با نگاهی به کتاب «پایی که جا ماند»
سازمان مجاهدین خلق(منافقین) در سالهای جنگ خدمات شایانی به دولت صدام کرد. آنها با تشکیل خانههای تیمی، اطلاعاتی در خصوص مناطق جنگی و وضعیت پشت جبهه را جمعآوری و به حزب بعث گزارش میکردند.
اعلام محل اصابت موشکهای عراقی و ارزیابی میزان تاثیر حملات موشکی عراق بر روحیه مردم، بمبگذاری و انجام عملیاتهای تروریستی در پشت جبهه، تحریک عوامل داخلی خودشان علیه نظام، انجام عملیات جاسوسی و شناسایی مکانهای نظامی و امنیتی، همچنین شناسایی محل استقرار نیروهای رزمنده، شناسایی و بررسی استعداد نیروهای ایرانی و میزان تجهیزات آنان و جوسازی، ایجاد شایعه بین مردم، از خدمات دیگری است که منافقین به رژیم متجاوز بعثی کردند.
اما در این بین به نقش منافقین در آزار و اذیت اسرا در زندانهای حزب بعث، آنگونه که باید پرداخته نشده است. آنچه که در ادامه میآید یادداشتهای روزانه سیدناصر حسینیپور از زندانهای مخفی عراق است که در بخشی از خاطرات ایشان به این تحرکهای بینتیجه منافقین اشاره شده است.
منافقین تلاش میکردند بین اسرای ایرانی یارگیری کنند
سه شنبه یکم آذر 1367، تکریت، کمپ ملحق: حوالی ظهر بود. تعدادی از عمال سازمان مجاهدین خلق(منافقین) بهاتفاق افسر بخش توجیه سیاسی وارد کمپ شدند. برای اولینبار بود که اعضای این سازمان سراغمان میآمدند. از چند روز قبل عراقیها گفته بودند قرار است تعدادی از هموطنانتان به دیدارتان بیایند! مدتی بود سازمان مجاهدین خلق(منافقین) دامنه فعالیتش را به اردوگاه اسرای مفقودالاثر کشانده بود. آنها تلاش میکردند بین اسرای ایرانی یارگیری کنند. صدام به مسعود رجوی اجازه داده بود، برای جذب اسرای ایرانی، عواملش وارد اردوگاههای مخفی تکریت شوند. در حالی که صدام درِ این اردوگاهها را به روی صلیب سرخ جهانی بسته بود!
حضور و ورود اعضای گروهک منافقین نشانگر اعتماد بیش از حد صدام و حزب بعث به این سازمان و شخص مسعود رجوی بود. صدام در سالهای 1367 تا 1369 حاضر نبود کمترین اطلاعاتی از اسرای مفقودالاثر در اختیار سازمان صلیب سرخ قرار دهد.
صدام ماهیانه شصت میلیون دلار به سازمان مجاهدین خلق(منافقین) پرداخت میکرد. این موضوع را از زبان سامی شنیدم. برای مدتی اعضای سازمان و دولت عراق سعی میکردند بهشکلی وانمود کنند که در یک جبهه مشترک قرار ندارند. با توجه به موج نفرت و کینه عمومی ملت ایران نسبت به رژیم متجاوز عراق، سازمان برای کمکردن کینه ایرانیها مجبور به اتخاذ مواضع صوری و ظاهری ضد رژیم عراق بود. رژیم عراق نیز سعی میکرد وانمود کند برای اینکه سازمان مجاهدین خلق(منافقین) را از دربهدری نجات داده باشد به آنها پناه داده اما عزت ابراهیم الدوری معاون صدام میگفت: «سازمان مجاهدین خلق ایران در برابر مجاهدین عراقیِ لشکر 9 بدر!»
کتاب و نشریات منافقین را بین بازداشتگاهها تقسیم میکردند
امروز عراقیها کتاب و نشریات سازمان را بین بازداشتگاهها تقسیم کردند. برای اولینبار در کمپ، کتاب در اختیارمان قرار گرفت. بیشتر کتابها و نشریات مربوط به سالها قبل بود که در انبارهای این سازمان خاک میخورد. وقتی مسئول بازداشتگاه با انبوهی از کتابها و نشریات بُنجل وارد بازداشتگاه شد، به او گفتم: «کاش به اونها میگفتی بهجای این همه کتاب به هر بازداشتگاه یک جلد قرآن میدادن!» فرصتی شد تا برگهای سفید آخر کتاب را بکنم و یک دفترچه جیبی درست کنم.
