل به همراه عده اي از دوستان و طلاب به ديدار امام بروند ، در خانه ي يكي از خواهرانم كه در تهران ساكن هستند ، غسل كرده بود و زمان ديدار با امام ، ابوالفضل آن قدر تقلا مي كند تا اين كه خود را در جلوي همه ي طلاب و دوستانش قرار مي دهد ."

ايشان به نقل از ابوالفضل چنين مي گويد :

" آن قدر در جلو قرار گرفته بودم كه ديگر درست روبروي امام بودم ، تا جايي كه زانوهايم به زانوهاي امام رسيد . وقتي زانوي امام را لمس كردم در يك حال و هواي ديگري قرار گرفتم ، انگار اصلاً در اين دنيا نبودم ، به آسمان نگاه مي كردم ، بالا را نگاه مي كردم و در حالي كه نشسته بودم دست هايم را به طرف زانوهاي امام بردم و آنها را لمس كردم .

امام وقتي اين صحنه را ديد دستش را به صورتم كشيد ، وقتي دست امام به صورتم كشيده شد سه بار صلوات فرستادم و امام لبخند زد و به من نگاه كرد . وقتي كه ديدم امام به من نگاه مي كنند به ايشان گفتم : امام دعا كنيد كه من شهيد شوم ، من آرزوي شهادت دارم . امام هم برايم آرزوي موفقيت كرد ."

آقاي حجت الاسلام ميكاييل عصايي مي گويد :

" زماني كه امام در تبعيد بود و حتي نگهداري رساله و عكس امام هم قدغن بود ، گاهي با هم درباره ي امام صحبت مي كرديم . روزي ابوالفضل به من گفت : آيا مي شود روزي ما امام خميني را ببينيم ، بعد بميريم . و چه زيبا هم به آرزويش رسيد ."

فصل هشتم : « ويژگي هاي اخلاقي »

توجه به علم و پيشرفت :

آقاي اسماعيل علي اكبري در زماني كه ابوالفضل به تدريس درس بينش اسلامي و قرآن در مدارس دبيرستان مشغول بود ، معلم پرورشي بود و به همين علت جزو نزديك ترين افراد در مدرسه به او بوده است .

اسماعيل علي اكبري مي گويد :

" ابوالفضل با اين كه در سپاه مسئوليت زيادي داشت ، ولي به درخواست آموزش و پرورش هم لبيك گفته بود و در هفته چند ساعت در دبيرستان تدريس مي كرد . در آن زمان آقاي صفرپوري در اردبيل بود كه به عنوان مخترع مشهور بود . روزي ابوالفضل 10 الي 15 نفر از همكاران را جمع كرد و ما را به ملاقات اين آقا برد و از آنجايي كه اين آقاي صفرپور مورد توجه مسئولان قرار نداشت ، ايشان از ما خواست كه به او نشان دهيم كه خيلي براي ايشان احترام قائل هستيم .

ما رفتيم و نيمي از يك روز را پيش اين آقاي صفرپور نشستيم و او براي ما از اختراعاتش توضيح داد . ابوالفضل با اين كار مي خواست به آقاي صفرپور نشان دهد كه ما براي علم و اختراعات و اين جور مسائل ، احترام و ارزش زيادي قائل هستيم . "

صراحت لهجه در بيان حق :

نادر سليمان زاده مي گويد :

" ابوالفضل فردي صريح بود ، بي هيچ ملاحظه و گذشتي . او آنچه را كه درست تشخيص مي داد بدون ملاحظه ي جاه و مقام بر زبان مي آورد و به صراحت ابراز مي كرد ، صراحت او دوست و غير دوست نمي شناخت .

نيك به خاطر دارم شبي از شب هاي ماه رمضان سال 54 يا 55 پاي سخنراني فقيه فقيد حاج آقاي مروج بوديم در مسجد نواب صفوي ، موضوع سخنراني ايشان به مناسبت ايام ، فقر و غنا بود و وظيفه ي اغنيا در قبال فقرا ، به ويژه در ماه مبارك رمضان .

ناگاه احساس كردم ابوالفضل سخت برآشفته است ، امكان پرس و جوي علت نبود ، طاقتش تمام شده بود ، دستش را بلند كرد و با صداي محكمي گفت : حاج آقا اجازه مي دهيد سؤالي بپرسيم ؟

حاج آقا مروج كه چهره ي برافروخته او را ديده بود و احتمال مي داد حرفي بر زبان آورد كه مسئوليت سياسي در پي داشته باشد ، لذا با ايما و اشاره تلاش كردند او را آرام كنند ، با اين حال از او خواستند سؤالش را بپرسد .

ابوالفضل كه آرامش خود را باز نيافته بود ، به تندي گفت : همه ي آنچه مي فرماييد درست ، ولي اگر اغنيا حق فقرا را پايمال نكرده بودند ، فقيري يافت نمي شد تا نيازي به دستگيري از آنان باشد . مگر نه اين است كه امام علي (ع) فرموده است : هيچ جا ثروتي انباشته نديدم ، مگر آن كه در كنار آن حق مظلومي پايمال شده بود ."

آقاي سيد علي اكبر اجاق نژاد درباره ي اين خصوصيت ابوالفضل خاطره اي نقل مي كند و مي گويد :

" مرحوم آيت الله مروج قبل از انقلاب در حوالي ميدان شريعتي (مجسمه ي سابق) اردبيل خانه اي داشت كه با توجه به اين كه وضع برادرانش در تهران بسيار خوب بود ، آنها اين خانه را براي او خريده بودند و خانه بزرگ و زيبايي هم بود .

بعد از پيروزي انقلاب ، روزي ابوالفضل به من گفت : مي خواهم پيش آقاي مروج بروم و به او بگويم كه اين خانه ي مجلل در شأن شما نيست . من گفتم : آقاي مروج حتماً خودش متوجه اين مسئله است ، ايشان كسي نيست كه متوجه به اين مسئله نباشد .

ولي ابوالفضل گفت : ايشان هم وظيفه اي دارند ، ما هم وظيفه اي داريم ، مي آيي بيا ، نمي آيي خودم تنها مي روم . گفتم : باشه منم مي آيم و با هم به خانه ي آيت الله مروج رفتيم .

ما اكثراً به خانه شان مي رفتيم و با توجه به علاقه اي كه مرحوم آيت الله مروج به ابوالفضل داشت ، زياد هم با او شوخي مي كرد و حتي گاهي مثل ما به او " ابي " مي گفت . مرحوم آيت الله مروج بعد از سلام و احوال پرسي رو به ابوالفضل كرد و گفت : خير اولا ابي ( خير باشه ابي ، مخفف ابوالفضل)

ابوالفضل در جواب اين حرف مرحوم آيت اللته مروج با قيافه ي خيلي جدي ، بر خلاف هميشه اصلاً تبسم نكرد و گفت : آقا امروز من اينجا آمدم يك تذكر جدي به شما بدهم . "

آقاي اجاق نژاد مي گويد :

" من در دلم اصلاً به اين كار او راضي نبودم كه اين طور با آيت الله مورج صحبت كند و اين لفظ را به كار ببرد . ولي آيت الله مروج با توجه به اين كه انسان بسيار بزرگواري بودند ، با تبسم گفتند : بفرما .

ابوالفضل گفت : آقا اين منزل شما ، من و بچه هاي حزب الهي را سرافكنده كرده و سرمان را نمي توانيم بلند كنيم والسلام عليكم و رحمة الله .

 

زندگي و مبارزات شهيد ابوالفضل پيرزاده(11)


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31