از ظهر شروع به خواندن کتابها و نشریات این سازمان کردم هم از بیکاری هم کنجکاوی. بعضی از حزباللهیها میگفتند: «کتابها را نخوانید و پس بدهید، این کار حرام است.» به یکی از از بچهها که زیاد افراط میکرد گفتم: «فتوا صادر نکن، خودت هم برو بخون کتاباشونو تا بهتر به پستی و رذلی اونا پی ببری.» میخواستم ببینم چه میگویند و حرف حسابشان چیست. هفته نامه حقیقت را که خواندم همهچیز در آن دیده میشد، جز حقیقت! در هفتهنامه مجاهد که نشریه رسمی سازمان بود مصاحبه مسعود رجوی و مریم قجر عضدانلو معروف به مریم رجوی را خواندم. بیش از سیچهل شماره از نشریات مجاهد مربوط به ماهها قبل را بین بچهها تقسیم کردند. در یکی از نشریات مجاهد، رجوی که از نتیجه عملیات مرصاد بیش از حد عصبانی و عقدهای بود گفته بود: «سازمان مجاهدین خلق انتقام عملیات مرصاد را از پاسداران خواهد گرفت.» در سرمقالهای در صفحه اول یکی از نشریات مجاهد، رجوی گفته بود: «وقت آن فرا رسیده که به مخالفت با دیکتاتوری ولایت فقیه بپاخیزید و قیام کنید.» مهدی ابریشمچی در مصاحبهای علت ناتوانی و عدمموفقیت سازمان را در ایران ولایت فقیه و پاسداران و بسیجیان مطرح کرده بود. ابریشمچی که مسئول بخش اطلاعات این سازمان بود گفته بود: «تا زمانی که ولایت فقیه در ایران حاکم است، خلق مجاهد(منافق) نمیتواند به آزادی ملت ایران خوشبین باشد.»
به برادری که میگفت این کتابها را نخوانیم و حرام است گفتم: «... من با خواندن این کتابها به یک مطلب خوب پی بردم و اون اینکه دو چیز پدر مجاهدین خلق(منافقین) رو درآورده و ایران رو حفظ کرده یکی رهبری دوم هم سپاه و بسیج.»
نگهبانهای عراقی ازدواج خلاف شرع مسعود و مریم رجوی را تحسین میکردند!
نگهبانهای عراقی قضیه ازدواج بهاصطلاح ایدئولوژیک و خلاف شرع مسعود رجوی با مریم عضدانلو را تحسین میکردند. در یکی از نشریات مجاهد سعی کردم این جمله ابریشمچی را بهخاطر بسپارم: «مخالفت با مشیّت مسعود کفرآمیزتر از مخالفت با مشیت خداست.»
حیدر راستی وقتی این جمله را خواند گفت: «تو را خدا سیبزمینی رو ببین، این مریم زن مهدی ابریشمچی بوده، مسعود رجوی کاری کرد که ابریشمچی زن خودش رو طلاق بده تا خودش باهاش ازدواج کنه، بعد این بیغیرت بیناموس ابریشمچی میگه: مخالفت با مشیّت مسعود کفرآمیزتر از مخالفت با مشیت خداست. چقدر یه آدم میتونه پست و بیغیرت و بیشرف باشه!»
زن اول رجوی، اشرف ربیعی بود که در تهران کشته بود. پادگان اشرف در استان دیاله به نام او نامگذاری شده بود. فیروزه بنیصدر دختر ابوالحسن بنیصدر نیز زن دوم رجوی بود که در بهمنماه سال 1363 با او ازدواج کرد و چندماه بعد طلاق گرفت.
این جمله مریم بهمناسبت روز زن در ذهنم مانده: زن قبل از انقلاب از ارزش خاصی برخوردار بود. انقلاب ایران زنان ایرانی را از جایگاه و مرتبت خود دور ساخت! واقعا به این جمله خندیدم.
بین کتابها و نشریات منافقین، نشریات سلطنتطلبها نیز دیده میشد
بین نشریات و کتابهای سازمان نشریه ایراننامه وابسته به سلطنتطلبها نیز دیده میشد. گویا سازمان ارتباط مستحکمی با سلطنتطلبهای اروپانشین داشت. اسرا با دنیای خارج از اردوگاه هیچ ارتباطی نداشتند. نشریه ایراننامه که زیر نظر اشرف پهلوی اداره میشد و نشریات راه زندگی و رهآورد از فرودگاههای ایالت متحده آمریکا به فرودگاه الرشید بغداد پست میشد. در نشریه ایراننامه افرادی همچون داریوش همایون و حمید خواجه نصیری قلم میزدند. نوک حمله آنها در گفتهها و نوشتههایشان، انقلاب اسلامی، ولایت فقیه و ارزشهای دفاع مقدس بود.
از بین کتابهایی که به اردوگاه آوردند کتاب هدیه پرند نوشته حمید خواجه نصیری را خواندم.
در یکی از صفحات نشریه مجاهد عکس مجید نیکو، عامل ترور شهید آیتالله مدنی چاپ شده بود. گروهک منافقین با آوردن شرح کاملی از زندگینامه، مشخصات و سوابق ترور مجید نیکو از او به عنوان شهید و قهرمان ارتش آزادیبخش یاد کرده بود. از کوچکی علاقه خاصی به شهدای محراب داشتم. بچه که بودم عکسهای چهار شهید محراب را پشت جلد کتاب پنجم دبستانم چسبانده بودم.
برای پارهکردن عکس رجوی 100 ضربه کابل خوردیم!
چهارشنبه دوم آذر 1367، تکریت، کمپ ملحق: امروز صبح مرا بیرون بردند. سه نفر بودیم که قرار بود تنبیهمان کنند؛ علی کوچکزاده، حسین شکری و من. بچهها عکس رجوی را پاره کرده بودند. عراقیها برای اینکه دیگر تکرار نشود سه نفرمان را وسط محوطه خاکی کمپ بردند. افسر بخش توجیه سیاسی گفت به علی و حسین هر کدام صد ضربه کابل بزنند. با توجه به شرایط جسمیام مراعاتم کردند. حامد سر شیلنگ آب را توی دهنم قرار داد با دستهایش فکم را محکم گرفت و از سلوان خواست شیر آب را باز کند. شیر آب را که باز کرد زیاد تقلا کردم رهایم کنند. شکمم پر از آب شده بود؛ مثل کسی که در آب غرق شده باشد از بینیام آب میریخت. جرم من سوراخکردن چشم عکس مجید نیکو، قاتل شهید آیتالله مدنی و پارهکردن عکس مسعود رجوی بود؛ همان عکسی که در یکی از دیدارهایش در منطقه خضراء با صدام گرفته بود. امروز بهمیزان علاقه عراقیها به سران گروهک منافقین بیشتر پی بردم!
بعثیها از حمله منافقین در عملیات مرصاد خوشحال بودند
سه شنبه، 4مرداد1367، بغداد، بیمارستان الرشید: حوالی ظهر، عراقیها زیاد خوشحالی میکردند. طبق معمول دلم میخواست بدانم باز چه شده! تا آن روز سه بار عراقیها را آنطور خوشحال دیده بودم. بار اول در زندان الرشید وقتی هواپیمای مسافربری ایران توسط ناو آمریکایی هدف موشک قرار گرفت. بار دوم چند روز قبل بود که ایران قطعنامه 598 را پذیرفت. امروز سومین خوشحالی عراقیها در یک ماه گذشته بود. از پشت پنجره لطیف دهقان را صدا زدم.
- لطیف چی شده، چرا عراقیها خوشحالاند؟
- منافقین به ایران حمله کردن.
- برا همین کبکشون خروس میخونه؟!
بعد از قبول قطعنامه 598 از طرف کشورمان صدام سراغ گروهک منافقین آخرین برگ برنده خودش رفته بود. دکتر عزیز ناصر که دنبال این سوژهها بود به آسایشگاه آمد درحالیکه خوشحال بهنظر میرسید.
- کار ایران تمام شد!
- دکتر چهجوری کار ایران تمام شد، بهخاطر اینکه قطعنامه رو پذیرفت؟!
وقتی صحبتهای دکتر راشنیدم فهمیدم منظورش قطعنامه نیست. دیروز نیروهای سازمان منافقین با کمک ارتش عراق از مرزهای غربی به کشورمان حمله کرده بودند و امروز وارد منطقه سرپلذهاب، کرند و اسلامآباد شده بودند. جنگ تمام شده بود. چند روز قبل بهرغم قبول قطعنامه 598 توسط ایران ارتش عراق به ایران حمله کرده بود. غانم حسان و سعدون فیاض افسر استخباراتی که میگفتند پیروز شدیم! اما آدمهای باانصافشون مثل توفیق احمد میگفتند شکست سختی متحمل شدیم. تلویزیون عراق گفته بود حتی ائمه جمعه ایران با پوشیدن لباس بسیجی عازم جبهه شدهاند.
عراقیها حمایتشان را از سازمان منافقین کتمان میکردند؛ هرچند روزهای بعد جراید عراق نتوانستند حقیقت را پنهان کنند.
بهجز توفیق احمد بقیه خوشحال بودند. حق داشتند. حمله منافقین به ایران آخرین شانس و برگ برنده برای عراقیها بود.
از عملیاتهایی که بعد از قطعنامه بهوقوع میپیوست در تعجب بودیم. با اطلاعاتی که از لطیف گرفتم، فهمیدم که عمال سازمان به فرماندهی مسعود رجوی در عملیاتی با نام «فروغ جاویدان» به ایران حمله کردهاند. مسعود رجوی در مصاحبهای که از شبکه سراسری تلویزیون عراق پخش شد، گفته بود هر یگان سازمان منافقین با سهچهار یگان سپاه و ارتش ایران برابری میکند. او به نیروهای تحت امرش وعده داده بود در عملیات فروغ جاویدان با شعار «رفتن بدون بازگشت»، انقلاب و حکومت آخوندها را سرنگون خواهد کرد!
عراقی ها می گفتند: رجوی در دیدارش به صدام گفته بود شما به ما مهمات و تجهیزات مدرن بدهید، ما خود [امام] خمینی را اسیر میکنیم و به بغداد می آوریم!
عراقیها با ما زیاد بحث میکردند، بهجز حرف خودشان، تحلیل هیچکس را قبول نداشتند. یکیدو نفرشان حرفها و تحلیلهای ما را قبول داشتند. وقتی گفتند این بار کار ایران تمام است؛ در جوابشان گفتم: «اگه همه منافقین را جمع کنند، یکی از لشکرهای عراق میشن؟! چهجوری شما با اون همه کبکبه و دبدبه و اون همه تیپها و لشکرهایی که داشتید، نتونستید ما رو شکست بدید، منافقین ما رو شکست میدن؟!» بعضی از آنها این حرف را قبول داشتند، اما خیلیهاشان فقط به نابودی ایران فکر میکردند.
بهدلیل حمله منافقین به خاک ایران، عراقیها احتراممان کردند و اجازه دادند ساعات بیشتری برای هواخوری در محوطه باشیم!
عملیات «فروغ جاویدان» شد «نابودی جاویدان»!
شنبه 8مرداد1367، بغداد، بیمارستان الرشید: منافقین در عملیات مرصاد شکست سختی را متحمل شده بودند. اخبار روزهای گذشته از طریق توفیق احمد به ما میرسید. سعی کردیم به روی خودمان نیاوریم که چیزی میدانیم. از حرفهایی که در روزهای قبل بین ما و عراقیها رد و بدل شده بود، حرفی نمیزدیم. آنها هم چیزی نمی گفتند؛ چون تحلیلهایشان درست از آب در نیامده بود. نمیدانستند ما اطلاع داریم که منافقین شکست خوردهاند. بعضی از آنها اذعان میکردند که حکومت این آخوندها را نمیشود شکست داد!
باقر درخشان به عراقیها گفت: «ما که اسیریم و دسترسی به منافقین نداریم، ولی اگر من جای مسعود رجوی بودم، اسم این عملیات رو میذاشتم، نابودی جاویدان، این جوری واقعی تر بود!»
توفیق احمد که آدم روشنی بود، گفت: «وقتی حکومت پهلوی با اون همه اقتدارش به راحتی شکست خورد، منافقین هم نمیتونن حکومت آخوندها رو شکست بدن!»
بعضی از عراقیها تحلیلهایشان مثل ما ایرانیها بود؛ بعضیشان بهخاطر کینهای که از ایرانیها داشتند، تحلیلهایشان در ارتباط با ایران آبکی بود. تعجب کردم. با خودم گفتم: «با همین تحلیلها صدام فکر میکرد، ظرف یک هفته ایران را فتح خواهد کرد.» هادی گنجی گفت: «وقتی صدام این جوری فکر میکنه، میخواید اینا درست فکر کنن؟! اینا مثل خفاش هستند، خفاش فقط شب را میبیند، نور را نمی بیند.»
یکی از افسران لشکر 21 حمزه به عراقیها گفت: «در زمان شاه، سران شما مثل مرگ، از شاه میترسیدن و ازش حساب می بردن؛ همین شاه ایران رو که شما این همه ازش حساب میبردید، همون [امام]خمینی که شما از خاکتون بیرونش کردید، شکستش داد، رجوی که سهله!»
ادامه دارد...